مدتی بود که خانم آمنه یوسفی از خواهران دردمند و چشم به راه محمد تقی یوسفی از اسیران رجوی در زندان مانز آلبانی از بنده ضمن توضیح و شرح وضعیت وخیم پدر بعد از یک عمل جراحی، درخواست کردند که جهت دیدار نزدیک با پدر و سایر اعضای خانواده از جمله عموها و عمه های سالمند و… به منزل پدری واقع در روستای گیلاکجان رودسر بروم تا ضمن تهیه یک گزارش کامل ازمطالبات مشروع و بحق این خانواده رنجدیده از ظلم و جور رجوی به گوش عزیزشان و همچنین وجدانهای بیدار بشری خاصه نخست وزیر آلبانی رسانده واستمداد طلبیده که البته با افتخار پذیرفتم و درروزجمعه مورخه 4 شهریورماه 1399 انجام وظیفه کردم…
هرچند گزارش دیدار بسیار صمیمانه با این خانواده دردمند به روایت تصاویر و فیلمهای ویدئویی درسایت نجات اطلاع رسانی شد ولیکن شخصا احساس نیازکردم نکاتی را هرچند مختصردرخصوص دیدارانجام گرفته به سمع و نظر مخاطبان و مجامع حقوق بشری برسانم.
دیدار از خانواده چشم انتظار محمد تقی یوسفی به روایت تصویر
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
داداشی نازنینم ناهار را بدون وجود تو با طعم بغض خوردیم
شخصا به پدر و دخترشون برغم دعوت به نهار پیشنهاد دادم که عصرجمعه خدمت خواهم رسید که ایشون البته با مهر و محبت شون که امیدوارم لایق و شایسته اش باشم، توام با اصرار اندر اصرار که حتما می بایست در ضیافت ناهار در خدمت شون باشم و با خجالت پذیرا شدم .
حقیقت فکرنمیکردم که جمع شون اینقدر جمع بزرگ وصمیمی باشد که شایان تقدیروتشکراز خانم آمنه یوسفی است که درسطح عالی مدیریت آنرا بعهده داشتند و به وجه احسنت به اجرا گذاشتند.
بمجرد ورود به محوطه منزل بسیارزیبای روستایی، تمام عزیزان چشم انتظار صمیمانه به استقبال آمدند و شرمنده مان کردند و پدرعلیرضا یوسفی در حالیکه بغض سنگینی را در گلو به همراه داشت گفت: ” جناب پوراحمد خوش اومدین و افتخار دادین به اتفاق همسرتون و تشکر از اینکه با فعالیتهاتون موجب شدید بعد از 34 سال دوری و بیخبری عکسی از فرزندم قاب گرفته و برایم بیاورید و ازتون میخوام که در دیدار بعدی به لطف خدا با حضور محمد تقی، میزبان شما باشم .”
بعد از استقبال و پذیرایی بسیار صمیمانه پدر و سایراعضای خانواده براشون ازخاطرات خودم با دلبندشون گفتم وهمچنین از وضعیت شکننده اسیران رجوی در زندان مانز آلبانی توضیح دادم که رجویها با هزارویک ترفند سعی درحفظ و حراست ازتشکیلات پوسیده و لرزان خود دارند که از قضا شمایان با فعالیتهای تحسین برانگیزتون رجوی را وادار کردید که نامه ای منتسب به عزیزتون درسایت شون بذارن که البته موجب خوشحالی شما شد که حداقل بعد ازسالیان دوری وبیخبری عکسی ازایشون داشته باشید.
حاضران درمنزل درادامه محفل دوستانه وخانوادگی مون یک به یک ازخاطرات خوب و قشنگشون با محمد تقی گفتند وهم خنده وشادی کردند وهم درجایی که ازفراق و دوری میگفتند بشدت گریه کردند که واقعا تحمل این همه درد و رنج و محنت خانواده های چشم براه خیلی سخت و طاقت فرسا است .
دراین میان عمه زهرا خیلی تماشایی و تامل برانگیز بود و به سایرین امان صحبت کردن نمیداد ومی گفت: ” من محمد را بزرگ کردم و وقتی برگشت با خودم می برم به منزل خودم رودسر. اونجا براش عروسی میگیرم و زنش میدم … ببینید جناب پوراحمد شما وخانم تون هم بچه ی من هستین … من ازاول بچه نداشتم واین برادرم به من لطف کرد محمد تقی که به دنیا اومد داد به من ومن با افتخاروبا دل وجون بزرگش کردم .
حتی توجابجایی به تهران بردم و شرایط درس وتحصیلش را فراهم کردم وفرستادمش سربازی …که متاسفانه اسیر عراقیها شد و بعدش هم که شنیدیم اسیر رجوی شد خیلی دلم شکست ومن 35 سال است که چشم انتظارش هستم .عجالتا یه تماس بگیرد تا من صدای نازنینش رو بشنوم و آروم بگیرم ( توام با گریه )
در ادامه عمو محمد و آبجی آمنه وعمه زهرا وعمه زیبا ازخودشون فیلم گرفتن وپیام تصویری دادند والباقی حاضران نیزدست به دعا بردند و ازخدا خواستند که بزودی زود محمد تقی به خانه وکاشانه خود برگردد.