ردِّ کاندیداتوری مسعود رجوی، سرآغاز کینه توزی علیه جمهوری اسلامی

15 دیماه، یادآور کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری است. حدود یکسال پس از پیروزی انقلاب 57، مسعود به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق، خود را کاندید اولین پست ریاست جمهوری در ایران کرد. وی انتظار داشت بعنوان مسئول بزرگترین تشکل سیاسی-ایدئولوژیک موجود در ایران که بازمانده از جریان های فعال زمان شاه بود، کاندیداتوری اش پذیرفته شود و خود را برای کارزاری بزرگ آماده سازد. اما خیلی زود این امید به یأس تبدیل شد و نام وی از لیست خارج گردید. علت کاملاً آشکار بود، مسعود رجوی به دلیل رأی ندادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی، قانوناً نمی توانست در این پست قرار گیرد و مجری قانون اساسی کشور باشد. آیت الله خمینی بنا به همین دلیل حقوقی و قانونی، رسماً اعلام کرد کسانی که به قانون اساسی رأی نداده اند نمی توانند در انتخابات کاندید شوند، و به این ترتیب عملاً راه برای هر کاندیدایی از سازمان مجاهدین خلق در پست ریاست جمهوری بسته شد. مسعود برای پیروزی در انتخابات، سرمایه گذاری و از قبل با گروه های مختلفی زد و بند کرده بود تا مسئله را به نفع خود بچرخاند. البته وی حامیان زیادی هم در بین قشر جوان از دانش آموز تا دانشجویان و فرهنگیان و همچنین در بین گروههای سیاسی و جریانات مسلح در کردستان و سایر نقاط داشت. به همین خاطر برنامه 12 ماده ای که وی در نظر گرفته بود، دقیقاً برنامه ای برای جذب حداکثری همان جریانات بود که بعدها اکثراً در لیست گروه های ضدانقلاب و تروریستی قرار گرفتند.


هرکدام از محورهای موجود در برنامه 12 ماده ای، مورد پسند یکی از جریانات چپ و یا قومگرا و ملی گرا بود که البته بعدها خودش تقریباً به هیچکدام از این موارد پایبند نماند و در مناسبات مجاهدین رسماً دیکتاتوری مطلق حاکم کرد و به هیچ اصلی حتی در مورد خانواده های اعضای مجاهدین (به لحاظ اخلاقی و حقوقی و یا حتی سیاسی) پایبند نماند. یکی از این مواد 12 گانه که مسعود رجوی برای خود در نظر داشت «تأمین حقوق ملیت ها» بود. وی رسماً ملت ایران را نه متشکل از «اقوام متنوع» بلکه شامل «ملیت های» مختلف می دانست که باید حق «ملیت» آنها پذیرفته شود و آنگونه که بعدها در برنامه «شورای ملی مقاومت» گنجانید، حق خودمختاری (که نام دیگر تجزیه ایران است) را هم برایشان در نظر گرفت. در سخنرانی سال گذشته مریم رجوی نیز می توان مشاهده کرد که از «خودمختاری ملیت ها» دفاع می کند که منظور وی ساکنین استان خوزستان، کردستان، بلوچستان و آذربایجان هستند، یعنی دقیقاً همان خواسته ای که سال هاست آمریکا و شیوخ مرتجع حوزه خلیج فارس به دنبال آن بوده اند.

از قضا حامیان کاندیداتوری مسعود رجوی در انتخابات ریاست جمهوری نیز گروه های تجزیه طلبی بودند که بعدها مشخص شد از سوی صدام حسین پشتیبانی مالی و تسلیحاتی می شوند. این گروههای تجزیه طلب شامل «جنبش مبارزان خلق عرب، هیئت نمایندگی خلق کرد، کانون سیاسی خلق ترکمن، حزب دمکرات کردستان و کومله» می شدند که البته تحت پوشش احزاب سیاسی از مسعود رجوی پشتیبانی می کردند. بقیه جریانات هم عمدتاً گروه ها یا کانون هایی بودند که ارتباط آنها با مجاهدین یا سایر جریانات ملی مذهبی یا مسلح چپ و ملی گرا بر کسی پوشیده نبود.
ورود آیت الله خمینی به این مسئله، مسعود رجوی را سخت برآشفت و آچمز نمود. به همین خاطر ناچار از کاندیداتوری خود صرفنظر کرد و رسماً در نشریه مجاهد با استناد به پیام آیت الله خمینی، کناره گیری اش را اعلام نمود. با اعلام انصراف مسعود، سازمان مجاهدین طرح دوم خود برای تغییر نتیجه انتخابات را به پیش برد که چیزی جز همجبهه شدن با آقای ابوالحسن بنی صدر نبود.


