از زمانی که مسعود رجوی گفت : جداشده ها را هر جا یافتید بکشید، نگران زندان هم نباشید، زندان های اروپا ” هتل 5 ستاره ” است! می شد حدس زد که برای رجوی جان اعضای سازمان پشیزی ارزش ندارد و در قضیه ی دستورات تشکیلاتی مبنی بر خودسوزی اعضاء ، پس از دستگیری مریم رجوی به جرم تروریسم و پول شوئی! این مسئله آشکارتر شد!
امیر سعدونی و نعیمه ، که سوابق درخشان آنان در عکسهایشان در تجمعات مجاهدین بر کسی پوشیده نیست، رسواتر از آن هستند که این ماموریت رجوی ها بدانها نچسبد!
رهبران سازمان برای رسیدن به اهداف ضدمردمی خود، حاضرند تمامی اعضاء و هواداران ناآگاه خود را قربانی کنند! این موضوع موهوم بمب گذاری در تجمع مجاهدین هم ، سناریوئی جدید نیست! در عراق که بودیم هر بار که جوانان غیور به جان آمده از دست مجاهدین ، حمله ای به قرارگاهها یا قبل تر از آن، به اکیپ های در حال تردد سازمان می کردند، سازمان برای مشروعیت دادن به حضور نامشروعش در عراق ، حملات را به رژیم ایران نسبت می داد! ما با چشم می دیدیم که این عراقی ها هستند که به سازمان حمله می کنند، اما سازمان می گفت پشت اینها رژیم است!
خاطره ای را که خودم در آن حضور داشتم را نقل می کنم که قضیه توطئه ی سازمان روشن تر شود:
بعد از موج اول حملات نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق ، سازمان فرصت بدست آمده را غنیمت شمرده و به غارت اموال مردم عراق بصورت گسترده دست زد. این غارت ادوات نظامی رها شده تا اتوبوس ها و خودروهای شخصی و همه چیز را شامل می شد!
من در یک یگان نظامی حدودا 12 نفره در 5 کیلومتری جاده بعقوبه به اشرف بعنوان سیطره ( ایست بازرسی)، سازماندهی شده و راهی شدیم. پس از استقرار در محل فوق، بسرعت چادر استقرار نظامی و دستشوئی صحرائی و … برپاکردیم . از صبح روز بعد شاهد بودم که کمرشکن های ما از اشرف خارج و به سمت بغداد می رفتند، اسکورت های نظامی هم در سر و ته این ستون های نظامی وظیفه ی حفاظت از ستون را بعهده داشتند!
از بعد ازظهر کمرشکن ها با انواع زرهی ها و اتومبیل ها برگشته و به داخل اشرف می رفتند. یکی از همین روزها بود ، حوالی ساعت 4 بعدازظهر بود، صدای چندین رگبار مسلسل از فاصله ی نزدیک را شنیدیم! همه به حالت آماده باش کامل درآمدیم، یک کمرشکن ما که یک تانک عراقی را روی خود داشت، به سرعت نزدیک شده و توقف کرد، فرمانده ی سیطره ی ما رمضان پایکار بود، صدای بیسیم ها نیز یک آن قطع نمی شد!
نفرهمراه اسکورت کمرشن شیشه ی جلوی کمرشکن را نشان داد که چندین گلوله به آن اصابت کرده بود، چون کمرشکن های دیگر در مسیر برگشت به اشرف بودند، به یگان ما ابلاغ شد که برای پاکسازی منطقه ی شلیک به کمرشکن ها اقدام کرده و جاده را تحت کنترل نگه داریم.
دو جیپ آماده با تیربارهای بی کی سی روسی، با نفرات کامل ، به همراه نفر اسکورت آن کمرشکن به سمت پل بعقوبه حرکت کردیم و روی پل مستقر شدیم .من نفر پشت بی کی سی در پشت جیپ فرماندهی بودم، با چند شکلیک ممتد تیربار بصورت هوائی ، همه ی مهاجمان را وادار به قطع آتش نمودیم، حدود 15 جوان و میانسال عراق ، زیر پل بعقوبه سنگر گرفته بودند، ما روی پل با آرایش تهاجمی قرار گرفتیم . اطراف پل خیلی شلوغ بود، اما با شلیک های هوائی ما همه در حال فرار و متفرق شدن بودند.
