درسی از تاریخ، مسعود رجوی و 30 دی!

30 دی1357، آزادی مسعود رجوی از زندان
سی ام دیماه هرسال، به مناسبت آزادی مسعود رجوی از زندان، صدها میزگرد و برنامه تبلیغی توسط مجاهدین خلق تولید می شود تا او را یک قهرمان ملی و مبارز آزادی جلوه دهند. سخنان تکراری و همه ساله برخی از فرماندهان قدیمی سازمان مجاهدین (که البته ناشی از یک دستور تشکیلاتی است) نشان می دهد که این مسئله تا چه حد برای مریم و مسعود رجوی مهم و حیاتی است که حاضر به کوتاه آمدن از آن نیستند. در همین یک هفته اخیر، شاهد برنامه های متعددی در سیمای آزادی و دیگر رسانه های مجاهدین بودیم که در وصف مسعود رجوی برگزار می شد و انبوه داستان سرایی نیز به موازات آن صورت می گرفت که همگی ریشه در قدرت پرستی و خوی خودبزرگ بینی زوج رجوی دارد. این نمایش ها تا امروز نیز ادامه دارد.

بحران هویتی، کانون های شورشی
نیاز به ستایش مسعود رجوی در این برهه از زمان در تشکل مجاهدین، طبعاً بدون دلیل نیست و ناشی از یک بحران هویتی است که تشکیلات مجاهدین را در خود فرو برده است. مسعود رجوی که روزگاری قادر بود صدها هزار جوان ایرانی را در قامت “میلیشیای مجاهد” در میان آتش و خون به خیابان ها بکشاند، به کشتن دهد، (پس از چهل سال سیاست ترور و خیانت) به جایی رسیده که نه تنها پایگاه اجتماعی خود را بکلی از دست داده، که امروز تنها توان تشکیلات اش، محدود به گسیل چند تیم تبلیغی و مخرب در داخل شهرها برای نفوذ در تجمع اعتراضی مردم و هدایت آن به سمت خشونت و آتشسوزی است. تیم هایی که جز در دل شب (آنهم با ماسک و صورت های پوشیده) حاضر به انجام هیچ فعالیتی نیستند و فرسنگ ها از “میلیشیای مجاهد” (که روز روشن، با هویتی آشکار، در خطرناکترین شرایط وارد فعالیت می شد) فاصله دارند و نهایت کارشان تخریب چند پلاکارد نصب شده در کوچه و خیابان است تا اقتدار خود را با آن به خورد آلبانی نشینان دهند! اعمالی بسیار زبونانه که جز به نفرت و انزجار هرچه بیشتر مردم ایران منجر نشده است. این به اصطلاح “کانون های شورشی” که دوسال پیش توسط مسعود رجوی نامگذاری شدند، جز آشوبگری علیه منافع ملی و جز آسیب رسانیدن به اموال عمومی و توهین به ارزش های مردم، گامی برنداشته اند. اگر مسعود رجوی پس از آزادی از زندان توانست سوار بر ناآگاهی و صداقت نسل جوان کشور هزاران تیم علنی و از خودگذشته آموزش دهد و آنان را به اقدامات بسیار گسترده میدانی و اجتماعی وادارد، کانون های شورشی وی پس از 41 سال، تنها کارشان حرکت های خفاش گونه بوده است. و مجموع اینها، همان نقطه بحران هویتی است که فرقه “مجاهدین خلق” به آن دچار شده است و مستمر نیازمند ستایش از رجوی است تا کمبود خود را جبران کند!

درسی از تاریخ!
نگاهی دوباره به رخدادهای گذشته این سوآل را برای ایرانیان ایجاد می کند که چرا پس از “30 دیماه” در کمتر از 2.5 سال به سرفصل “30 خرداد” رسیدیم و چگونه مسعود رجوی موفق شد گام به گام جامعه را به سمت دوقطبی شدن سمت و سو دهد و زمینه را برای اقدامات تروریستی آماده کند؟ و چه مسائلی رخ داد که هزاران نوجوان ایرانی در قامت میلیشیای مجاهد، ناخواسته و ناآگاهانه از فعالیت های اجتماعی و سیاسی، به دنیای نظامی گری و تروریستی پرتاب شدند، آنهم وقتی برایشان آشکار شد که مسعود رجوی آنان را در آتش و خون رها کرده و به خارج کشور گریخته است تا در امن کشور فرانسه ترورها را هدایت کند؟ و چرا میلیشیاهای خودش را مبدل به باروت بمب و گلوله تفنگ کرد تا اشتباهات استراتژیک او را به مدار دیگری ارتقاء دهند و حماسه “30 هزار شهید” و “30 هزار اعدامی” را رقم بزنند؟ و چرا بعد از دهها سال، امروز مریم رجوی حقیرانه از نمایندگان آمریکا و انگلیس (که سفیرش در آشوب دانشگاه نقش داشت) می خواهد که از وی و کانون های شورشی او در ایران حمایت کنند؟

آنچه واضح است اینکه فضای هیجانی بهمن 57، میلیون ها نوجوان و جوان ایرانی را آماده یک تحول عظیم کرده بود، اما به دلیل نبود امکانات زیرساختی فرهنگی و سیاسی، و به دلیل خصومت هایی که آمریکا و متحدینش در منطقه علیه استقلال طلبی مردم ایران آغاز کردند و فرصت کافی برای آموزش نسل جوان فراهم نبود، و نیز به دلیل صداقت و سادگی نسل های جوان کشور، عملاً یک خلأ جدی سیاسی-فرهنگی بوجود آمد که برخی رهبران جریان های سیاسی توانستند از آن به نفع خود برای رسیدن به قدرت استفاده کنند و موج عظیم جوانان پرشور را به سمت خود بکشانند. کمبود آگاهی نسل جوان که بناگاه با رهبرانی با ایده های مختلف روبرو شده بودند، آنان را در گرداب هایی فرو برد که گریز از آن بسیار دشوار بود. فراموش نباید کرد که اکثر جریانات قدرتمند سیاسی در آن زمان، خود را با آیت الله خمینی همسو و همراه نشان می دادند و نسل جوان و کم تجربه قادر نبود به ماهیت اصلی رهبران احزابی که به آن پیوسته بودند پی ببرند. شعارهای ضدامپریالیستی در بین تمامی این جریانات مشترک بود، همگی خود را تابع آیت الله خمینی قلمداد می کردند و همگی علیه نظام سلطنتی و برای برپایی نظام جمهوری فعالیت کرده بودند. همه اینها برای نسل جوان گیج کننده بود و قادر نبودند در پس این نقاب های به ظاهر یکسان، چهره های دیگری را تشخیص دهند.
40 سال پس از آن دوران، امروز با مجموعه دیگری مواجه هستیم که عمدتاً برآمده از همان جریانات سیاسی ابتدای انقلاب و برخی نیز کاملاً بی هویت و برآمده از تفکرات مختلف ضدایرانی می باشند که به صورت محفلی و با نیت پر کردن حساب بانکی به هم پیوسته اند و هر از گاهی از هم می پاشند با بوی دلار گرد هم می آیند. این ملغمه دلاری-سیاسی، تهدید بزرگ نسل جوان امروز است. نسلی که برخلاف نسل های آن روزگار، خود را با دنیای دیگری مواجه می بیند که توسط فضای مجازی و رسانه های غربی برایش ترسیم می شود. این نسل با جریاناتی مواجه است که در ظاهر خصلت های دمکراتیک و حقوق بشری ارائه می دهند اما ماهیت اصلی آنان پنهان است. همان جریاناتی که برخلاف بهمن 57، همگی یکسره وابسته هستند و به خیانتکاری افتخار می کنند و آنرا مشروع جلوه می دهند.
حال اگر از چند دوجین تشکل های موقت محفلی که اثر مهمی بر جامعه ایران ندارد بگذریم، 3+1 جریان عمده را می توان دید که شاید تأثیرات بیشتری بر جوانان ما گذاشته باشند:
الف- جریان از هم پاشیده سلطنت طلبها که اساساً هیچ تشکل و سازمانکار قابل توجهی ندارند و تنها با افکار گذشته و رویاهای کهن امور خود را می گذرانند (اخیراً تلاش شد دو تشکل به نام ققنوس و فرشگرد از اینها به نمایش گذاشته شود که عملاً تفاوت کیفی با همان محفل های پراکنده ندارد و تنها تفاوت ظاهری آن حرص آشکار برای گرفتن دلار است) . همه این جریانات به دلیل راحت طلبی و مال اندوزی عملاً به صورت دوره ای یک شورا تشکیل می دهند و بعد با هیاهوی یکماهه به مرخصی می روند. لذا اگرچه اینها روی برخی از بازنشستگان خانه نشین و یا جوانان کم تجربه و ناآگاه از مسائل تاریخی اثرات سطحی گذاشته باشند، اما در عمل چون خودشان برای رهبری حرکت های اجتماعی هیچ بهایی نمی پردازند و صرفاً می خواهند بر موج سوار شوند، تنها هنرشان برانگیختن انگیزه های باستانی و نژادی برخی ایرانیان است تا از این طریق عده ای را به نمایش های مختلف از قبیل “سجده در آرامگاه کوروش” یا سر دادن شعار “رضاشاه روحت شاد” وادارند و در میان آشوب ها نیز اموال عمومی را به آتش بزنند. در اینصورت می توان گفت جوانانی که در دام این محفل ها می افتند عمدتاً به صورت هیجانی، ناگهانی و غیرسازمان یافته وارد اغتشاشات می شوند و کارهایشان صرفاً در هماهنگی های دوستانه است و با یک موج از حرکت می ایستند. البته باید حساب اینها را از اجیرشدگان جدا دانست.
ب- جریان چپ های منشعب وابسته که عملاً در خدمت امپریالیسم و صهیونیسم قرار گرفته اند. این جریانات سالهاست در خارج کشور به محفل گرایی و بازیهای روشنفکری مشغول هستند و کار اصلی آنها گذران زندگی و تفریح دوره ای است و هر از مدتی یک انشعاب هم در میان شان رخ می دهد. اینها در کنار زندگی شخصی، گاه و بیگاه جلساتی هم برگزار می کنند که در آن سرگرم سخنرانی و بحث های روشنفکری می شوند. بحث هایی که عمدتاً تکراری و حول مسائل کارگری آغشته به واژه های ضدامپریالیستی است. دسته هایی چون حزب کمونیست کارگری و یا حکمتیست، و بازنشستگانی از قبیل چریک های فدایی خلق، راه توده، کشتگر و یا حتی حزب توده در این طیف می گنجند. البته حساب گروهکهای تروریستی مانند کومله و پژاک نیز جداست و اینها بیشتر محلی و قومی عمل می کنند. مجموع این جریانات به دلیل سازمانیافتگی پیشین و روشنفکر نمایی بیش از حد، توانسته اند روی برخی جوانان روشنفکر داخل ایران اثراتی داشته باشند. چنین جریاناتی عمدتاً در اعتراضات کارگری خود را نمایان می کنند. کمتر پیش می آید که در آشوب های تخریب کننده اموال عمومی شرکت داشته باشند جز در حالتی هیجانی. با توجه به اینکه جنبش های چپ در دوران شاه از جنبش های مترقی زمانه و دارای یک ایدئولوژی منسجم بودند، بهای سنگینی هم برای خواسته های خود می پرداختند و عمدتاً از اقشار پایین جامعه به حساب می آمدند. به همین خاطر شهدای زیادی هم طی سالهای طولانی برای رسیدن به محو جامعه طبقاتی نثار ایران کردند.