از این لحظه به بعد، کاندیدای مجاهدین برای ریاست جمهوری رسماً آقای بنی صدر بود که محبوبیت بیشتری در جامعه و همچنین در بین لیبرال های ملی مذهبی و بخش قابل توجهی از پیروان آیت الله خمینی داشت. با پیروزی بنی صدر، مجاهدین حمایت از او را در ابعاد مختلف ادامه دادند تا وی را هرچه بیشتر به سمت خود جذب و از سخنرانی ها و مواضع وی تا جای ممکن سوء استفاده کنند. البته هدف نهایی مسعود، همجبهه شدن با جریان بنی صدری نبود، بلکه اهداف مهمتری را دنبال می کرد که یکی از آنها، استفاده از شکاف موجود بین حزب جمهوری اسلامی (آیت الله بهشتی) و لیبرال ها به نفع خودش بود. مسعود اعتقاد داشت که لیبرال ها، وزنه زیادی در برابر مجاهدین نیستند بلکه تهدید اصلی مجاهدین «ارتجاع» است که قدرت سیاسی را به دست دارد و می خواهد ایران را دوباره وابسته به آمریکا نماید. به همین خاطر در تلاش بود تا این شکاف را هرچه بیشتر تشدید کند و توازن قوا را به نفع مجاهدین برگرداند.

باید یادآور شوم که مسعود هنوز در ظاهر رابطه خود با آیت الله خمینی را حفظ کرده بود چرا که بسیاری از هواداران مجاهدین کم و بیش به آیت الله خمینی پایبند بودند و مسعود قادر نبود یکشبه این رابطه را از هم بگسلد، چون قانع کردن هواداران بسیار دشوار بود و می توانست باعث ریزش شدید شود. در واقع از اواخر سال 1359 مسعود مناسبات مجاهدین را به سمت تضاد آشکار با رهبر جمهوری اسلامی سوق داد و گام به گام میلیشیای مجاهد را قانع کرد که دشمن اصلی مجاهدین نه «آیت الله بهشتی» بلکه دقیقاً خود رهبر جمهوری اسلامی است. اگرچه این مسئله باعث شد که بسیاری از هواداران مسئله دار شوند، اما چون توانسته بود خود را به عنوان «اولی الامر» مجاهدین جا بیندازد، دیگر مشکل زیادی در پیش رو نداشت و با کمی فراز و فرود، توانست این ایده را در اندیشه نیروهای جوان خود بکارد.

بدین ترتیب، مسعود رجوی اولین شکست بزرگ خود در مقابل آیت الله خمینی را تجربه کرد، اما نتوانست حسادت و کینه توزی خود را به فراموشی بسپارد. حس قدرت پرستی و خودخواهی مسعود مدام بیشتر می شد و دیگر به کمتر از نشستن بر «کرسی ولایت» رضایت نمی داد. شکست در رسیدن به ریاست جمهوری، آنهم به فرمان آیت الله خمینی، داغ بزرگی بر دل مسعود داشت که یکسال بعد، با شکست در «انتخابات مجلس» به اوج رسید و نطفه جنگ مسلحانه و تروریستی را در او شکوفا کرد. 14 سال پس از اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران، مریم قجرعضدانلو توسط مسعود رجوی (آنهم با چندصد رأی اعضای شورا) بعنوان «رئیس جمهور برگزیده مادام العمر در تبعید» منتصب شد. اکنون 41 سال از آن شکست سیاسی می گذرد. در این مدت نه تنها داغ «رئیس جمهور شدن» و «ولی فقیه بودن» در دل مسعود باقی ماند، که حتی داغ رسانیدن «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» به تهران نیز در دل اش فسیل شد و به تابوت عمر سیاسی و ایدئولوژیک خود خزید. امروز حتی حامیان او در کاخ سفید نیز با فضاحت تمام از آنجا بیرون انداخته شده اند، و تنها امیدهای بازمانده برای مریم رجوی (سناتور تد کروز و وکیل رودی جولیانی) نیز که این روزها بشدت در تلاش هستند تا ترامپ را در کاخ سفید ابقا کنند، کارشان به جایی نرسیده و مورد تمسخر دیگران قرار گرفته اند.

خودمحوری و قدرت طلبی مسعود رجوی از همان آغاز عضویت در سازمان مجاهدین ادامه داشت (که یک قلم به لو رفتن و اعدام برخی از رهبران سازمان توسط ساواک انجامید) اما پس از انقلاب شتاب تازه ای گرفت که گام به گام او را در آتش طمع سوزاند و در کمتر از 2.5 سال به اقدامات ترویستی و کشتار مردم کشانید. آتشی که امروز هم ادامه دارد و جز ویرانی به بار نیاورده است و هر بار شکل تازه ای به خود می گیرد و از مرزهای خیانت بسیار فراتر رفته است. با اینحال، آنچه آشکارا مردم می بینند، سقوط مسعود رجوی به داخل تابوت سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی اش است. شخصیتی که در سن 30 سالگی سودای رهبری کشور پهناوری چون ایران داشت، امروز حتی در بین نیروهای کهنسال خودش نیز جز یک «شیر خفته در تابوت» که فقط سالی 2-3 بار پیامک از دیار باقی می فرستد، به حساب نمی آید.
حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل