پایان دوره آموزشی ما وقتی در قرارگاه اشرف به پایان رسید طبق تقسیم بندی مسئولین پذیرش و با صلاح دید خواهران شوارای رهبری،و برادر رضا مرادی هر کدام از ما به قرارگاه های نوار مرزی فرستاده شدیم.
البته چون از قبل با قرارگاه ها هماهنگ شده بود هر قرارگاه با تیم خودش آمده بود تا نیروهای خودش را ببرد،ما هم به قرارگاه شیش یا همایون تقسیم شده بودیم که سر جمع دوازده نفر بودیم.
قرارگاه همایون در جنوب عراق قرار داشت. همان قرارگاهی که بعد از جنگ آمریکا به دست نیروهای انگلیسی افتاد،فکر کنم خورشید واقعأ چسبیده بود به جنوب عراق،چون واقعأ گرمای طاقت فرسا العمارة باعث می شد که ما در خیلی از تابستانها شب ها کار کنیم و روزها بخوابیم.
وقتی داشتیم اشرف را ترک می کردیم واقعأ ناراحت بودم چون تازه خودم را با آن شرایط وقف داده بودم،ولی به قول خواهر فرشته یگانه،هر جابجای برکت خودش را دارد و جابجایی سر گل مجاهد خلق هست از همین چرت و پرت ها که همیشه در گوشمان می کردند.
خلاصه الان دقیق یادم نیست ولی فکر میکنم بین هفت تا هشت ساعت در راه بودیم،وقتی به قرارگاه شیش یا همایون رسیدیم،دیدم برایمان جشن تدارک دیدند،و بعد از اینکه مختصری سلام علیک کردیم ما را به آسایشگاهی راهنمایی کردند،و محل خواب و استقرارمان را نشانمان دادند.
من آنجا مسعود را دیدم و از آنجا با هم آشنا شدیم. چون مسعود نوری شده بود مسول غیر مستقیم من،راستش من از شخصیت مسعود خیلی خوشم آمده بود،بچه خاکی و بی ریایی بود،از همان لحظه اوّل با هم به قول مجاهدین تن واحد شدیم،بعد از آن شب محل خواب و استقرار همه ی ما و مسعود و چند تا دیگه از مسئولین با هم شد.
از فردای آن روز هر کدام از ما با برادران ام جدید و ام قدیم چفت شدیم و کارهای اجرایی و تئوری سرنگونی را دنبال میکردیم،راستش نمیخوام برای مسعود بد شود و یا به خاطر نوشتن یک یا دو خاطره مسعود را زیر شکنجه روحی قرار دهند،ولی مسعود واقعأ مال این فرقه نبود،مسعود به نظر من اگه تا به الان بیرون نیامده فقط و فقط به خاطر اینه که شرمنده خانواده اش است و خجالت می کشه که به صورت مادرش نگاه کنه از شرمساری هست که به ایران برنمی گردد.
یادم هست مسعود نوری فوتبالیست خیلی خوبی بود،و همیشه برایم تعریف می کرد که قبلاً فوتبال بازی می کرده،من همیشه در تیمی که مسعود بود بازی می کردم،چون می دونستم،تیم ما با مسعود قوی هست،ولی شخصی بود به نام خلیل کعبی این آدم شکنجه گر مجاهدین در اردوگاه های اسرای ایرانی بوده،و چون به زبان عربی مسلط بود،از اون به عنوان عراقی استفاده میکردند.
این اطلاعات را خدا رحمت کنه بهروز ثابت برایم تعریف کرده بود،که قرار بود من برسم به اروپا بهروز هم بیاد ولی عجل بهش مهلت نداد،و فرقه رجوی هم از اون به عنوان طعمه استفاده کرد.
من به عنوان کسی که مسعود را به خوبی میشناسم،میخواهم بهش بگویم مسعود باور کن همه ی حرفهای این فرقه دروغ است آنها قاتل همه ی کسانی هستند که در طول چهل سال انقلاب ایران کشته شده اند،و قبل از انقلاب هم مسعود رجوی با گفتن جاوید شاه و غلط کردن به سواک بنیانگذاران سازمان را فروخت،همانطور که در طول جنگ تحمیلی ارتش و مردم را به صدام حسین فروخت.
مسعود جان،به خدا راه اشتباه است و مریم رجوی مدام در حال دورغ گفتن به اعضای فرقه می باشد،چون می داند اگه شماها به دنیای مجازی دست پیدا کنید،خواهید فهمید که هر آنچه تا به الان دیده و شنیده اید دورغی بیش نبوده،و دیگر حاضر به ادامه راه نخواهید بود،برای همین دست شماها را از دنیا کوتاه کرده،تابا خیال آسوده خط کثیف خودش را پیش ببرد.
مسعود نوری، مادرت هر شب دست به آسمان و به درگاه خداوند التماس می کند تا بتواند صدای تو صورت تو و در آغوش گرفتن تورا ببیند،آیا به نظر تو این خواسته ی زیادی هست برای یک مادر که سالیان است فرزند خودش را ندیده؟
مسعود جان در کدامین کتاب و آئین،آمده که خانواده یعنی وزارت اطلاعات،خانواده یعنی فساد،خانواده،یعنی دور شدن از مبارزه،به خدا که این فرقه کثیف ترین رهبران روی زمین را در خود دارد،که حتی اجازه نمی دهند که اعضای خودش با مادر،فرزند،زن،پدر،خواهر،برادر و فامیل خودش دیدن و یا حتی گفتگوی تلفنی داشته باشند،واقعاً چرا مسعود؟
فقط به یک دلیل هست،وقتی هر کدام از شما با فامیل خود دیدار و یا گفتگو داشته باشید،متوجه خیانت و جنایت این فرقه خواهید شد،و دیگه نه از اسب اثری خواهد ماند ونه ازاسب سوار،
مسعود جان فقط میخواهم بهت بگم مادر تکرار نشدنی هست،پدر فراموش نشدنی،پس تا دیر نشده بیا و فقط برای یک بار درخواست تماس با مادرت را مطرح کن،ببین در جواب چه خواهی شنید.
پس تا دیر نشده و پیش وجدان خودت شرمنده نشدی این حصار را پاره کن و بزن بیرون و نفس آزاد بکش،دوستان تو همه منتظرت هستند تا جشن آزادیت را از این فرقه دجال بگیرند،مسعود نوری به یاد همان روزهایی که باهم قدم زدیم و درد دل کردیم بیا و به خاطر دل خانواده ات بخصوص مادرت،تصمیم بگیر و جدا شو،مسعود من فقط ازت میخوام،تا دیر نشده از حصارها بیرون بزن.
به امید آزادی تو و همه ی اسیران در بند فرقه رجوی
دوست قدیمی تو افشین
علیرضا نصرالّهی