مصطفی بهشتی ملقب به میلاد از اعضای اسیر رجوی در زندان مانز آلبانی است که محبوس و بدور و بیخبر از دنیای آزاد بسر میبرد. خاصه اینکه بیخبر از وضعیت اسفناک خانواده اش و مادر دردمند و مریض احوالش هست .
خانم زهرا کزازی مادر چشم انتظار مصطفی بمدت دوهفته است که در بیمارستان امام حسین (ع) در خیابان مدنی در تهران بستری است و برغم پیگیریهای مجدانه پزشکی، متاسفانه دکترای بخش از ادامه و روند فعالیتهایشان بخاطر به کما رفتن خانم کزازی مایوس شده و جواب کردند.
خانم نرگس بهشتی به اتفاق یگانه خواهر و برادرش هم اکنون بالای سر مادر دردمند و چشم انتظار متعاقب استمداد از وجدانهای بیدار بشری در انتظار یک تماس تلفنی از جانب برادر اسیرشان مصطفی لحظه شماری می کنند، شاید که مادر بتواند با شنیدن صدای دلبند و جگرگوشه اش التیام یافته وحیاتی دوباره بگیرد.
استمداد خانم نرگس بهشتی از وجدانهای بیدار بشری
آقای پوراحمد ازفرماندهان سابق فرقه رجوی و از فعالان حقوق بشر که هم اکنون مدیریت انجمن نجات استان گیلان و مرتبط با خانواده های اعضای گرفتار رجوی درآن سامان را دنبال میکند، متعاقب عیادت از مادربهشتی و متاثر و متاسف از شرایط بد جسمی و روحی مادر رنجدیده از ظلم وجور رجوی، یک پیام فوری خطاب به مصطفی بهشتی ( میلاد ) مبنی بر برقراری یک تماس فوری با مادرداشتند که امیدواریم چنین امر انسانی و خداپسندانه به همت مصطفی وخواست خدا محقق شود .
عیادت از مادر چشم انتظار میلاد بهشتی
آقای پوراحمد در پیام فوری خود به مصطفی اذعان داشتند:
“سلام مصطفی . خوبی عزیزم . پوراحمد هستم . حقیقت حرف زیاد هست که با تو داشته باشم وعجالتا آنها را فاکتورمیگیرم تا وقت دیگر. ولیکن الان یک مورد اورژانس وفوری هست که باید بهش بپردازم .
مامان خیلی حالش وخیم است ودکترا جوابش کردند. جمعه پیشتر به ملاقاتش رفتم توبیمارستان امام حسین درتهران . آبجی هات هم بودن . داداش محمد به اتفاق همسرشون هم بودن . به محض اینکه منودیدن خیلی گریه کردن ونتونستن خودشونو کنترل کنن. خواهرت نرگس فقط یه جمله گفت وهمه رو از خود بیخود کرد و غوغایی ایجاد شد.
نرگس خانم گفت: ” اقای پوراحمد نمیشد مصطفی رو با خودت می آوردی …… توامان با گریه خود و حضار”
ببین مصطفی جان. رجوی چه به روزت آورده . برادرت مرتضی رو که توعراق به قربانگاه فرستاده و تورو هم آنچنان اغفال ومغزشویی کرده که توان فکرکردن وتصمیم گرفتن رو ازت گرفته و همه تون رومثل رباط بارآورده که ذهنتون هم تو مایه جدایی و آزادی وخانواده نرود.
ببین عزیزم. ببین میلاد جان . وقتی بالای سرمامان رفتم انگارمعجزه شده بود . بمحض اینکه خواهرت نرگس گفت مامان ببین چه کسی اومده . ببین اقای پوراحمد اومده . خبراورده ازمصطفی برات …( گریه شدید حضار)…مامان چشاش بازشد وبا دقت وانگارکه چیزی باید بهش بگم . خبری باید بهش برسونم منو نگاه کرد و منتظرواکنش من شد….( اون لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم و کلی گریستم. الانم که دارم برات نقل میکنم آه واشک وگریه که سهله .. احساس میکنم نفسم بند اومده مصطفی ..مصطفی جان ببین رجوی لعنتی با اون ایدئولوژی مرگبارش چه ها که با شما اسیران نکرده … بی عاطفه، بی احساس وشاید هم فسیل تون کرده…
مصطفی جان بالاخره تونستم مابعد اندک وقفه متاثرازغم واندوه که تمام وجودم را گرفته بود روبه مامان گفتم: ” سلام مامان جان . خوبی عزیزم . انشاء الله شفای عاجل . برات ازمصطفی خبرآوردم . مصطفی حالش خوبه وهمش توفکرته . ازش قول گرفتم که زودی باهات تماس بگیره .شاید هم که بهش الهام بشه ودلش بیفته و زودی بیاد عیادتت مامان “.
مصطفی جان یه ذره بخودت بیا و بدور از القائات ذهنی و عینی قدری تامل کن . بذار مهر مادری تو دلت جوانه بزنه تا برای همیشه از شر رجویها راحت بشی عزیزم . عجالتا از رجویها بخواه و اصرارکن تا اجازه یه تماس تلفنی رو به تو بدن تا مامان رو از نگرانی در بیاری شاید هم نفسی تازه بگیره وبه زندگی برگرده …. وگرنه درصورت بروز اتفاقی که بسیار ناخوشایند خواهند بود؛ پشیمون میشی و آنوقت دیگرسودی ندارد و فقط می ماند عذاب وجدان الیم که تا دنیا دنیا است رهایت نمی کند . بجنب، بجنب. که هرثانیه اش طلا است و تکرارنشدنی ..”
تنظیم گزارش : دقتکار