او در 1359 در سن دیه گو آمریکا به دنیا آمد. پدرش حسن نایب آقا و مادرش میترا یوسفی از هواداران مجاهدین خلق بودند که بعدها به همراه دو فرزندشان مهتاب و شهاب به تشکیلات سازمان در عراق پیوستند. سالهای حضور در تشکیلات برای خانواده رنج آور بود.
مانند دیگر خانوادههای ساکن اشرف، در قرارگاههای جداگانه زندگی میکردند و تنها آخر هفته ها اجازه دیدار داشتند. در یکی از این دیدارها هنگامی که مهتاب هشت سال بیشتر نداشت، مادر از او پرسید که آیا به این شیوه زندگی راضی است. میترا یوسفی می نویسد: « خیلی زود دو قطره اشک در شفافیت چشمان ستاره گونش جوشید، که میخواست مخفی کند.»
میترا روزی را به خاطر میآورد که مهتاب به علت بیماری در درمانگاه اردوگاه بستری میشود: « دخترک میپرسد: مامان پهلوی من میمانی یا میروی؟ وای دخترم، البته که میمانم! …سعی داشت او را متوجه رابطه شان کند و یا اصلا این رابطه را به او بشناساند: من مادر تو هستم!»
اما فضای تشکیلات تجربه های دردناک دیگر کودکان را بر سر مهتاب آوار میکند، دوستانی دارد که مادران خود را در عملیات فروغ جاویدان از دست داده اند. اکنون به زعم مهتاب «مادر فرعی» یا به نوشته میترا «مادر ایدئولوژیک» دارند که دوستش نمیدارند.
در 1369 سران تشکیلات، مهتاب و برادرش شهاب را از پدر و مادر جدا کرده و به همراه صدها کودک دیگر از عراق به اروپا فرستادند. مهتاب و شهاب در سوئد نزد زن و شوهری از دوستان والدینشان به نام سهیلا و فرهاد نگهداری میشدند. میترا که از زمان طلاقهای ایدئولوژیک در تشکیلات از تبعیت از سران تشکیلات سرباز زده بود، خواهان خروج از تشکیلات شد و یکسال بعد موفق به خروج از عراق شد. او در اسفند 1370 نزد فرزندانش در سوئد رسید.
میترا یوسفی در بخش عمدهای از کتاب خاطراتش با عنوان «زمزمههای زیر درختان زیزفون» درباره رنجی که عضویت در تشکیلات فرقهای مجاهدین خلق بر او و خانواده اش تحمیل کرد مینویسد. در صفحه 314 کتاب خاطراتش، از مشکلات مهتاب در پی رنج دوری از پدر و مادر و فشار تنهایی مینویسد: «مهتاب پارهای اوقات کمی عصبانی میشود و با گریه فشارهای تنهایی گذشتهاش را شرح میدهد.»
درجای دیگری از کتاب آمده است که در کابوس های مهتاب، همه از عراق آمده اند و او تنها مانده است یا در جای دیگر شبی در بستر خواب به مادرش می گوید: «در حالت خواب و بیداری میدیدم که تو مجبوری به عراق برگردی و ما را تنها بگذاری.»
مادر در تمام این سالها تلاش کرد که همسرش حسن نایب آقا را برای بازگشت به کانون خانواده و دیدار دوباره فرزندانش ترغیب کند اما تلاش او بینتیجه بود و نهایتا رسانههای تبلیغاتی مجاهدین خلق او را مزدور حکومت ایران خواندند. پدر اکنون از مسئولان تشکیلات است و کماکان اجازه دیدار با فرزندان ندارد.
میترا با یادآوری رنج مهتاب و شهاب در زندگی خانوادگی تحت سیطره فرقه رجوی، مینویسد: « کاش شعور کنونی من را داشت. زندگی دیگری برمیگزید، زندگی در دسترس، رجحان زندگی متعادلی که آنچنان سبب رنج و حرمان فرزندانش نباشد.»