جداشدگان از فرقه در آلبانی، در معرض ترور و حذف فیزیکی

سایت های بدنام مجاهدین، دیروز در خبری اعلام کردند که:
رسانه‌های آلبانی از جمله تلویزیونهای تاپ چنل، ویژن پلاس، یورو نیوز، فکس نیوز و سایت کوهایانه از حکم اخراج و بازداشت یک مأمور دیگر سرویس مخفی رژیم ایران خبر دادند. وزارت کشور آلبانی در روز ۱۷اکتبر ۲۰۲۰ (۲۶ مهر ۱۳۹۹) حکم رسمی اخراج مزدور اطلاعات آخوندی احسان بیدی از این کشور را به‌عنوان «فرد نامطلوب» صادر کرد و آن را به فوریت با بازداشت مزدور و انتقال وی به یک مرکز بسته به اجرا گذاشت….

سایت اینترلینک نوشت: «به گفته پلیس آلبانی، مأموران مجاهدین خلق که به اعضای سابق در تیرانا نفوذ کرده‌اند برای کشتن احسان بیدی نقشه کشیده‌اند. در حالی که پلیس در حال تحقیق برای بازداشت عامل نفوذ کننده (عامل تروریستی مجاهدین خلق) است آقای بیدی به یک مکان امن تحت حفاظت منتقل شده است». سپس با همین الگو مزدور بیدی ادعا کرد: «طبق گفته پلیس آلبانی مجاهدین توطئه کرده‌اند که من را بکشند. پلیس الآن من را به‌خاطر حفاظتم به نقطه امن منتقل کرده و می‌گویند الآن دنبال یک نفوذی در بین جدا شدگان هستند که می‌خواسته من را به‌ دستور فرقه بکشد. بنده فعلاً مهمان هستم تا نفر نفوذی آدمکش مجاهدین را پیدا کنند»...”

واقعیت هرچه هست، زمان آنرا مشخص خواهد کرد.، اما آنچه که مهم است، میزان اهمیت افشاگری جداشدگان از فرقه می باشد که ترس و وحشت عمیقی را در بین سران فرقه ی استبدادی رجوی رقم می زند، همه چیز از درج خاطرات آقای احسان بیدی شروع شد. ایشان از خاطرات خود در فرقه ی بدنام رجوی چنین نوشته بود:

” خاطرات احسان بیدی:
داستان زندگی من نیز تلخ است ، تلخی که صد افسوس نیز به همراه خود دارد که چرا به دنبال سراب دویدم. و صد ها پرسش که آیا من نمی توانستم بجای سراب واقعیت را ببینم. متاسفانه شور و حال جوانی و شرایط سیاسی حاکم بر خانواده ام و غلیان احساسات به من اجازه نداد . دایی من زندانی سیاسی بود که در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر شده بود و در زندان در حبس بود. من هنگامیکه به همراه مادرم برای ملاقات با دایی ام به زندان می رفتم با نام ” مسعود رجوی ” آشنا شدم و شرایط موجود نیز حساسیت من را برانگیخته بود .

زندگی ما با زندانی شدن دایی ام با سازمان مجاهدین گره خورده و در هم تنیده شده بود. من از سال ۱۳۷۶ هواداری خودم از سازمان را آغاز کردم و با اشنا شدن دیگر نفرات و داشتن تیم و سرتیم مشغول به کارهای تشکیلاتی در ارتباط با سازمان شدم ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم این کاری که میکنم سرانجامی ندارد . وقتی از مسولین مربوطه سوالاتی داشتم ، و جواب آنها را نمیگرفتم بیشتر برایم ابهام بوجود می آمد تا روزی که تصمیم گرفتم دیگر به کار تشکیلاتی با سازمان ادامه ندهم و این تصمیم را گرفتم و پی زندگی خودم رفتم . بعد از مدتی مشغول به کارشدم و استخدام دائم با مزایای خوب . استارت زندگی من خیلی خوب زده شده بود و موفقیت هایی را در کارم داشتم ، اما یک حادثه دوباره من را به دنبال سراب کشاند.

