اگر ما هم در فرقه می ماندیم سرنوشتی بهتر از امثال شهین ومسعود نداشیم
خبر مرگ دو تن دیگر از اعضای سازمان بنام های شهین قاسمی و مسعود نصیری که هر دو خوزستانی بودند را درسایت ها خواندم. که حقیقتا ابتدا برای خودشان ناراحت شدم که بیهوده عمرشان را در فرقه رجوی هدر دادند و بعد برای خانواده هایشان که سالها درحسرت فراغ و بی خبری از آنها ماندند.
حال بعد از شنیدن خبر فوت این دونفر که من دورادورآنها را درمناسبات مجاهدین دیده بوده و می شناختم به این فکر فرو رفتم که اگر من هم حماقت کرده و در فرقه ای که جان انسان درآن ارزشی ندارد می ماندم؛ سرنوشتی بهتر از این دونفر و بقیه نفرات مانده در دهکده مانز نداشتم .
حال امثال مسعود نصیری و شهین قاسمی از اول فریب فرقه را خورده و هوادارآن شده و با پای خود به عراق رفتند. اما دلم برای افرادی می سوزد که در دوران کاریابی ویا بحث رفتن به اروپا گرفتار فرقه رجوی شده که متاسفانه کماکان تعدادی از آنها به دلایل مختلف در فرقه ماندگار شدند.
برای اطلاع افکار عمومی لازم دیدم کمی از خاطرات و نحوه آشنایی ، وصل و جدایی خودم ازفرقه رجوی بنویسم :
من تا قبل از سال 78 در آبادان زندگی می کردم واصلا چیزی ازسیاست وشناختی نسبت به گروه های سیاسی نداشتم. جوان بودم وداشتم زندگی خودم را می کردم. دنبال این بودم که شغل خوبی پیدا کنم وپول خوبی بدست آورده و هر طور شده بروم خارج کشور.
گذشت تا اینکه روزی یکی از دوستانم به من گفت در دبی کار هست ومی توانیم پول خوبی بدست بیآوریم که من هم قبول کردم ومدتی بعد با هم بطور قاچاق به آن کشور رفتیم. در دبی دریک خوابگاه که همه ایرانی و اکثرا بلوچ بودند مستقر شدیم. خوشبختانه بدلیل اینکه من عرب زبان بودم خیلی زود کار خوبی پیدا کرده و راننده یک شرکت هندی شدم و چند سال بدون دغدغه کارکرده وپول خوبی برای رفتن به اروپا جمع کردم .
سال 78 روزی موقع استراحت در خوابگاه متوجه شدم دونفر که مدتی بود به خوابگاه آمده بودند، در گوشه خوابگاه با هم آهسته حرف می زنند. من آنها را نمی شناختم اما کنجکاوشدم که این دو نفر چکاره و چرا با هم آهسته حرف می زنند. از دوستم بنام یاسر که بلوچ بود درمورد آنها سئوال کردم وی گفت این دو نفرافراد را به اروپا می برند. من هم خوشحال وبه آنها نزدیک وبا هم دوست شدیم غافل ازاینکه اصلا نمی دانستم آنها برای سازمان نفر جمع می کنند.
بهرحال به یکی از آن دو نفر که هادی نام داشت گفتم می خواهم بروم اروپا. وی چند روز درمورد نحوه رفتن با اروپا با من صحبت کرد.
گفت اگر می خواهی راحت در اروپا تو را بپذیرند باید کیس سیاسی داشته باشی. بنابراین باید اول مدتی بروی عراق نزد سازمان مجاهدین. وقتی کیس سیاسی گرفتی آنها خودشان تورا به اروپا می فرستند !
من هم ساده و تا آن زمان هیچ شناختی نسبت به سازمان مجاهدین نداشتم. بهرحال چون عشق رفتن به اروپا داشتم قبول کردم تا اینکه چند روز بعد آمد وگفت وسایلت را جمع کن تا تورا به همراه سه نفر دیگر بفرستم عراق. من هم خوشحال شدم ابتدا ما را به منزلی در ابوظبی بردند. درانجا تلفن های ما را گرفتند و مستمرا فیلم های سخنرانی مسعود رجوی و عملیات نظامی مجاهدین را پخش می کردند. به من گفتند لازم نیست با خانواده ات در ایران تماس بگیری و موضوع رفتنت به عراق را به انها بگویی. ما خودمان به خانواده ات زنگ می زنیم واطلاع می دهیم که به اروپا رفته ای !.
من مقداری از پولی که پس انداز کرده بودم را به ایران فرستادم و مابقی را با خودم بردم. بهرحال ما سوار کشتی شده و اول به بحرین رفتیم بدون اینکه پیاده شویم به بندر ام القصر عراق رسیدیم. درآنجا نمایندگانی از سازمان بودند که حسابی مارا تحویل گرفتند وبه بغداد بردند.
یادم هست درآنجا ازنمایندگان سازمان خواستم که تلفنی به من بدهند تا بتوانم با خانواده ام تماس بگیرم که نگران نباشند که گفتند فعلا نمی شود تماسی گرفت. بهرحال بعد ازچند روز در بغداد ودیدن نوارهای نشست های رجوی ما را به کمپ اشرف به قسمت پذیرش بردند. کم کم آموزش های ایدئولوژیک و نظامی برای ما گذاشتند.