به محض توقف خودروهای ما نفر حفاظت کمرشن از جیپ پائین پرید و به سمت زیر پل چند رگبار کلاشینکف شلیک کرد. دقیقا زیر پل را نشانه گیری کرده و علف های بلند مرداب زیر رگبار مسلسل ، قطع شده و به زمین می ریختند!
چند ثانیه بعد صدای داد و فریاد و کمک خواستن افراد عراقی زیر پل شنیده شد. آن نفری هم که حفاظت کمرشکن بود، به فرمان رمضان پایکار که فرمانده ی صحنه بود، شلیک را قطع کرد! نفرات زیر پل سلاح هایشان را بالای سر برده و به حالت تسلیم خارج می شدند، یک جنازه ی غرقه درخون نیز در دستان چند نفر دیده می شد که در حال بیرون آوردن آن بودند! تمامی افراد را خلع سلاح کرده و همه را روی زمین چیدیم!
آنها جنازه را روی زمین گذاشتند و چند نفر از بستگان شان سر جنازه جمع شده و مشغول گریه و زاری شدند!
به سرعت چند نفر از معتمدان و ریش سفیدان بعقوبه دور ما جمع شدند! جوانان زیادی هم با چهره های خشمگین نظاره گر ما بودند! ریش سفیدان با مترجم و فرمانده ما درحال صحبت و مذاکره بودند. بی سیم هم مدام از اشرف با ما تماس می گرفت و دستوراتی صادر می شد!
کم کم کوچک تر شدن حلقه ی جوانان خشمگین عراقی را دور و بر خودمان حس می کردم . همه ی بچه های ما دست شان روی ماشه های سلاح بود و آماده یک درگیری تمام عیار بودیم! از چهره های جوانان عراقی می شد براحتی فهمید که به ما، به چشم مهمانان ناخوانده ای می نگریستند که در حال غارت اموال ملی آنها هستیم! اکثرا خشم در چهره هایشان مشخص بود!
در آن لحظات سنگین ، من بیشتر منتظر یک معجزه بودم که ما را از این مهلکه، بدون درگیری نظامی، خلاص کند!
ناگهان ! رمضان پایکار فرمان خروج از صحنه را صادر کرد! در چشم بهم زدنی ما از میان آن جمعیت خشمناک و از کنار آن جنازه ی خون آلود خارج شدیم وبه محل سیطره برگشتیم!
عباس که نفر نگهبان همراه من و از هموطنان اهوازی و عرب زبان بود، گفت که اهالی می گفتند : شما حق ندارید اموال ملت عراق را بدزدید! آنها می گفتند: همه ی مجاهدین و رهبرانشان دزد هستند! همه باید از کشور عراق خارج شوید! آنها تهدید کرده بودند که این سرقت اموال مردم عراق اگر ادامه پیدا کند، مردم بعقوبه راه را بسته و با اکیپ های ما درگیر خواهند شد!
در توجیهی که بعد از این درگیری در قرارگاه شدیم، مسئولین سازمان می گفتند که همه ی آنها نفرات رژیم هستند و حتی نفر کشته شده توسط حفاظت ما، یک پاسدار بوده است!
اگر خودم در صحنه نبودم، شاید این ادعای سازمان را باور می کردم ! خلاصه سازمان اگر پرنده هم از آسمان اشرف رد می شد، می گفتند این پرنده اطلاعاتی است و پاسدار و نفر رژیم است !!!
امروز هم در قضیه ی این دادگاه کذائی! وقتی سازمان این دو هوادار خودش را رژیمی معرفی می کند، من یاد آن جوان عراقی مظلوم و وطن پرست می افتم که فقط می خواست ، خارجی ها( مجاهدین ) ، اموال کشورش را غارت نکنند.
توطئه ی کثیف و رسوای رهبران مجاهدین، در این دادگاه، بروشنی بن بست استراتژیک سازمان را می رساند که در باتلاق آلبانی می خواهد سالخوردگان فرسوده ی خود را با این خزعبلات مشغول نگه دارد!
اعضای سازمان نباید فراموش کنند، که همه ی این بازیها سرپوشی است که آنان را از مسئله ی اصلی شان، یعنی آزاد کردن خود از چنگال سازمان و فرار از دست رجوی ، غافل کند!
شاید امروز دراین دادگاه یک رای علیه چند نفر مزدور سازمان صادر شد، اما اگر این کف های روی آب را کنار بزنیم، توطئه گرانی را خواهیم دید که فقط به فکر طولانی تر کردن اسارت فرزندان این ملت در اسارتگاههای خود هستند . . .
فرید