اما در سه دهه اخیر انحرافات و انشعابات گسترده ای در میان این جریانات رخ داد (که از نظر من شروع آن، منحرف شدن از اصول اولیه مبارزه با امپریالیسم به عنوان یک اصل پایه ای بود). این انحراف، نهایتاً خط “مبارزه با امپریالیسم” را در میان آنها به استراتژی “مبارزه با جمهوری اسلامی” تبدیل کرد. با رفتن مهره های کلیدی جریانات چپ به آمریکا و اروپا، به مرور بدنه و رهبری آنان جذب بورژوازی شد، و دور شدنشان از ایران، آنان را دچار انحلال و سردرگمی مضاعفی کرد که ناچار برای حفظ بقا، آغوش امپریالیسم را برگزیدند. کمونیست های تغییر ایدئولوژی داده، عملاً دیگر سنخیتی با کارگر نمی توانند داشته باشند، لذا هواداران داخلی آنها نیز که تنها به سخنرانی های شان گوش کرده اند، دیگر قادر نیستند در قامت یک کارگر هویت خود را بشناسند و تنها چیزی که از آنها دیده می شود، روشنفکران مرفهی است که شعار کارگری سر می دهند. و یا دخترانی که عمدتاً به مانکن ها لباس و رنگ مو شبیه هستند تا به مدافع حقوق کارگران!. به این ترتیب شاید بتوان گفت که اثرگذاری آنان روی جوانان دیگر محتوای پیشین را ندارد و فراتر از چند شعار نمی رود.
ججریان “مجاهدین خلق” به رهبری مریم قجرعضدانلو (که یک جسد مومیایی شده به نام مسعود رجوی نیز در اختیار دارد که هر از مدتی از آن جهت ارسال پیام های مهم استفاده می کند). این جریان از ابتدا برای مبارزات ضدامپریالیستی در جهت نفی استثمار و نفی وابستگی شکل گرفت اما به دلیل شهادت بنیانگذاران و تمرکز قدرت در دست مسعود رجوی، به مرور از ارزش های اولیه فاصله گرفت و پس از ربع قرن، عملاً به خدمت امپریالیسم در آمد. به دلایل متعدد این جریان اثرگذاری بیشتری در جامعه و بخصوص در بین جوانان دارد که می توان به این نمونه ها اشاره داشت:
“تجارب طولانی مدت مبارزاتی و تروریستی – توان بالای سازماندهی نیرو – در اختیار داشتن نیروهای حرفه ای و تمام وقت و لذا فاصله داشتن از زندگی خانوادگی و محفلی – متمرکز بودن روی مسئله براندازی– ریسک پذیری و خطرپذیری بالا و دوری از راحت طلبی – متشکل بودن به صورت گسترده و مستحکم – استفاده از دانش و ابزارهای روز برای پیشبرد امور – جلوه گری دمکراتیک و استفاده از پرنسیب های روز جهانی – توان مخفی کاری بالا و ورود کردن در بین جوانان و نهادها به صورت غیرعلنی – توان بالای مغزشویی و سوء استفاده از احساسات با استفاده از دانش روانشناسی و انسان شناختی – در اختیار داشتن ثروت زیاد “.
البته وقتی صحبت از اثرگذاری است الزاماً به این معنا نیست که “مجاهدین خلق” به طور مستقیم می تواند روی جوانان اثر بگذارد، همانطور که در ویژگی ها برشمردم، این فرقه قابلیت مخفی عمل کردن زیادی دارد و عمده طعمه های خود را ابتدا به گونه ای جذب می کند که هیچ رنگی از مجاهد بودن شان به چشم نخورد و گاه ماهها روی یک سوژه عمل می کنند تا جذب کنند و هنگامی که طعمه در دام افتاد او را به کارهای ممنوعه می کشانند و اگر روزی هم خواست از این دام بجهد، او را تهدید به لو دادن می کنند و یا عملاً او را لو می دهند تا دستگیر و یا کشته شود و خوراک تبلیغی بهتری برایشان فراهم شود. مجاهدین با ترفندهای بسیار گوناگونی وارد عمل می شوند و برای هر سوژه ممکن است اقدامات خاص خودش را داشته باشند. البته بجز این موضوع، برای جوانانی که تجربه و شناختی از این گروه ندارند، بسیار دشوار است که بتوانند ورای ظاهر آراسته و تجملاتی مجاهدین، درونمایه خطرناک و ماهیت غیرانسانی آنرا نیز مشاهده کنند.
