مهدی عزیزم من مادرت تاج الدوله حیدریان هستم . بیش از 20 سال است که از زنده بودنت شک داشتم و اصلا نمی دانستم که چه بلایی سرت آمده . خیلی چیزها شنیدم از اتفاقاتی که درآن فرقه لعنتی و توطئه هایی که برایت کردند. دیگرنا امید شده بودم .
از هر عضوی که از آن تشکیلات مخوف بیرون می آمد و درهرجای این کشور بود و حتی ازطرق مختلف ازجداشده های خارج کشور ازطریق اقوام وخانواده هایشان جویای احوالت بودم .
اینک پسر عزیزم یک سرنخی از زنده بودنت که یک عکس از تو با دوستانت در محیط بیرون از فرقه است امید را به من برگرداند .
مهدی جان من این 20سال به هر دری زدم که با تو تماس بگیرم، اما آن قلعه و دیوار لعنتی نگذاشت . نمی دانم شماره خودم را به خیلی از بچه های جداشده ودوستان قدیمی خودت دادم . نامه های زیادی نوشتم و برروی سایت های مختلف گذاشتم که شاید با من تماس بگیری . شبها و روزها لحظه شماری کردم تا زنگ تلفن صدای تو را بگوشم برساند اما متاسفانه اینطور نشد .
اما همینکه فهمیدم زنده ای از بلاتکلیفی درآمدم و کمی آرامش دارم . اینک بیشتر و بیشتر از تو انتظاردارم هرچه سریعتر با مادرت تماس بگیری ومرا ازخودت آگاه کنی . مهدی جان من الان سالهاست تمام الزامات زندگی را برایت فراهم نموده ام ومنتظرت هستم تا برگردی ودامادی ات را ببینم . همه ما برایت بی تاب هستیم ازخواهران وبرادرانت تا اقوام وفامیل و…
پسرم یک لحظه ازآن فشار زندان بی پایان به خودت بیا وبه دنیای آزاد و واقعیت ها فکرکن . به من فکر کن… مگرتصمیم به عذاب واذیت مادرت گرفته ای ؟ اگر این طور نیست واقعأ مشکل چیست که نمی توانی ونمی خواهی یک تماس ساده با مادرت بگیری ؟
منتظرت هستم که حق مادری ام را به گردنت دریک تماس تلفنی بجا آوری. والسلام.