در فرقه رجوی که بودم سران فرقه رجوی به ما که اسیران جنگی بودیم می گفتند نامه بنویسید ما در خارج از عراق کانال داریم و نامه های شما را بدست خانواده هایتان می رساند .
بگذریم که بعد ها رجوی ملعون پیامی داد در پیام آمده بود خانواده نداریم نامه و تلفن نداریم ..
من آمار نامه هایی که نوشته بودم را داشتم. نامه می نوشتم و برای خانواده ام ارسال می کردم . می خواستم از وضعیت من با خبر شوند. رجوی و سرانش آنقدر پست و قیح بودند که بعد از خواندن ، نامه نامه ها را پاره می کردند. هر بار بعد از دو یا سه ماه ، وقتی پیگیری می کردم که نامه ای که به شما دادم پست کردید در جواب می گفتند بله احتمالاً به دست خانواده ات رسیده ..
دروغ می گفتند هیچ نامه ای به دست هیچ کدام از خانواده ها نمی رسید بعد از سرنگونی ارباب رجوی ( صدام ) اوضاع درونی من بهم ریخته بود بطوری که در مقر در اختیار خود بودم نمی توانستم از فرقه جدا شوم .چون اوضاع استقراری در تیف مناسب نبود.
سران فرقه برای اینکه به من روحیه بدهند مرا صدا می کردند و می گفتند نامه بنویس که یک مقداری آرام بگیری ما نامه تو را سریع ارسال می کنیم من هم در جواب به آنها می گفتم تا به حال چندین نامه نوشتم جواب کدام نامه بدستم رسید؟؟؟؟ .. شما با ما صادق نیستید نامه های ما را پست نمی کنید و فقط برای دل خوشی به ما می گوئید که نامه بنویسیم . این حرف ها به مذاق آن ها خوش نمی آمد و با پرخاش پاسخ من را می دادند.
زمانی که دیدند خیلی بهم ریخته ام و امکان دارد از فرقه جدا شوم به من گفتند فرزانه کارت دارد . فرزانه زنی دریده و تازه به دوران رسیده بود ..
رفتم اتاق فرزانه . بعد از کمی صحبت گفت یک نامه برای شما آمده و یک کاغذ تا شده به من داد . از اتاق او بیرون آمدم . وقتی کاغذ را باز کردم چند خط در نامه نوشته شده بود سر و ته نداشت معلوم نبود این چند خط نامه را چه کسی ارسال کرده . اوضاع روحیم بد تر بهم ریخت. سریع رفتم اتاق فرزانه به او گفتم این نامه را چه کسی برای من فرستاده . نامه پاکت ندارد تاریخ پست ندارد فرستنده یا گیرنده ندارد . چرا نامه ناقص است نامه را سانسور کردید. فرزانه که نمی توانست خشم مرا کنترل کند زنگ زد دو نفر از کادرهای او به اتاق کارش آمدند و داستان را برای آنها تعریف کرد و مثل سگ به من پارس می کردند. در نهایت به آنها گفت او در بنگال ( کانکس ) کنار آشپزخانه زندانی کنید تا آدم شود سه روزی در بنگال زندانی بودم. بعد از سه روز فردی بنام حجت آمد و گفت چرا این کار را می کنی بیا برو گزارش بنویس و از فرزانه معذرت خواهی بکن و خودت را راحت کن . من هم به او گفتم مرا راحت بگذارید در غیر این صورت می روم پیش آمریکائیها . مرا بعد از سه روز آزاد کردند و از کارشان پشیمان شدند. بعد از چند روز از فرقه فرار کردم ..
بیستم بهمن ماه 1383 به ایران آمدم. بعد از بازگشتم از خانواده ام پیگیری کردم که نامه را چه کسی برای من پست کرده ، که متوجه شدم یکی از برادرهایم نامه را 5 الی 6 سال قبل برای من پست کرده بوده .. نامه ای دو صفحه ای ، که بعد از سا لها تنها چند خطش را توانستم بخوانم .
مجاهدین و رجوی دست هر چه فریب کار و دروغگو را از پشت بستند . امیدوارم که هر چه زودتر رجوی و سرانش نیست و نابود شوند .
مرگ بر رجوی
مرگ بر سران رجوی
فواد بصری