د- همانطور که ابتدا شرح دادم، جریانات دیگری نیز با کمک سرویس های امنیتی و جاسوسی دولت های غربی و عربی به نفرت افکنی مشغول هستند که عملاً خودشان به صورت مستقل هیچ تشکلی ندارند و صرفاً در کارهای رسانه ای، حقوق بشری و یا تبلیغی علیه ایران در خدمت نهادهای امنیتی خارجی هستند که تنها چند نمونه آن معصومه قمیکلا (مسیح علینژاد) -شادی صدر-شیرین عبادی-لاهیجی-ایرج مصداقی-رها بحرینی- مهدی خلجی- ساغر کسرایی و… می باشند. البته کارمندان شبکه های فارسی زبان، و یا برخی شناخته شدگان که در جریان حوادث سال 88 از ایران گریختند و در این مدت تحت عنوان کارشناس و تحلیلگر در رسانه های مختلف خارجی بکار گرفته شدند را هم باید به این لیست اضافه کرد. در کنار اینها برخی نیز صرفاً در کارهای تروریستی و تجزیه طلبی مورد استفاده قرار می گیرند که نمونه هایش را در استان های مرزی دیده ایم. این جریانات اثرات کوتاه مدت روی برخی از اقشار روشنفکر و مرفه دارند و عمده اثرات آنها سیاسی و در امور خارج از ایران است. کار اصلی اینها جوسازی و مشاوره به سرویس های امنیتی بیگانه و یا گرفتن اطلاعات از روشنفکران خام در داخل ایران است.

با چنین ویژگی هایی، باید پذیرفت که هرچند سایر جریانات نیز شیوه های خود را دارند و می توانند به صورت موقت هیجاناتی را بیافرینند و خوراک تبلیغی درست کنند، اما طبعاً به صورت بنیادین، تهدید مجاهدین غیرقابل انکار است، بخصوص که تنها در یک میدان کار نمی کنند و با استفاده از تجارب برگرفته از انقلاب ها و جنبش ها و دلایل شکست آنها، در میادین مختلف سیاسی، نظامی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و اجتماعی کار خود را جلو می برند و همانند همه آن مجموعه ها در داخل یک مجموعه عمل می کنند.

عاقبت “30 مرغ”
سخن از 30 دی آغاز شد، روز آزادی مسعود رجوی از زندان به حدی برای وی اهمیت داشت که عدد 30 را برای خودش متبرک دانست و از آن پس عمده سرفصل های خود را بر همان عدد بنا نهاد. شاید خیلی خنده دار باشد، اما برای کسانی که مسعود رجوی را می شناسند، بخوبی روشن است که او مدام تا چه حد به خود اهمیت می داد. اگرچه وی 30 خرداد را یک “ضرورت تاریخی” معرفی کرد و معتقد بود که اگر آن روز نمی جنبیدیم دیر بود و مجلس اول بنی صدر را برکنار می کرد، اما واقعیت این بود که اگر مجاهدین هم کاری نمی کردند باز هم مجلس کار خود را به انجام می رساند. مسعود این روز را “سرفصل” شروع عملیات های تروریستی قرار داد و بعد از چند ماه، اعلام کرد که جمهوری اسلامی طی چند سال 30 هزار نفر را کشته است. چهار سال بعد، روز 30 خرداد 1364 را برای ازدواج خود برگزید، و 30 خرداد 1366 تشکیل ارتش آزادیبخش ملی را اعلام کرد. پس از شکست در عملیات فروغ جاویدان اعلام کرد که جمهوری اسلامی 30 هزار نفر را در 3 ماه اعدام کرده است. حتی آخرین آمار کشته ها را 120 هزار نفر اعلام کرد که ضریبی از 30 هزار باشد.

هرچه هست، امروز نه “30 دی” می تواند تکیه گاهی برای مشروعیت وی باشد، نه “30 مرغ” رهایی (که این روزها مبدل به پادوی مقامات آمریکایی و انگلیسی شده تا سرنگونی را از آنان طلب کند) می تواند گذشته های او را بازگرداند. واقعیت این است که سرنوشت مردم ایران در داخل ایران رقم می زنند و کسی قادر نیست این سرنوشت را از بیرون با بمب و سرباز آمریکایی تعیین کند. مسعود رجوی که سه هفته پیش (پس از ترور جنایتکارانه سردار سلیمانی) از درون تابوت پیام سرنگونی نظام در سال 99 را سر داد، و از جوانان خواست که خودشان بهای براندازی را بدهند و مسلح شوند، امروز توسط مریم رجوی دست به دامان پارلمانترهای انگلیسی شده و از آنان می خواهد که قاطع تر عمل کنند و ایشان را دوباره به رسمیت بشناسند. مریم که از عاقبت “ارتش آزاد سوری” درس نگرفته، تصور می کند می توان به عنوان پیاده نظام آمریکا و انگلیس، وارد ایران شد و قدرت را بدست گرفت. البته این آرزوی دهها ساله رضا پهلوی هم هست و مریم در این بازی تنها نیست، اما با توجه به اینکه برخلاف شازده رضا دارای تشکیلات و سازمان یافتگی است، این توهم به شکل بدتری گریبان اش را گرفته است و هنوز در فکر ریاست جمهوری در ایران به خواب می رود و بیدار می شود. این رویای باطله، مدام نتیجه های عکس به بار می آورد و هربار مجاهدین را در بحرانی عمیق تر و شکستی بزرگتر فرو می برد. کما اینکه پس از متلاشی شدن ارتش آزاد سوری، وی دست به دامان بعثی ها و مواجب بگیران سعودی در عراق شد تا بلکه از این طریق راهی برای خود باز کند. اما تظاهرات عظیم روز جمعه مردم عراق علیه حضور آمریکا در کشورشان، این خواب پنبه دانه ای را به کابوس تبدیل کرد. حضور مردم در این تظاهرات به حدی گسترده بود که مریم رجوی جرأت انتشار هیچ تصویری از آنرا در سایت های خود نداشت و تنها به یک عکس کوچک از آن بسنده کرد تا به اعضای نگونبخت خود در اشرف بگوید “همه چیز خوب است”. وی با وقاحت ناشی از خشم، حضور میلیونی مردم عراق را “مراسم جنازه گردانی” نامید و از آنان به عنوان “ساندیس خور” یاد کرد.
خشم و گزیدگی مریم رجوی قابل فهم است، چون سرمایه گذاری چندین ساله آمریکا، اسرائیل و سعودی برای تجزیه و تفرقه در عراق عملاً درهم ریخته است و مریم دیگر قادر نیست روی کمک آنها برای بازگشت به ایران و عراق حساب باز کند. شاید با دیدن تصاویر زیر، مریم رجوی بتواند آمار جدیدتری ارائه دهد. البته برای کسی که آمار حاضرین در سخنرانی اش در استادیوی ورزشی 100 متری را 100 هزار نفر اعلام کرد بعید است بتواند آماری از تظاهرات 10 کیلومتری مردم عراق بدهد. با اینحال شاید هواداران مسخ شده و اعضای اسیر فرقه رجوی بتوانند درک بیشتری از “ساندیس خور” پیدا کنند!


حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل