کودکان قربانی در فرقه های تروریستی

دکتر مسعود بنی صدر در کتابش به نام “فرقه‏ های تروريستی و مخرب – نوعی از برده‏ داری نوين” صفحه های 631 الی 633 چنین می گوید:

من سال‏ ها قبل وقتی هنوز عضو مجاهدین خلق بودم به طور اتفاقی از جریان وحشتناکی که برای دختری خردسال اتفاق افتاده بود مطلع شدم. البته آن زمان نه اسم او را می‏دانستم و نه این که او فرزند کیست. اما سرنوشت غم انگیز او که شدیداً مرا خشمگین و گیج کرده بود، هنوز به روشنی در خاطرم زنده است.

کودکان تضاد اصلی و دشمن انقلاب ایدئـولوژیک مجاهدین

او دختر بچه‏ ی خردسالی بود که به همراه سایر کودکان مجاهدین خلق در خلال جنگ آمریکا با عراق روانه‏ ی آمریکا شد تا به عنوان فرزند خوانده، با خانواده ‏ای از هواداران مجاهدین خلق در آن کشور زندگی کند. در آن زمان من به طور اتفاقی از یک خانم هوادار سازمان شنیدم که پدر خوانده‏ ی این دختر از او سوءاستفاده جنسی کرده است. داستان این سوءاستفاده به بیرون نیز درز کرد و روزنامه ‏های محلی هم مطلب بلند بالایی درباره‏ ی آن نوشتند. ظاهراً به دنبال علنی شدن این ماجرا و تعقیب پلیس، به ناگهان مردک ناپدید می ‌شود و جستجوی پلیس نیز برای یافتن او بی‌ نتیجه مانده و دادگاه نیز حکم غیابی برای او صادر می‌ کند.

این داستان متعلق به آن زمان بود و من دیگر چیزی در این مورد نشنیدم تا این که مادرِ دختر بچه‏ ی مربوطه که عضو سابق مجاهدین خلق بود بقیه ی داستان را برای من تعریف کرد.

او گفت: “چند سال قبل برای انجام مأموریتی توسط سازمان به آمریکا فرستاده شدم، در آنجا از وضعیت دخترم مطلع شدم و توانستم سازمان را ترک کنم، اما به عنوان هوادار با سازمان همکاری می ‏کردم. روزی برحسب اتفاق در یکی از جلسات عمومی سازمان، مرد متجاوز به دخترم را دیدم.

(سازمان همواره به دروغ می‌ گفت که نمی ‏داند این مرد کجا زندگی می‌ کند و اگر پیدایش کند، او را به پلیس معرفی‏ خواهد کرد.) ”

خانم عضو سابق، داستان را به این ترتیب ادامه داد که بعد از دیدن آن مرد متجاوز، او توانسته بقیه‏ ی داستان را متوجه شود. این که چگونه بعد از فاش شدن ماجرا او غیبش زده و ناگهان دوباره به شکل هوادار سازمان با نام دیگری علنی شده است.

ظاهراً بعد از افشای ماجرای تجاوز، سازمان برای او یک مدرک و هویت جعلی جور می ‌کند و امکان زندگی در یک شهر دیگر آمریکا را نیز برایش فراهم می‏ سازد و حالا بعد از گذشت چند سال که خیالش راحت شده و انگاری که جریان به فراموشی سپرده شده، او را دوباره به شهر اول خود بازگردانده است.

در حالی که به داستان رنج‏ های این مادر گوش می‏ دادم، به یاد کودک دیگری افتادم که سال‏ ها قبل او را در فلوریدای آمریکا دیدم. یادم هست که آن زمان داستان زندگی آن کودک به شدت مرا تکان داد، چرا که او حکایت از دست دادن نه تنها یک پدر و مادر بلکه چندین پدر و مادر خود را برای من تعریف کرد. زیرا هر بار که او پدری یا مادری را از دست می‏ داد زن یا مرد باقیمانده با مرد یا زن دیگری ازدواج می ‏کرد و کودک خردسال، صاحب مادر یا پدر جدیدی می‏ شد. در ادامه‏ ی ماجرا باز پس از چندی کودک شوربخت، پدر یا مادر جدید خود را در یکی دیگر از ماجراجویی ‏های رجوی از دست می ‏داد.

من هم‌ زمان می‏ توانستم کودکان بسیار دیگری را در ذهن مجسم کنم که به خاطر ماجراجویی ‏ها و بلندپروازی‏ های بی‌ حاصل رجوی، پدر یا مادر خود را از دست داده و برای همیشه از داشتن یک خانواده خوشبخت معمولی محروم شده بودند. همچنین می ‌توانستم کودکانی را به یاد بیاورم که فریب مجاهدین خلق را خورده و جان خود را در کودکی از دست دادند. از طرف دیگر می ‌شود پدران و مادرانی را به یاد آورد که در تلاش برای نجات جان فرزندان خود از چنگال مغزشویی سازمان، رنج بسیار برده و همه چیز خود را فدا کرده اند.

در تابستان 1385 مجاهدین خلق با «افتخار و غرور» برای چهارمین یا پنجمین بار لیست مشخصات «شهدای» خود را به چاپ رساندند. این بار رقم ارائه شده توسط مجاهدین خلق از 20 هزار کشته از سال 1358 به این سو حکایت می ‏کرد. در میان کشته‌ شدگان به اسامی کودکان و نوجوانانی 9 ساله و 13 ساله برمی‏ خوریم.

از طرف دیگر مجاهدین خلق مجدداً آمار درست و غلط تعداد کسانی که توسط آن ها کشته شده‏ اند را منتشر کرده اند؛ از جمله حدود سه هزار نفر که تحت عناوینی مثل «تروریسم انقلابی»، «عملیات متهورانه»، «اعدام انقلابی» یا «عملیات انتحاری» طی اقدامات تروریستی آن ها در داخل ایران کشته شده‏ اند یا از کشته شدن بیش از هفتاد هزار نفر از ارتش ایران و سپاه پاسدارن توسط مجاهدین خلق در عملیات آخرشان خبر دادند.

تمام این کشتن ‏ها و کشته شدن ‏ها در دو طرف و رنج و درد بازماندگان آن ها، توسط سازمان و تحت عناوین و شعارهایی مثل «آزادی»، «دموکراسی» و «خدا و خلق» توجیه شده و می‌ شود.
… تمام این ماجراجویی ‏ها نه برای خدا و خلق، نه برای آزادی و دموکراسی و نه برای هیچ ایده‏ ی انسانی دیگری صورت گرفته؛ همه‏ ی آن ها تنها به این خاطر روی داده که رجوی به عنوان رهبر یک فرقه‏ ی مخرب معتقد است که نه تنها رهبری انقلاب و مردم ایران، بلکه احتمالاً رهبری کل جهان اسلام متعلق به او بوده و می ‏باشد که از او ربوده شده است. آری، مرگ و رنج صدها هزار نفر به خاطر توهمات، آرزوهای کودکانه و نخوت رهبر فرقه‏ای مخرب.

انتخاب و تنظیم: عاطفه نادعلیان

خروج از نسخه موبایل