بعد ازگذشت یک ماه روزی به مسئول پذیرش که یک زن بود مراجعه کرده وگفتم قراربود ما را بفرستید اروپا پس چی شد؟ این آموزش ها برای چیه ؟ وی گفت کدوم اروپا ؟! کدوم پدر سگی این حرف را به شما زده؟ شما آمدید برای مبارزه نه رفتن به اروپا ! اینجا بود که من قاطی کرده وحسابی بهم ریختم و تازه فهمیدم کلاه سرم رفته!
چند بار ازمسئولین خواستم که مرا به همان کشور دبی بفرستند اما مسئولین به من گفتند نمی توانیم چنین کاری کنیم اگر نخواستی نزد ما بمانی تورا تحویل زندان ابوغریب می دهیم تا دولت عراق خودش برای تو تصمیم بگیرد و این را بدان که به جرم ورود غیرقانونی چندسال زندان برایت تعیین می کنند. من واقعا مستاصل شده بودم ومجبور شدم بمانم. اما از سر لج کار نمی کردم.
در نشست یومیه بنام عملیات جاری یا شرکت نمی کردم ویا اگر هم می رفتم حرفی نمی زدم همیشه دوست داشتم به نوعی انتقام بگیرم که چرا چنین رکبی به من زدند .
بهرحال گذشت تا اینکه دولت صدام توسط آمریکا سرنگون شد و روزی اعلام کردند وزارت خارجه آمریکا برای مصاحبه به کمپ اشرف می آید وما به نوبت برای مصاحبه می رفتیم. جالب این بود که اختناق سازمان برما کم شده بود قبل ازرفتن به مصاحبه مسئولین برای ما نشست توجیهی می گذاشتند وچون مثل دوران صدام دست بازی برای سرکوب ما نداشتند به نوعی به ما التماس می کردند ومی گفتند موقع مصاحبه بگوئید که ما می خواهیم درعراق نزد سازمان بمانیم.
من که این را بهترین فرصت برای خلاص شدند ازشر فرقه رجوی ومناسبات متعفنش می دانستم به نمایندگان وزارت خارجه گفتم که می خواهم جدا شوم .چند روز بعد به مسئولین گفتم می خواهم بروم که کلی با من صحبت کردند که بمانم اما قبول نکردم و نهایتا بعد ازاینکه مدتی مرا در خروجی نگاه داشتند مجبور شدند مرا تحویل آمریکایی ها بدهند که من به همراه چند نفر دیگر درمقری که ارتش آمریکا برای افراد جدا شده دراطراف کمپ اشرف بنام تیف درست کرده بودند مستقر شدیم ومنتظر ماندیم تا روزی به ایران برگردیم.
جالب این بود که به مرور نفرات زیادی از اعضا یا با فرار و یا اینکه سازمان را مجبور می کردند که آنها را به کمپ آمریکایی ها بفرستند. آمریکا به همین خاطرمجبور شد محدوده کمپ تیف را گسترش داد تا اینکه بعد ازگذشت حدود سه سال ازطریق صلیب سرخ به ایران برگشتم و نفس راحتی کشیدم چون برای همیشه از اختناق و زندان رجوی نجات پیدا کردم .
درست است که من سالهای کمی در فرقه رجوی بودم اما درعوض بیش ازچندین سال از زندگی عقب افتادم که واقعا حیف شد . واقعا سرنوشت افرادی که فرقه آنها را با وعده های دروغین پناهندگی دراروپا وکسب کار پردرآمد به عراق کشاند قصه پر دردی است که درجای دیگر به آن می پردازم .
خوشبختانه تعدادی مثل من بودند که فهمیدیم با ماندن در فرقه سرانجامی جز هدر دادن و تباه شدن عمرمان نداریم و فهیدیم که رجوی فقط از رنج و خون ما سوء استفاده می کند تا خودش به قدرت برسد و فهمیدیم که جان وسلامتی ما برای رجوی ارزش ندارد. فهمیدیم که فقط بدنبال سرابی هستیم که رجوی برایمان درست کرده! و بر همین اساس توانستیم خط خود را از رجوی جدا کنیم .
اما الان متاسفانه اکثر افراد اسیر مانده در فرقه پیر و فرسوده شدند و روز به روز می شنویم که یک یا چند نفر از آنها فوت می کنند اما رجوی همچنان اصرار دارد تا آنها را بیهوده در کمپ اسارت بار خودش درنهایت بی خبری از خانواده هایشان نگاه دارد. بنابراین درکمال تاسف باید گفت که آنهایی که هنوز در کمپ مانز مانده اند با توجه به شیوع ویروس کرونا درنهایت سرنوشتی شبیه شهین قاسمی ومسعود نصیری خواهند داشت و سرکردگان از ترس به هم ریخته شدن جو مناسبات فرقه مرگ اعضای فوت شده را به دروغ فقط ابتلا به بیماری عنوان می کنند و مریم رجوی هم برای آنها اشک تمساحی می ریزد وفقط بلد است عنوان توخالی مجاهد صدیق به آنها اهداء کند .
بنابراین فقط توصیه ام به افرادی که متاسفانه هنوز به هر دلیلی از فرقه رجوی جدا نشدند این است که می گویم تا دیر نشده خودتان را از قید و بند اسارت فرقه ای که هیچ ارزشی برای حفظ جان وسلامتی شما ندارد رها کنید تا بتوانید زندگی جدیدی را تجربه کنید. نگذارید به سرنوشت امثال شهین قاسمی و مسعود نصیری ها مبتلا شوید.
به امید آن روزکه آزادی تمامی اسرای دربند فرقه فرا برسد وخانواده های آنها هم ازنگرانی واضطراب خارج شوند .
طالب فرحان (عباس دلنواز)