مادران؛ منتظران بدرود یافته – قسمت بیست و پنجم

خیانت و جنایت رجوی در حق ملت ایران و اعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان و قلم از بیان تمام عیار آن قاصر و ناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران از قربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که در این نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که در اثر ناجوانمردی و ظلم و جور رجویها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند، ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند وبه دیار اعلاء شتافتند و به آرامش رسیدند.

متوفی: مرحومه مغفوره بانو زهرا کزازی 58 ساله
مادر مصطفی بهشتی عضو اسیر رجوی در آلبانی و مرتضی بهشتی از قربانیان رجوی

مادری نجیب درگذر از دنیای فانی به دیار باقی شتافت و به آرامش رسید.
الَذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
خانم زهرا کزازی مادری دردمند و چشم انتظار مابعد به قربانگاه رفتن دلبندش مرتضی دردرگیری خودساخته رجویها درفروردین 1390 درعراق، پیشترازشدت درد واشک وآه درپنجاه سالگی قلبش از کار افتاد ونیمه جان به بیمارستان انتقال یافت.
دیگرفرزندان برومند و مقاومش خاصه خانم نرگس بهشتی با وعده به مادر که مصطفی ( میلاد ) دیگر فرزندش، از اعضای اسیررجوی درالبانی درراه بازگشت به وطن و کانون گرم خانواده است، به وجدش آوردند وعجالتا ازمرگ حتمی نجاتش دادند و زندگی دوباره به کالبد بی جانش دمیدند.
مادر بهشتی متعاقب بازگشت به زندگی همواره و بی وقفه سراغ مصطفی را میگرفت و چشم براه دلبند و پاره تنش بسختی روزگار می گذراند.
مادر بهشتی از درد دوری و بیخبری و دلتنگی فرزند به دفعات با قلبی آسیب دیده دیگر بار بیمارستان را تجربه کرد تا اینکه نیمه شب 7 بهمن با چشمانی باز و درانتظاربه ندای حق لبیک گفت و رخ درخاک کشید و به آرامش رسید.
بنده درواپسین لحظات حیات مادربهشتی آنگاه که فقط وفقط برای شنیدن صدای مصطفی درد جانکاهی را تحمل میکرد و رجویها ازبرقراری ارتباط تلفنی مادر و فرزند با سبعیت تمام امتناع ورزیدند و موجب مرگ زودرس مادر بهشتی شدند ؛ شاهد بودم و به قطع و یقین ازشاهدان این جنایت و سایر جنایات رجوی درحق ملت ایران خاصه خانواده های اعضای اسیر رجوی درپیشگاه عدالت خواهم بود و به درستی گواهی خواهم داد.
مادر 58 ساله ی خانواده ی بهشتی به چه جرمی کشته شد؟

وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ

بلاشک پاسخ این سوال و دهها سوال مشابه را می باید زوجین رجوی در دادگاه عدالت و در پیشگاه مردم ایران پاسخگو باشند.

آشنایی بنده با خانواده دردمند وچشم انتظاربهشتی مسبوق به سابقه است و بر میگردد به یک دهه پیشتر که افتخاردیدارحضوری با زنده یاد مرحومه مغفوره مادر زهرا کزازی را در دفتر مرکزی تهران داشتم و از آن تاریخ به بعد بود که ارتباط بسیارصمیمی وخانوادگی فی مابین درخصوص فعالیتهایمان درراستای رهایی عزیزان اسیرشان ازچنگال رجوی شکل گرفت وتا لحظه درگذشت غمبار و اندوهگین مادر بهشتی استمرار داشت .

دقیقا درتاریخ 25 دیماه 1389 بود که به دعوت دفترمرکزی تهران به اتفاق جداشده های نسبتا جدیدالورود به خاک میهن از استان گیلان از جمله آقایان حمید حاجی پور، محمد باقرکشاورز و اکبرمحبی به دیدارشماری ازخانواده های دردمند وچشم انتظارمقیم تهران ازجمله خانواده بزرگواربهشتی از رشت به جانب تهران حرکت کردیم .
درهنگام خروج ازرشت هرچند هوایش برفی وبارانی بود ولیکن عزم جزم داشتیم که برنامه ازپیش تعیین شده را به اجرا بگذاریم تا دعوت دفترمرکزی تهران وهمچنین خانواده های چشم انتظاررا بی پاسخ نگذاریم وآنچنانکه شایسته است انجام وظیفه کرده باشیم .
دربین راه وقتی به شهرکوهستانی کوهین رسیدیم دراثرشدت برف سنگین ناگزیرازادامه راه بازماندیم وکاملا متوقف شدیم .
سوز و سرمای شدید برف و یخبندان کوهین امان را از ما و سایرمسافرین برده بود ولیکن عشق و گرمای ماموریت انسانی وخداپسندانه ی دیداربا خانواده های چشم انتظاربه ما صدچندان انرژی داده بود که به هرقیمت خود را به تهران ودفترمرکزی تهران برسانیم .
با این روحیه انگیزاننده البته به کمک خودروهای امدادی برف روب اداره راهسازی شهرستان قزوین مسیر4 ساعته را 14 ساعته با تحمل مشکلات ومصائب فراوان طی نمودیم ونیمه شب درتهران درمنزل مسکونی جداشده و همکاری عزیز مهمان شدیم تا فردایش با شور و ذوق فراوان به دیدار خانواده های چشم براه نائل شویم .
بالاخره دیدارحضوری بسیارصمیمی با شماری ازخانواده های دردمند وچشم انتظاراستان تهران ازجمله مادربهشتی که به اتفاق دخترش نرگس بهشتی درجلسه حضوربه هم رسانیده بودند، صورت گرفت ومابعد معارفه فی مابین، حول مباحث مختلف ازجمله اعزام شان به اسارتگاه اشرف مضمحل شده درعراق ناامن تبادل نظرانجام گرفت .
متعاقبا مادربهشتی هرچند به اتفاق فرزندانش نرگس خانم وآقا محمد بارها وبارها با تحمل رنج سفربا تمام ناملایماتش توانستند خود را درچهارضلع اسارتگاه اشرف برسانند ولیکن هیچگاه دراثرکارشکنی رجویها امکان نه تنها ملاقات نیافتند بلکه متاسفانه با اتهامات ناروای رجویها مواجه شدند وحتی چوب وچماق گماشته های رجوی را نیزفقط وفقط به عشق دیدارعزیزانشان تحمل کردند وعجالتا صبروشکیبایی پیشه کردند ولیکن نه تنها ازادامه فعالیتهای به حق ومشروع خود گامی عقب ننشستند بلکه شدیدترازقبل درکارزاربسیارسهمگین خود علیه رجوی ستیزی جوی خائن به خانواده های چشم انتظارمشارکت فعال داشتند .
رجوی خائن برغم اطلاع ازوضعیت ناتوان ومریض احوال مادربهشتی حتی بستری شدنشان دربیمارستان در ادوارگذشته، متاسفانه هیچگاه اجازه برقراری یک تماس تلفنی به عضواسیرش مصطفی بهشتی با مادربیمارش را نداد وبا درگذشت مادربهشتی، ننگ ابدی را تا روزموعود حسابرسی برای خود خرید وبدین گونه منفوراین خانواده شد.

نامه خانم نرگس بهشتی به برادرش مصطفی
برادر قشنگم، مامان شهین رفت
خانم نرگس بهشتی پس از فوت مادر چشم انتظارش که اخیراً دار فانی را وداع گفت، نامه ای برای برادرش مصطفی بهشتی که در اردوگاه سوم فرقه رجوی در آلبانی گرفتار می باشد نوشت. امید است که این نامه از طریق شبکه های اجتماعی به نظر برادر برسد.

مصطفی عزیزم، سلام به روی ماهت، برادر نازنینم، از دور روی ماهت را می بوسم. خبر خوبی برایت ندارم. داداشم، برادر قشنگم، متأسفانه ما مادرمان را از دست دادیم. مامان شهین رفت. دیدارتان به قیامت ماند.
مصطفی نازنینم، سال ها درد و رنج کشیدی. مرتضی جلوی چشمت کشته شد. ما که همه جانت بودیم، چطور توانستی سال ها از ما دور بمانی. عزیزم، من و لیلا خواهرانت هستیم. تنها برادرت که مانده محمد کوچولو است که حالا بزرگ و صاحب فرزند شده است.
عزیز دل خواهر، پاره جگرم، چرا حتی یک زنگ به ما نمی زنی؟ چرا حتی یک خط نامه نمی دهی؟ عزیز خواهر، ما مامانی را از دست دادیم. مامان تا لحظه آخر چشم انتظارت بود. ما لحظات آخر صدای ضبط شده تو از برنامه تلویزیون را کنار گوشش گذاشتیم. مامان تا ثانیه آخر برای دیدنت فقط اشک ریخت. وقتی صدایت را شنید فکر کرد به او زنگ زده ای. مامان تا ثانیه آخر به عشقت تحمل کرد و لحظه آخر فکر کرد تو زنگ زدی و از دنیا و از پیش ما رفت.
عزیز دلم، چطور دلت می آید از ما دور باشی. ببین این سازمان با تو چه کار کرد. بلاها نبود که بر سرت نیاورده باشند. برادرت را جلوی چشمت به کشتن دادند. عزیزکم، تمام دوستانت بیرون آمده اند. به دور و برت نگاه کن. علیرضا مثل محمد داغان است.
مصطفی با غیرتم، خودت را از این سازمان نجات بده. تو را به ارواح خاک مامان حداقل یک زنگ بزن. آن ها چه جور آدم هایی هستند که حتی نمی گذارند تو یک زنگ بعد از فوت مادرت به خواهر و برادرت بزنی؟
ما برای این داغی که به دلمان مانده است می خواهیم با ما همدردی کنی.
عزیزم، به ارواح خاک مامانم قسم خورده ام که از پا ننشینم تا نجاتت بدهم.
من و محمد و لیلا پشتت هستیم. برادر عزیزم یک زنگ بزن. ما اینجا از دوریت داریم دق می کنیم. تو را به ارواح خاک مامان بیا و آرزوی مامان را برآورده کن.
ما چشم به راهت هستیم. سال هاست گوشی مان را از خودمان دور نکرده ایم. مدام می گوییم که مصطفی زنگ خواهد زد.
به خاطر آرامش روح مامان یک زنگ بزن یا چند خط برایمان بنویس
عزیزکم، شب تا صبح و صبح تا شب منتظر تماست هستیم.
قربانت، نرگس – ۰۹۱۹۵۳۱۰۵۴۰
پوراحمد

خروج از نسخه موبایل