توضیح: آقای سعید باقری دربندی اهل شهرستان نقده از استان آذربایجان غربی، عضو پیشین «مجاهدین» است. وی در سال ۱۳۷۰ بطور غیر قانونی از مرزهای غربی کشورمان خارج و به مجاهدین در خاک عراق پیوست. آقای دربندی بمدت ۱۳ سال از عمرش را در فرقه رجوی گذراند و مدتها در زندان این فرقه بود. وی نهایتا در سال ۱۳۸۳ تصمیم به خروج از این فرقه گرفت. و به ایران بازگشت.
وی طی مدت حضورش در فرقه رجوی در قرارگاه اشرف تحت انواع فشارهای روحی و روانی و حتی فیزیکی بوده است بنحویکه بعد از خروج از تشکیلات نیز اثرات آن تا مدتها در وی وجود داشته و او را آزار می داد.
آنچه که ذیلا آورده می شود بخشی از خاطرات تلخ ایشان از دوران حضورش در درون فرقه رجوی در قرارگاه اشرف است.
لازم به ذکر است قبلا نیز مطالب زیادی از وضعیت شکنجه گاههای «مجاهدین» و مناسبات بغایت فرقه ای این گروه مطالبی از ایشان در فضای مجازی از جمله در سایت راه نو انتشار داده است.
آنچه که ذیلا آورده می شود خاطرات مختلف از آقای دربندی در سالهای حضورشان در قرارگاه اشرف است. طبعا نویسنده تلاش کرده است با توجه به گذشت زمان تا آنجائیکه ذهن شان یاری می دهد وقایع تلخی که برایشان اتفاق افتاده را دقیق بیان کنند.
اگر بخواهیم فاکتهای این تشکیلات را بنویسیم واقعیت این است که می توان چندین کتاب در این مورد نوشت ولی فعلاً به مشتی از یک خروار اشاره می کنم تا اگر تاریخ نویسی بخواهد تاریخ ایران را بنویسد قلعه اشرف و جنایاتی که در داخل آن اتفاق می افتاد را از یاد نبرد.
سال ۱۳۷۰– وقتی اولین نوارهای نشست های انقلاب را گذاشتند ، وقتی گفتم بحث شما را نمی فهمم ، آنچنان فشاری روی من آوردند که مجبور شدم در ظاهر قبول کنم. ولی از بدو ورودم از همان سال ۷۰ دیدم که با این سازمان و تشکیلات هم خوانی ندارم و این باعث شده بود که حتی از کار بیکارم کرده و در آسایشگاه زندانیم بکنند و تهدید به برخورد فیزیکی می کردند.
زمانیکه من وارد سازمان شدم ۱۷ سالم بود و ازدواج هم نکرده بودم. ولی مسئولین «مجاهدین» مرا مجبور می کردند تا دخترانی که در ایران می شناختم را در ذهنم طلاق بدهم. آنها می گفتند این حرف رهبری است. یا باید اطاعت کنی و یا باید بمیری!
سال ۷۱ – نفری به نام فتاح چیر اهل مهاباد که با هم و در یک زمان از زندان ابوغریب به سازمان رفته بودیم ، اعلام کرد که می خواهد از سازمان برود . از همان زمان برخورد های تحقیر آمیز و مارک زدن های مختلف به وی شروع شد. فتاح با پذیرفتن همه اینها از سازمان رفت و او را بعد از چند ماه زندانی کردن در اشرف و ابوغریب به اردوگاه رمادی فرستادند.
بعداً از محبوبه لشگری شنیدم که می گفت فتاح از اردوگاه فرار کرده بود و می خواسته به سفارت ایران در بغداد برود که سازمان با همکاری مخابرات ( اداره اطلاعات و امنیت عراق ) سر راه وی کمین گذاشته و در خیابان او را با کتک کاری دستگیر می کنند و تحویل عراقیها می دهند که دیگر از سرنوشت او اطلاعی ندارم .
سال ۷۲ – در محور ۷ مرکز ۱۰ * یک شب معصومه ملک محمدی آمد و چند نفر را از جمله علی شریفی ، حبیب مونسی و … را در سالن غذاخوری کنار دیوار گذاشت و با بدترین فحشها و حرفها و تف کردن به صورت شان ، آنها را تا حد امکان تحقیر کرده و شخصیت آنها را خرد کرد. سپس با تهدید و اجبار از آنها امضاء گرفت که مخالف تشکیلات نباشند. در حالیکه علی شریفی چندین سال در زندان ارومیه زندانی بوده و بعد از آزادی در سال ۶۶ به سازمان پیوسته بود. ولی چون تشکیلات را از نزدیک دیده بود دیگر تحمل آن را نداشت و اجازه بیرون رفتن از سازمان را هم به او نمی دادند و با اتهامات اخلاقی تمام وجهه او را خراب کرده بودند.
