سه ساله بود که مادرش را در عملیات فروغ جاویدان از دست داد. در سال 1370 او را به همراه دیگر کودکان مجاهدین خلق از کمپ اشرف عراق به اروپا فرستادند. پس ازگذشت ده سال، در عنفوان نوجوانی آلان را برای پیوستن به ارتش آزادی بخش – البته به بهانه دیدار با پدرش – از آلمان بازگرداندند و دوباره به عراق اعزام کردند.
یاسر عزتی که خود از کودکان قربانی مجاهدین خلق است درباره وضعیت زندگی کودکان مجاهدین در اروپا خاطرات مشترکی با آلان دارد. او در بخشی از خاطراتش درباره شرایط آلان در آن دوره می نویسد:
« آلان در کشور آلمان، در شهر کلن در پانسیون ( مهرگان ) مجاهدین بسیار زیر فشار روحی و روانی بود. بارها مظلوم را میدیدم که انقدر پنجه روی دستانش میزد تا خون روانه میشد. آلان را بارها در سن 12 سالگی با افرادی که 19 سال داشتند و نامناسب بودند میدیدم. آلان از مدرسه فرار میکرد و از سن 11 سالگی شروع به سیگار و… . اینها در اثر کمبودهای عواطفی بود که آلان سالها در سینه فریاد میزد و به صورت انفجاردیده میشد. او دست به هر کاری میزد تا شاید خلأ کمبود عواطف خود را بتواند جایگزین کند. ولی چون چیزی جای عواطف را پر نمیکرد، مظلوم از این شاخه به آن شاخه میپرید. رد زخم هایی که روی دستانش آلان به چشم می خورد بقدری بود که مربیان مدرسه فکر میکردند در خانه او را کتک میزنند.»
به شهادت چندین تن از اعضای جدا شده آلان پس از دیدار با پدرش تمایلی برای ماندن در عراق نداشت و بارها تقاضای بازگشت به اروپا داده بود اما هربار با ارعاب و نشست های شستشوی مغزی از سوی سران تشکیلات مجبور به ماندن میشد.
محمد کرمی در این باره می نویسد:
«چند ماهی بود که درخواست برگشتن به خارج را داده بود ، برخوردشان با این نوجوان هم مانند بقیه بود ، دائم نشستهای مختلف برای او تشکیل میشد . در این یک ماه آخر آلان تبدیل به یکی از سوژههای اصلی نشستهای عملیات جاری شده بود . یک روز عصر که داشتم با خودرو در خیابان ۱۰۰ به طرف ستاد اشرف میرفتم ، دیدم که نسرین مسیح فرمانده یگان وی به همراه دو زن دیگر آلان را آورده بودند پشت سالن نشست فیافی او را کتک میزدند . آلان هم نشسته بود و با دستهای کوچکش حفاظی برای سرش درست کرده بود که از ضربات آنها در امان بماند...»
فشارهای روانی و جسمی که سران تشکیلات در نشستهای عملیات جاری و حتی در زندگی روزمره به این نوجوان 15 ساله تحمیل میکردند، نهایتا منجر به فروپاشی روانی او شد تا آنجا که به زندگی خود خاتمه داد.
میلاد آریایی درباره مرگ او چنین می گوید:
« در سال 1380، حراست و نگهبانی از ضلع شرقی قرارگاه اشرف را به یگانی از زنان سپرده بودند و محل حادثه دقیقاً اولین برج نگهبانی سمت راست درب شرقی قرارگاه بود. آن ایام، نگهبانان می بایست با سلاح و تجهیزات بر سر پست نگهبانی میرفتند اما کسی حق نداشت سلاحش را از ضامن خارج نماید، چه برسد به این که مسلح کند، چرا که خطر جدی کسی را تهدید نمیکرد. به همین دلیل، حفاظت این بخش از قرارگاه را به یگانی از زنان جوان که اصطلاحاً میلیشیا خوانده میشدند، سپردند. نگهبانیها به صورت 24 ساعته بوده که در هر پست نگهبانی دو نفر به عنوان نگهبان و سرتیم حضور داشتند. در روز حادثه که ساعت 10 صبح بود، سرتیم آلان برای آوردن غذای بعد از صبحانه، از برجک دیدبانی پایین آمده و آلان محمدی که تنها در پست نگهبانی حضور داشت، از فرصت استفاده کرده و با مسلح کردن مسلسل کلاشینکف خود آن را به زیر چانهاش قرار داد و ماشهاش را چکاند و به این ترتیب به زندگی کوتاهش خاتمه داد.»
نسرین ابراهیمی در خاتمه مطلب مفصلی که درباره آلان محمدی منتشر کرد، می نویسد: « آلان در زندگی کوتاه خود روز خوشی به خود ندیده بود، از کردستان و در به دری در کردستان گرفته تا در اروپا و مدرسه مجاهدین و دست به دست شدن در خانواده های ایرانی و آلمانی و بیگاری کشیدن از او و تا نزد مجاهدین و در اشرف که رجوی به خاطر خودخواهیها و قدرت طلبیهای خودش دفتر زندگی این دختر 16 ساله را اینگونه بست.»