عاشورای مجاهدین
درست 38 سال پیش در چنین روزهایی، تهران شاهد یکی از بزرگترین درگیری های شهری بود. شاید نسل های جدید هیچ اطلاعی از آن روزهای پرتلاطم که سراسر کشور در جنگ و ترور بود نداشته باشند، اما نوجوانان و جوانانی که در آن روزگار می زیستند، هر روز با حوادثی جدید مواجه می شدند. ایران از یکسو درگیر سلسله جنگهای خارجی بود که به کشورمان تحمیل شد، و از سوی دیگر، گوشه گوشه آن با درگیریهای مسلحانه و گاه تجزیه طلبانه همراه شده بود. پس از انقلاب اسلامی، کشورهای خارجی که با تحریک آمریکا و انگلیس چشم طمع به خاک ایران داشتند، برآن شدند که شاید از این آب گل آلود برای خود ماهی صید کنند. اولین حملات مسلحانه در خوزستان (8 خرداد 1358) توسط گروهک های تروریستی مسلح شده که خود را “جبهه دمکراتیک خلق عرب” معرفی کردند رخ داد که به سرعت گسترده شد و تعدادی از نیروهای مسلح ایران به شهادت رسیدند. خواسته آنان، تجزیه و “خودمختاری خوزستان” در راستای اجرای طرح “عربستان بزرگ” بود. به دنبال آن احزاب کردی غائله جدیدی تحت عنوان “خودمختاری کردستان” مطرح کردند که منجر به جنگهای شدید در این استان و قربانی شدن هموطنان کرد شد. پس از آن درگیری مسلحانه گروههای چپنما در “ترکمن صحرا” کلید خورد که وقایع خونینی را برای مردم محروم ترکمن رقم می زد. همزمان در جنگل های شمال و کوه های فارس نیز سناریوهای دیگری به اجرا درآمد که مردم مازندران، گیلان و عشایر قشقایی قربانیان آن بودند… و این صحنه خونین آسمان سیاسی ایران طی کمتر از دوسال بعد از پیروزی انقلاب 57 بود.
در چنین وضعیتی، سازمان مجاهدین خلق نیز به دستور مسعود رجوی شورش بزرگی را در شهرهای مهم ایران به پا کرد که سرآغازی برای انجام ترورهای کور و خونین بود. پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق، سراسر ایران میدان ترور و بمبگذاری بود. بمبگذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی، بمبگذاری در دفتر نخست وزیری، ترور آیت الله خامنه ای، دستغیب، مدنی، قدوسی و هزاران ترور دیگر که بر مردم عادی کوچه و خیابان هم متمرکز شده بود، نمونه ای از فضای جامعه ایران در دهه 60 بود. با فرار مسعود رجوی از ایران و برنامه ریزی عملیات های تروریستی زیر چتر حمایت دولت های اروپایی، عملیات میدانی در داخل ایران به فرد شماره دو سازمان “موسی خیابانی” و “اشرف ربیعی” واگذار شد.
اشرف همسر مسعود رجوی بود که در ایران باقی ماند و حاضر به خروج از ایران نشد. البته مسعود رجوی بنا به دلایلی از این بابت خوشحال بود چون در فرانسه به دنبال راهی می گشت تا بتواند خود را هرچه بیشتر به دکتر بنی صدر نزدیک و او را برای همیشه با خود همراه سازد، که بهترین راه ازدواج با “فیروزه بنی صدر” بود که در دوران حیات “اشرف ربیعی” نمی توانست بدان امید داشته باشد.
نوزدهم بهمن ماه 60، خیابان های زعفرانیه در تهران مرکز درگیری های بزرگی بود که آینده سازمان مجاهدین را تحت تأثیر قرار می داد. چندین پایگاه مهم مجاهدین خلق تحت محاصره نیروهای سپاه پاسداران قرار گرفت و ساکنین آن بشدت مقاومت می کردند. صدای مستمر رگبار گلوله ها و انفجار موشک ها، تمامی منطقه را تحت الشعاع خود قرار داده بود. ساعاتی بعد، خبر مهمی در سراسر ایران پیچید:
“موسی خیابانی و اشرف ربیعی به همراه تعداد زیادی از مهمترین فرماندهان مجاهدین کشته شدند”. حادثه ای که تشکل مجاهدین در داخل ایران را به نقطه پایانی خود نزدیک کرد و (چند ماه بعد در رخدادهای 12 – 19 – 21 اردیبهشت 61) به سرفصل نهایی رسید. رخدادی مهم که مسعود رجوی آنرا “عاشورای مجاهدین” نامید.