در همان سال محبوبه لشگری فرمانده محور، معروف به سادات برخورد شدیدی با من کرد و با بدترین حرف ها با من در اطاق کارش برخورد کرد. وی می گفت باید بروی و اعتراف بکنی. جواب دادم نمی دانم باید چی اعتراف بکنم. اگر شما می دانید به من بگوئید. البته منظورش را خوب می فهمیدم چون من انقلاب ایدئولوژیک آنها را قبول نداشتم و تمام آنها را یک بازی بیشتر نمی دانستم. او هم می خواست از من اعتراف بگیرد که من مشکل دارم.
وی با فحش هایی که در شان یک زن نبود مرا از اطاقش بیرون کرد در حالیکه هیچ گناهی مرتکب نشده بودم. فقط ایدئولوژی آنها را نمی توانستم قبول بکنم چون تمام حرف ها و کارهایشان برایم مسخره بود.
* مربوط به نامگذاری یگانهای مجاهدین است. هر مرکز فرماندهی از سه محور عملیاتی تشکیل می شد.
سال ۷۳ – با جریان دستگیری ها و زندان و شکنجه در سال ۱۳۷۳ در سازمان فشار روی اعضا به اوج خود رسید. همه می گفتند سازمان در بن بست قرار گرفته که این کارها را می کند.
البته جریان دستگیریهای سال ۱۳۷۳ نیاز به بحث مفصلی دارد که جداگانه به آن در مورد خودم و زمانیکه که در زندان بودم پرداخته ام. همین جا صرفا اسامی برخی از شکنجه شدگان توسط عوامل رجوی در زندان تا آنجائی که یادم مانده را نام می برم : حمید امامی – علیرضا حاتمی – حسن یزدی – محمد امین سلطانی – حمید خیری – برادران بزرگ مهر به همراه خواهرشان طوبی بزرگ مهر – میترا ایلخانی – شهلا کتابی – زهره آرطوسی – خواهر حمید امامی – نسرین رستمی – علی قشقائی – و خیلی های دیگر که الان متاسفانه گذشت زمان اسامی آنها را از یادم برده است.
ملاحظه: در نوزدهم می سال ۲۰۰۵ برابر با ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۴ دیدبان حقوق بشر سازمان ملل متحد گزارشی از وضعیت حقوق بشر در درون تشیکلات «مجاهدین» در سال ۱۳۷۳ تحت عنوان «خروج ممنوع» ارائه داد. بر اساس این گزارش سازمان مجاهدین طی آن سال ها نارضیان سیاسی را در زندانهای داخلی محبوس نموده و بسیاری از آنها را مدتی بعد به عراقی ها تحویل داده است. دیدبان حقوق بشر مرگ دو نفر بنام های پرویز احمدی و قربانعلی ترابی بر اثر شکنجه در زندانهای رجوی را تائید کرده است.
سال ۷۴ – یکی از برادران بزرگ مهر که از زندان رجوی آزاد شده در یگان ما بود ، ما مراسم صبحگاه مشترک با محور ۹ و محور ۳ داشتیم ( من آنموقع در محور ۷ بودم ) . خواهر بزرگ مهر یعنی طوبی در محور ۹ بود . برادرش چون در مراسم او را ندیده بود بعد از مراسم به اطاق فریده ونائی که فرمانده محور ۷ بود رفته بود و از او در رابطه با خواهرش سوال کرده بود که بعد از جواب هائی که شنیده بود قانع نشده بود که فریده ونائی با کلتی که در کشوی میزش بود او را در اطاقش نگه داشته و نفرات بیرون را صدا می کند و آنها هم وی کتک کاری کرده و با سر و صورتی خونین که یک ملحفه دور سرش انداخته بودند او را سوار آمبولانس کرده بردند. که دیگر خبری از او نشنیدم که بعدا چه بلائی سرش آوردند.
در همین سال نشست های به اصطلاح حوض را رجوی برگزار کرد. در این نشستها رجوی نفرات را مجبور کرد که هر چی جمع در نشست گفت را بپذیرند و این مقدمه ای شد که در نشستهای داخل محورها و مراکز روی سر آدمها بریزند و هر چی فحش و بد دهنی بود بکنند که اصطلاحاً می گفتند نشستهای «دیگ» که آدم برای دفاع از خودش حق نداشت کوچکترین حرفی بزند .
ادامه دارد