یکی از بستگانم هنگام عبور از مرز جهت خروج از ایران دستگیر شد. اخبار سازمان حاکی بود که وی در تور نیروهای امنیتی ایران بوده است . اقوام و فامیل نمی توانستند و نمی دانستند عمق حادثه چیست. بعد از این مقطع بود که دوباره سر و کله افراد سازمان پیدا شدند و تلاش می کردند که انگیزه کینه را در من بپرورانند و دوباره کار با سازمان را آغاز کنم. با توجه به تجربیات قبلی ام در ارتباط با سازمان ، به آنها گفتم که خانواده من بهای سنگینی داده اند و از طرف دیگر پاسخ به سوالات و ابهاماتی را که در مورد چگونگی فعالیت سازمان داشتم نگرفته بودم و خلاصه به آنها گفتم که مایل هستم به زندگی آرام خودم بپردازم. اما متاسفانه سازمان مجاهدین هنگامیکه دید از طریق برانگیختن احساس عاطفی نمی تواند من را به فعالیت دوباره با سازمان وادارد، نقشه دیگری کشید و در تماس های بعدی بطور ضمنی من را تهدید کردند که اگر با آنها همکاری نکنم من دستگیر خواهم شد و در واقع من را لو میدهند . آنها برای من استدلال می کردند که حکومت ایران همه افراد مخالف را شناسایی کرده است و قصد دارد همه آنها را دستگیر کند و تو هم جزء آنها می باشی و تنها راهی که برای من وجود دارد این است که هر چه زودتر از ایران خارج شوی.

شرایط سختی را داشتم تجربه میکردم. از طرفی یک شغل و اینده روشن و از طرفی ترس از نگرانی به مخاطره انداختن دوباره خانواده ام واینکه عواقب ان چه میشود ؟

روزها و ساعتها درگیر این مسله بودم و سازمان در هر تماسی با من اسامی نفراتی را میگفتند که توسط رژیم ایران دستگیر شده اند و غافل از این بودم که بخش زیادی از داستان هایی که سازمان به هم می بافت ، دروغ بود. براساس اطلاعات و اخباری که سازمان می داد، ناخودآگاه ترس و وحشت همه وجودم را فرا گرفته بود و هر لحظه فکر می کردم الان دستگیر می شوم . من را در این شرایط ذهنی نگه داشته بودند و من هم از کل ماجرا بیخبر. سرانجام راهی برایم باقی نمانده بود و پیش خودم هم می گفتم که خودم را به دست سازمان بسپارم تا از خطر دستگیری رهایی پیدا کنم.

اگر چه در ذهنم سوالاتی بود که هنوز پاسخ نگرفته بودم و همواره با خودم درجنگ بودم . تا اینکه بعد از مدتی رابط سازمان امد و دوباره ارتباطم شکل گرفت ولی وقتی با افراد سازمان چهره به چهره می شدم و به چشم های آنها نگاه میکردم ، عدم صداقت می دیدم. دلم قرص نبود که بروم و میگفتم احسان اینها همه اش دروغ است ولی باز میگفتم اگر یک لحظه درست باشه چی؟…”

ترفندهای رجوی ها برای گمراه کردن جوانان این کشور، تمامی ندارد و هر روز در فکر توطئه چینی برای فرزندان این میهن می باشند!
همه ی کسانی که تجربه حضور حتی مدت کوتاهی در مناسبات مجاهدین را دارند، از یک حرف مشترک گفته اند: مجاهدین از نگاههایشان عدم صداقت می بارد و از همان روز اول عدم صداقت در حرف ها و عمل هایشان موج می زند!
هر چقدر هم زمان بیشتر گذشت، همه متوجه شدیم که رهبران و مسئولین درمجاهدین، ذره ای صداقت نداشته و بی رحم ترین انسان نماها در روی کره ی خاکی هستند.
براستی چرا سازمان مجاهدین با آن همه ادعا و دبدبه و کبکبه! از یک جداشده اینقدر وحشت دارد؟ این ترس و وحشت بحدی است که از زبان شورای کذائی خود نیز، اطلاعیه داده و به هذیان گوئی روی می آورند!
اگر واقعا این حرف درست است که : آنرا که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است ؟
پس رهبران وطن فروش فرقه ی مخوف رجوی ، از افشای چه حقایقی ترس و واهمه دارند؟
هر بار مغرضین ملت ایران، که رهبران مجاهدین در صدر آنها هستند، از افشاگری های جداشده ها، داد و فغان می کنند، من به حقانیت راه و افشاگری های جداشدگان از این فرقه، ایمان بیشتری پیدا کرده و این اطمینان را پیدا می کنم که تنها کسانی که می توانند پوچ بودن ادعاهای عوام فریبانه ی مجاهدین را نقش برآب کنند، این جداشدگان مظلوم از فرقه ی جهنمی رجوی می باشند!
همه ی تلاش های مذبوحانه ی سران سرکوبگر فرقه ی رجوی، در مورد جداشدگان، محکوم است و بیچاره شب پرستان نمی دانند که جداشده ها در هر کجای جهان که باشند، دست از افشاگری علیه سیاست های سرکوبگرانه و قرون وسطائی رجوی ها برنخواهند داشت و عاقبت وطن فروشان و خائنین به ملت، زباله دان تاریخ است …
فرید

خروج از نسخه موبایل