آخرین ديکتاتوری که قبل از رجوی خود را معادل یک ملت قرار داد، هیتلر بود که هدیه ی او به ملتش و دنیا خرابی و مرگ میلیون ها نفر بود. هس Hess پیرو فداکار او بود که برای اولین بار گفت هیتلر یعنی آلمان و آلمان یعنی هیتلر. خود هیتلر هم معتقد بود و می گفت مخالفت با من مخالفت با آلمان است.
بعد از هیتلر این رجوی است که مدعی برابری خودش با یک ملت و یک کشور است. وی واقعاً با تمام وجود معتقد است که مخالفت با او خیانت به ایران، اسلام و خداست. وقتی افرادی مثل هیتلر و رجوی به قدرت برسند، به طور واقع و مطمئناً، خود و رؤیاهای خود را با همه چیز، از بهشت خداوند گرفته تا مردم و تقدیر یک ملت، برابر قرار می دهند؛ همان گونه که هیتلر برای تحقق آرزوهای خود با جان و مال یک ملت و یک کشور قمار کرد.
ابراهامیان در کتاب مجاهدین ایرانی می گوید:
“این اوج کیش شخصیت است که تنها با افرادی چون … هیتلر، موسلینی، در 1930 میلادی و مائو تسه تنگ در خلال انقلاب فرهنگی چین، و استالین در دوران جنگ جهانی دوم قابل مقایسه است.”
رجوی ها؛ چه مريم و چه مسعود به این قناعت نکرده و به دنبال نمونه ی مائو در دوران انقلاب فرهنگی چین، خود را «مهر یا خورشید تابان» نیز خوانده اند. هنگام خواندن کتاب قوهای وحشی (نوشته یانگ چنگ) گویی مطالبی که او نوشته در مورد مائو نیست و مسعود رجوی را توصیف می کند، در واقع این مسعود رجوی بوده است که در بسیاری از مقاطع سعی می کرده از مائو تقلید نماید و این برخاسته از درون رهبران فرقه ایست و کاریست که آن ها به طور خود به خودی انجام می دهند. یک معلم درس می دهد؛ یک آشپز خوراک می پزد؛ و یک رهبر فرقه ای «خود» و «اِگوی» خود را بدون هیچ حد و مرزی رها می کند که هر آنچه میخواهد بکند. شاید این کردار و رفتار، غریزی آنان است؛ غریزه ای که خود را یک موجود برتر در میان انسان ها می بیند…
هر کس بدون خبر قبلی از پایگاه های مجاهدین خلق بازدید کند متوجه می شود که چگونه دیوارها با عکس های بزرگ و کوچک رجوی ها پوشیده شده اند. شاید لازم نباشد که راه به آن دوری را بروید، تنها کافیست وب سایت شان، نشریات و کتاب های آن ها را دیده یا عکس های یکی از تظاهرات آن ها در شهرهای آمریکا یا اروپا را ببینید و بشمارید که تظاهرات کنندگان چه تعداد عکس و کلمات به اصطلاح قصار رجوی ها را با خود حمل می کنند.
… رهبران فرقه ممکن است به وضوح نگویند که معتقدند انسان – خدایی در میان مردم هستند. از آنجا که آن ها در ذهن و فکر خودشان و شاید حتی در ذهن و فکر پیروانشان خدا هستند؛ خواسته ها و انتظارات آن ها نيز همانند یک انسان عادی یا یک رهبر معمولی یا حتی یک رهبر سیاسی پر توقع نیست.
اهمیت اولین ستایش کننده؛ معاون اول
این که چرا مریم عضدانلو یا مریم رجوی همردیف مسئول اول مجاهدین خلق شد به این برنمی گردد که او قدرت حل مسأله ای جدی از سازمان را دارا بود یا مشکلی اساسی را در مجاهدین خلق سامان داده بود یا حداقل ایده و ابتکار نوینی را مطرح نموده بود. حداقل تا آن زمان هیچ کس از وجود او به عنوان یک فرد خاص و توانمند صحبتی به میان نیاورده بود؛ گرچه بعد از مسئول اول شدن هر آنچه در سازمان انجام شد به حساب اندیشه، ابتکار یا عملکرد او گذاشته شد.
اگر چند ماهی قبل از همردیفی او از اعضا سازمان نظر سنجی می شد به طور قطع مردان بسیاری و حتی زنان توانمندتری از او در سازمان بودند که می توانستند برای انجام این مسئولیت منظور شوند. اگر سابقه ی عضویت افراد در نظر گرفته می شد، باز او در اوایل صف قرار نمی گرفت. بعضی این ارتقای ناگهانی مریم را به دلیل زیبایی و احتمالاً عل
اقه ی رجوی به او دانسته اند. اما بعدها چه به طور ضمنی و چه واضح و روشن توسط خود مریم بیان شد که علت واقعی یا حداقل مهم ترین و اصلی ترین علت همردیف شدن مریم، این بود که او اولین کسی بود که مسعود را به عنوان رهبر عقیدتی خود به رسمیت شناخت و آن را علناً اعلام کرد.
در آن زمان و بعدها توسط بسیاری مطرح شد که “مریم اولین کسی بود که به عظمت مسعود رجوی پی برد.” این تعریف، نقطه ی قوت و مسئولیت همردیف، معاون اول، و جانشین رهبر در هر فرقه ای است؛ چرا که رهبر هر فرقه ای نیاز دارد که حداقل یک نفر غیر از خودش او را آن طور که خود او درباره ی خودش فکر می کند دیده، پذیرفته، و به او عشق بورزد؛ حتی اگر او اولین پیرو نباشد.
ستایش کننده ی اول که در فرقه های مختلف ممکن است موقعیت یا تیترهای گوناگونی داشته باشند، اولین کسی است که این امکان را فراهم می سازد که فردیت غول پیکر رهبری از زندان خود در فکر و ذهن رهبر آزاد شده و خود را در دنیای واقعی و بیرونی به نمایش بگذارد.
در مجاهدین گفته می شد: مریم کسی است که برای اولین بار توانسته به بزرگی و عظمت رهبر پی برده و عقل و قلب و جسم خود را به طور کامل، به او تسلیم کند.
ستایش کننده ی اول، نخستین کسی است که اجازه می دهد به عروسکی یا وسیله ای در دست رهبر تبدیل شود. او اولین کسی است که رهبر را پُر آوازه کرده و راه را برای تبدیل او از یک فرد یا حتی رهبر معمولی به رهبر فرقه ای، انسان – خدا، هموار می کند. مسئولیت دیگر چنین فردی این است که به دیگران یاد دهد که چگونه رهبر را ببینند، خود را تسلیم او کرده و ستایش اش نمایند.
نفر دوم بودن در فرقه، چنان که می گویند چندان سهل و ساده نیست، جهت رسیدن به این مقام یک نفر باید بهایی سنگین بپردازد، او باید عزیزترین های خود را فدا کند، همان طور که مریم همسر و کودک خردسال خود را فدا کرد و از آن ها جدا شد؛ همان طور که استیو اشنایدر نفر دوم دیوید کوروش مجبور شد همسر و فرزند دو ساله خود را به کوروش بدهد.
برای فهم نقش و مسئولیت نفر دوم در هر فرقه ای، تنها کافیست ما به نقش مریم رجوی در مجاهدین خلق توجه کنیم. وقتی مریم به عنوان “رئیس جمهور ایران” از جانب مجاهدین خلق و به اصطلاح مجلس شان انتخاب شد، در صحبتی که در ردّ و سپس قبول این مسئولیت داشت، خود و مسئولیت خود را چنین توصیف کرد: “من از وقتی که در متن مبارزه، با مجاهدین خلق و مشخصاً با خود مسعود آشنا شدم، نهایت آرزویم این بود که به عنوان یک سرباز، سرباز پاکباز و از خود گذشته، برای آرمان و در راهی که او باز کرده بود جان بدهم…. از وقتی هم که در پرتو راه گشایی های خودش برای کل مجاهدین خلق، من در موضع مسئول تری قرار گرفتم، باز نهایت آرزویم این بود که بتوانم همواره کمک کار او باشم برای پیشبرد هر کاری که تشخیص بدهد … من فقط فکر می کنم یک گوشه یا یک قسمت بسیار کوچکی از محصولات و ثمرات کار خودش می باشم.”
در همین مراسم؛ وقتی مریم برای پذیرش این مسئولیت قسم یاد می کرد گفت: “اجازه بدهید، در یک جمله احساسم را بگویم: فکر کنم آنچه را که مسعود برای مجاهدین خلق، و برای شورای ملی مقاومت تا به الآن کرده، کمتر کسی متوجه است، حتی خودم. در صحبت های قبلی ام گفتم که نمی دانم آیا یک روز مردم ایران، یعنی خلق قهرمان مان، به آن اشراف و آگاهی خواهند رسید یا نه؟ ولی امیدوارم که حتماً چنین روزی برسد . … این آن چیزی است که وظیفه ی ماست، تا آن را برای مردم به ارمغان ببریم. فکر می کنم، بیش از این نه آن ها را شاد می کند، نه به غم هاشان پایان می دهد و نه دردهایشان را درمان می بخشد. من هم اگر ذره ای توان، جسارت و جرأت در آن چه که شما به عهده ام گذاشته اید داشته باشم این است که همین را ببرم برای مردم مان”
بنابراین همان گونه که از سخنان خود مریم متوجه می شویم، وی تنها مسئولیت خود یا حداقل اصلی ترین یا مهم ترین وظیفه خویش را در این می بیند که به دیگران بفهماند که مسعود رجوی چقدر بزرگ است و چه فداکاری هایی برای مردم کرده و فکر می کند که این بزرگ ترین هدیه ی سازمان برای مردم است و چیزی بیش تر از این نه آن ها را شاد می کند، نه به غم هایشان پایان می دهد و نه دردهایشان را درمان می بخشد. البته همزمان اعضا و هواداران می بایست میفهمیدند که به خودی خود از درکِ بزرگی و عظمت مسعود عاجزند و محتاج مریم هستند که آن را به اعضا نشان دهد.
بعدها، اعضا متوجه شدند که “حتی برای فهم عظمت مریم و کاری که کرده بود، نیاز به فرد دیگری دارند، چرا که به خودی خود عاجز از فهم او هستند” در اینجا بود که فهیمه ی اروانی به عنوان معاون و بعدها جانشین مریم رجوی وارد صحنه شد که “به اعضا کمک کند تا مریم و فداکاری هایش را فهم کنند” او در یکی از اولین مصاحبه هایش با رادیو مجاهد پس از انتساب به این مقام گفت:
“من هم مثل همه ی مجاهدین خلق، وقتی مریم را بالای سرم دارم همه چیز دارم.” …
وظیفه ی نفر دوم یا اولین ستایش کننده ی رهبری فرقه، معرفی وی به بقیه و فهماندن اهمیت و جایگاه رهبری به دیگران است. در واقع نفر دوم آنقدر اهمیت دارد که بدون وی، شاید رهبر هیچ فرقه ای نتواند در جایگاه خود بنشیند و شاید «فردیت و خود رهبر» مجبور شود برای همیشه در ذهن و تخیلات خود رهبر باقی مانده و بروز بیرونی پیدا نکند. بدون مریم، مسعود هیچ گاه مسعود رجوی ای که الآن ما می شناسیم نمی شد و بی دلیل نیست که در مجاهدین خلق، اعضا، شاید همان قدر مریم را ستایش می کنند که ستایشگر مسعود هستند.
این نگرش فقط درباره ی رهبران خاص مجاهدین خلق نیست، به طور شگفت آوری باید گفت که این نوع نگرش، کما بیش برای تمام فرقه ها از یک فرقه کوچک مثل (WDU) تا کیش شخصیت مائو یکسان است.
کارل گیامبالوو عضو سابق WDU یک فرقه ی کوچک مارکسیست لنینیستی درباره ی دورین باکستر رهبر گروه می نویسد:
“باکستر جوری صحبت می کرد که گویی بزرگ ترین قهرمان زن طبقه کارگر است. او آنچنان مورد پرستش قرار می گرفت که گویی از همه بیش تر درباره ی سیاست دنیا، مارکسیسم، انقلاب و زندگی می داند. او ستایش می شد به خاطر نبوغش و رهبری انقلابی اش به راه و روش لنین و مائو. او، هم به عنوان تئوریسین و هم به عنوان رهبر تشکیلاتی گروه شناخته می شد.
به اعضا آموزش داده می شد که آن ها بدون باکستر هیچ چیز نیستند، بدون وی حزبی وجود نخواهد داشت. افراد می بایست از او به هر قیمتی دفاع کنند. به اعضا گفته می شد که او بیش از اندازه کار می کند و بیش از اندازه تمام بار مسئولیت را تحمل می کند. از این رو، اعضا می بایست می فهمیدند که علت فشار فوق العاده روی باکستر به دلیل بی کفایتی آن هاست. به همین دلیل از اعضا خواسته می شد که هر کاری و هر فداکاری ای را انجام دهند تا شاید قدری زندگی او بهتر شود، شاید راحت تر بتواند زندگی کرده و بتواند کاری را انجام دهد که یک رهبر انقلابی باید انجام دهد.”
(در فرقه ها تمام صحبت، بحث از فداکاری رهبر است، هر چه باشد این اوست که صاحب همه چیز است و دائم در حال پرداخت و فدا است، بقیه از خود چیزی ندارند که به خاطر پرداخت اش بتوانند طلبکار بوده و ادعای فداکاری داشته باشند! بنابراین طبق این منطق در فرقه ها تا ابدالدهر رهبر فرقه، یکتا طلبکار و بقیه همه بدهکار او هستند.)
کتاب: فرقه های تروريستی و مخرب – نوعی از برده داری نوين
نوشته: دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های: 90 الی 94
انتخاب و تنظیم: عاطفه نادعلیان