آغاز ازدواج های مسعود رجوی
19 بهمن، پروژه پایان حضور نظامی مجاهدین در داخل ایران را کلید زد و از آن پس مجاهدین گام به گام ایران را ترک و به خاک عراق منتقل شدند. پس از کشته شدن موسی، فرماندهی مجاهدین در داخل کشور به “علی زرکش” سپرده شد اما حدود دوسال بعد که استراتژی “جنگ مسلحانه شهری” مجاهدین به بن بست رسید و ضربات پی در پی، تشکیلات آنان را به نقطه فروپاشی نزدیک کرد، علی زرکش نیز به دلیل انتقاد از سیاست های مسعود رجوی، آماج خشم وی قرار گرفت و در یک محاکمه فرمایشی به اعدام محکوم گردید اما بخاطر حفظ پرنسیب های سیاسی، موقتاً مورد عفو قرار گرفت. با اینحال، چند سال بعد در عملیات “فروغ جاویدان” حکم اعدام وی به شکل دیگری به اجرا درآمد.
پس از کشته شدن اشرف، مسعود زمینه را برای ازدواج با “فیروزه بنی صدر” آماده دید و با وی ازدواج کرد تا بنی صدر را وابسته به خود نماید. اما پس از زد و بند با دولت عراق، آقای بنی صدر از “شورای ملی مقاومت” جدا شد و همزمان “فیروزه” نیز از وی طلاق گرفت. اقدامی اصولی که مسعود رجوی را به شدت خشمگین نمود و از آن پس تلاش کرد با هر ابزار ممکن، دکتر بنی صدر و دخترش را تحقیر و زیر ضرب ببرد. خاطرات و فکت های متعددی که وی در مورد فیروزه تولید و بیان می کرد به شکلی بود که همگان تصور کنند مسعود نه از سر هوسرانی و نیازهای سیاسی، بلکه از سر لطف و ایثار همیشگی با آن دختر “تنبل و ایرادگیر” ازدواج کرده است و در این راستا، مریم قجرعضدانلو را هم مظلومانه مثل یک کنیز در اختیار وی گذاشته تا به امور جاری وی بپردازد! مسعود هرگز به مجاهدین نگفت که با وجود شعار پرطمطراق برابری زن و مرد که در سازمان مجاهدین هزینه می شد، چرا همانند دوران قاجار، با ادامه تحصیل فیروزه بنی صدر مخالفت می کرد و مدام از وی می خواست که به جای ادامه تحصیل، همانند یک ملکه در خانه بماند و در آینده بانوی اول ایران بشود!
این استدلال کودکانه که مسعود به خورد فیروزه می داد، بخوبی نشان می دهد که وی بیش از یک کوتوله سیاسی-فرهنگی نبوده است. وقتی که وی آشکارا در تبلیغات خود علیه دکتر بنی صدر عناوین زشت بکار می برد، می توان حدس زد در خفا تا چه حد علیه آنان بدگویی می کرد. با این حال، وی بلافاصله بعد از طلاق، به فکر ازدواج با مریم افتاد که در آن زمان منشی و مسئول دفتر خودش و نیز مسئول رسیدگی به امور فیروزه بنی صدر بود که نشان می دهد از همان زمان به وی نیز چشم داشته است.
بهمن عظیم!
از همان ابتدای انقلاب، بهمن نقش خاصی در سخنرانی های مسعود رجوی داشت، چه در 4 بهمن 57 پس از آزادی از زندان، چه یکسال بعد در تاریخ 10 بهمن 58 در دانشگاه تهران و یا در سالروز کشته شدن موسی و اشرف در 19 بهمن 64 در فرانسه. اما آخرین سخنرانی او در بهمن 1381 در قرارگاه اشرف بود. تا پیش از آن، وی تلاش داشت جنگ احتمالی آمریکا با صدام حسین را مخفی نگه دارد و آنرا عملی ناممکن جلوه دهد، اما پس از انتقال کلیه نیروها به قرارگاه اشرف، در نشست عمومی بهانه آورد که وقتی همه دنیا آماده جنگ شده اند، ما نباید خود را برای چنین زمانی آماده کنیم؟! و لذا وقت آماده باش مجاهدین است.
