اگر زِ کوی تو بویی به من رساند باد
به مژده جانِ جهان را به باد خواهم داد
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من
غباری از من خاکی به دامنت مَرِساد
تو تا به روی من ای نور دیده در بستی
دگر جهان در شادی به روی من نگشاد
خیال روی توام دیده میکند پُر خون
هوای زلف توام عمر میدهد بر باد
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد میکنی از من، نه میروی از یاد
به جای طعنه اگر تیغ میزند دشمن
زِ دوست دست نداریم، هر چه بادا باد
زِ دست عشق تو جان در نمی برد حافظ
که جان زِ محنت شیرین نمیبرد فرهاد
مامان خوبم! با یاد تو سعدی و حافظ میخونم، با این فکر که اگر این شعرو با صدای تو می شنیدم چطور می شد!
اگر کنار من بودی چه روزها و شب هایی که با هم مولانا و سعدی میخوندیم و فال حافظ می گرفتیم! فکر میکنم بزرگترین لذت زندگی همینه… خلوتِ مادر دختری.
خدا رو شکر که شبیه تواَم و شعر و درد رو می فهمم… کاش بیای و به من برگردی که بقول حضرت حافظ:
نه در برابر چشمی، نه غایب از نظری
نه یاد میکنی از من، نه می روی از یاد
من، دختری که از ده روزگی توسط پدر و مادرش جا گذاشته شد، پدر و مادری که به قول خودشان، برای اهداف انسانی و آرمان های اخلاقی، از تنها فرزندشان و از مفهومِ خانواده دست شستند و به سازمان مجاهدین خلق پیوستند، بعد از ۲۷ سال می خواهم بپرسم، آرمان و هدفی که با والاترین معنا، یعنی خانواده و عشق منافات دارد از کدام اخلاق و ارزش پیروی می کند؟ کدام ارزشِ انسانی غیر از ایدئولوژیِ غیر انسانیِ رجوی است، که با سرکوبِ لطیف ترین عواطف و قوی ترین احساسات آدمی، (که بزرگترین ارزش انسانی ست) افراد را برای هر چه بیشتر ماشینی شدن و گوش به فرمان خودش بودن اسیر می کند؟
مادر عزیزم! من به تو و به احساسات تو ایمان دارم و می دونم که یک روز که خیلی هم دور نیست، بذر محبت من از خاک وجود تو که با من یکی هست جوونه میزنه و من رو، تنها دخترت رو در خودت حس می کنی و برمیگردی.. بدون که فارغ از تمام رنج هایی که در نبودت کشیدم، همیشه چشم به راه تو هستم و منتظرم که برگردی. هیچوقت برای مادرِ من بودن دیر نیست. برای با هم غزل خوندن دیر نیست.
من از تو دست برنمیدارم.. منتظرم.. هر لحظه منتظرم که به من برگردی..
ز دوست، دست نداریم هر چه بادا باد!
چشم به راه تو فروغ