دیروز مطلع شدیم که آقای محمد فیاض دیزج پدر گرامی آقای اسدا… فیاض که در اسارت فرقه ی استبدادی رجوی است، بشدت مریض است و در بستر بیماری می باشد.
نمی دانم به چه زبانی درخواست کنم که مسئولین فرقه ی رجوی اجازه ی یک تماس کوتاه را به آقای اسدا.. فیاض بدهند؟! این چه مبارزه ای است که باید از خلق جدا باشد؟
اسداله سالها پیش در یک فرصت مناسب ، خبر سلامتی خود را به پدر و مادر رساند و جویای حال آنان شد!
اما مادر بی آنکه پس از سالها انتظار صدای دلبندش را بشنود از این دنیا رخت بربست!
بموقع خود نوشته بودیم که :
” مادر مریض است ! خیلی مریض است ! مدام به دنبال خبری از اسداله است ! مادر گریان است و اما پدر همیشه ساکت ! غم بزرگی در دل دارد! پدر از درون گریه می کند! مادر دیگر تاب این فراق را ندارد! ماههاست در بستر بیماری است و در حسرت شنیدن صدای اسداله !!! ”
مادر خیلی زود دق مرگ شد و پدر را یکه و تنها زیر خروارها بار سنگین جدائی تنها گذاشت!
اکنون پدر هم بعد از فوت همسرش، در بستر بیماری است!
رجوی ها جواب نفرین های این پدرها و مادرها را چگونه خواهند داد؟
پدر پیر و سالمند در آخرین حضورش در دفتر انجمن نجات تبریز، نمی دانست دیگر چه باید بگوید که پسر اسیرش ، حال او را احساس کند!
گرد خستگی و پیری از پیمودن این راه طول و دراز ، بر چهره این پدر بخوبی معلوم بود، درد فراق این پدر را از قالب تهی کرده بود!
براستی آیا این مبارزه ی کذائی ارزش این همه شکنجه ی پدرها و مادرها را دارد؟
فقط یک پدر می تواند ، بفهمد که وقتی دست هایش به پسرش نرسد ، چه زجری می کشد! وقتی یک پدر نتواند جگرگوشه اش را در آغوش بکشد، این برای یک پدر کشنده است!
وقتی پدر می داند که پسرش اسیر است ، اما نتواند کمکی بکند و او را آزاد بکند، این درد او را از درون می سوزاند؟!
چرا باید پدر پیر اسداله ، ذره ذره ، پیر شدن و از دست رفتن پسرش را نظاره کند!
آیا رجوی ها خواهند توانست در پیشگاه عدالت خداوندی ،جواب این همه ظلم و حق خوری خود را بدهد؟!
در زیر جهت یادآوری به همایش بزرگ خانواده های انجمن نجات کشور اشاره می کنم که خانواده ی اسدا..فیاض دیزج هم صحبت کردند. آنزمان مادر شکوری در قید حیات بودند.
اسداله ، مادر رفت ، پدر هم نمی تواند تاب بیاورد و در بستر بیماری افتاده است!
مسعود رجوی و مریم رجوی ، بخوبی از این امر آگاهند که چرا این پدر و مادر پیر ، به جگرگوشه ی خود نمی رسند! اما خم به ابرو نمی آورند و وقیحانه نظاره گر این شکنجه ی ضدانسانی خود هستند! آیا ملاقات فرزندان، حق پدرها و مادرها نیست؟
به چه قیمتی مریم رجوی می خواهد با آن لباسهای آغشته به خون جنایات خود، در صدر یک فرقه ی تروریستی بماند؟ مریم پیر شد اما باز هم نفهمید که راه را اشتباه می رود!
یک خلق و یک ملت، مسعود و مریم رجوی را نفرین می کنند! اما آنان همچنان سرشان را زیربرف جهالت و حماقت فرو بردند و به این امید هستند که کانون های خرگوشی مزدبگیر، آنان را به میدان آزادی ببرند!!!
پدر پیر و فرتوت اسدا.. فیاض، منتظر تماس تلفنی از پسرش است تا جانی دوباره گرفته و سرپا شود، بیائیم این کوچکترین حق یک پدر را از او دریغ نکنیم و ببینیم که :
آیا ذره ای عاطفه ، عشق و حس انسانی در رهبران این فرقه باقی مانده است ؟؟؟
فرید