در این مراسم، مسعود با نیرنگ مدعی شد که می خواهد مریم را به فرانسه بفرستد ولی وی راضی به رفتن نیست و می خواهد فرماندهی عملیات نهایی را برعهده بگیرد و به همراه رزمندگان با تانک به داخل ایران برود. وی همچنین گفت خانم “مرضیه” نیز می گوید با مریم در عراق خواهد ماند! مسعود حین حمله آمریکا نیز ادعا داشت موشک آمریکایی به چندصد متری اتاق خواب مریم اصابت کرده است! (چند ماه بعد که صدام سقوط کرد، خبر دستگیری مریم رجوی در فرانسه همه را در بهت و حیرت فرو برد و متوجه شدیم همه آن سخنان دروغ بوده است).
مسعود پس از سخنانی طولانی، نهایتاً گفت که باید خود را برای یک “بهمن عظیم” آماده کنیم. منظور او آمادگی برای حمله آمریکا و حرکت ارتش آزادیبخش به سوی ایران بود. سخنی که عملاً بگونه ای دیگر رقم خورد و مسعود که پیشاپیش مریم را به همراه گروهی از شورای رهبری سازمان به اروپا اعزام کرده بود، درحال آماده سازی و تدارک فرار خودش به همراه جمعی از فرماندهان رده بالا به فرانسه بود که سقوط ناگهانی صدام مانع گریز وی گردید. بعدها نیز مهدی سامع و مسعود رجوی به زبان استعاره گفتند که قرار بود 90 درصد ارتش آزادیبخش قربانی شود… و طبعاً بقیه نیز که شامل سران اصلی مجاهدین بودند، به خارج بگریزند. اما خدا تقدیر دیگری برای این زوج فریبکار رقم زده بود. سرنوشتی که پس از قریب دودهه می توان مدام در “فعالیت مجازی” سالخوردگان تیرانا نشین و یا در “عملیات حقیقی” کانون های شورشی مجاهدین مشاهده نمود!
بدین ترتیب، “بهمن عظیم” که مسعود رجوی نوید آنرا می داد، آغازی شد بر پایان حضور نظامی مجاهدین در عراق و پایان استراتژی “جنگ آزادیبخش نوین” توسط ارتش آزادیبخش، همانگونه که “19 بهمن” نیز آغازی بر پایان حضور نظامی مجاهدین در ایران و پایان استراتژی “جنگ مسلحانه شهری” توسط تیم های مجاهد خلق بود.
اینک، 38 سال پس از “عاشورای مجاهدین”، و 17 سال پس از “بهمن عظیم”، آنچه از سازمان مجاهدین (فرقه رجوی) باقی مانده، ارتشی از سالخوردگان است که چشم امید به ارتش آمریکا و دلارهای سعودی بسته اند. جمعیتی سالخورده در آسایشگاه تیرانا که از یکسو دلخوش به چند پلاکارد نصب شده توسط هواداران فریب خورده هستند که شبانه در گوشه های خلوت خیابانها نصب می شود و از آن عکس یادگاری می گیرند، و از آنسو بزرگترین عملیات خودشان به این محدود شده که در شبکه های اجتماعی به دنبال روشنگری جداشدگان و منتقدان باشند تا آنرا گزارش کنند و بعد از مسدود شدن، به عنوان یک عملیات بزرگ مورد تبلیغ قرار دهند و روحیه خود را شاد کنند. مجاهدین که روزگاری عملیات “فروغ جاویدان – چلچراغ – آفتاب و مروارید” را رقم می زدند، امروز بزرگترین عملیات آنها، حمله به منتقدان و جداشدگان در فضای مجازی است! و رهبرشان هم 17 سال در تابوت مخفی شده و هر از مدتی پیام شورش و سرنگونی سر می دهد.
البته علت این استیصال را باید در شکست های مریم رجوی جستجو کرد که تا دوسال پیش زیر چتر حمایت “جان بولتون – جان مک کین – جولیانی” نوید سخنرانی در میدان آزادی و سرنگونی جمهوری اسلامی در 40 مین سالگرد آن سر می داد و امروز در 41 مین سالگرد آن، نه از “جان مک کین” اثری مانده و نه “جان بولتون” در کاخ سفید نشسته و نه “جولیانی” آبرویی برایش مانده است.
حامد صرافپور