اولین بار که در لندکروزی با پرده های بسته و بعد از کلی چرخاندن ما به دور خود، وارد پادگان مخوف اشرف درعراق شدم! حس خوبی نداشتم! همه ی سازمانی ها به دید یک نفوذی و خائن به ما نگاه می کردند! این ور آن ور هم، فقط پچ و پچ می کردند!
بعدها که مخالفت های کوچکی با سازمان مطرح کردم، وضع بدتر شد!
با خود می گفتم ، من بعنوان یک نیروی تازه پیوسته، از چه چیزهائی باید دست می کشیدم که سازمان باور کند من برای مبارزه آمده ام؟
پلیس بازی در سازمان یک شغل است برای بعضی ها که خر خود را برانند! چند ماهی نگذشت که گذرم به زندان های انفرادی سازمان افتاد! کل زندگی نامه ام را بارها اجبار کردند که بنویسم، بنویسم و بنویسم! خودم آنقدر به پروسه ام زوم نشده بودم، که این جنایتکاران و نامحرمان می خواستند از همه چیز من سر در بیاورند!
هر چقدر می گفتم که برای مبارزه آمدم ، کسی نمی خواست باور کند! دیگر برایم مسلم شده بود که هدف این شکنجه ها و زندان ها چیز دیگری است! آنها می خواستند من برگه هائی را امضاء کنم که عملا در کار سازمان با عملکردهایم کارشکنی کردم! می گفتند باید به تمامی اصول انقلاب ” خواهر مریم” پایبند باشم! آنها می خواستند من اعتراف کنم که مناسبات را شخم زدم!
در طی 6 ماه زندان انفرادی ! مرا وادار کردند که تا سرنگونی باید در سازمان بمانم! باید چندین برگه را امضاء می کردم که من ضمن رعایت اصول انقلاب ( تمامی سرکوب ها!)، باید تا سرنگونی در ارتش و سازمان بمانم!
در طی این 6 ماه تمام انگیزه های مبارزاتی خودم را از دست دادم و به یک مخالف جدی، اما ، خاموش در سازمان بدل گشتم! این تمام هنر این بی هنران بود که مرا از یک فرد با نیت های پاک به رباتی خاموش و ساکت و کوردل تبدیل کنند! که البته تا حدودی هم موفق شدند و مرا از همه چیز تهی کردند!
رفته رفته مرا وادار به ادای سوگند عضویت نیز کردند و رسما یک مجاهد خلق ! (اجباری )، شدم!
این مقدمه را نوشتم تا به حرفهای بی پایه و مفت یک مزدور رجوی به نام رحمان کریمی بپردازم.
این شاعرنما و نویسنده نما، نوشته است :
” هر کس که کمی به امر تشکیلات آشنا باشد هرگز هوادار را با عضو قاطی نمیکند. محدوده ای که هواداران میتوانند مسئولیتی بهعهده بگیرند، مشخص است. طبیعی است افراد در این امور هرگز نمیتوانند اطلاعات مهمی از درون تشکیلات بهدست آورند. اگر میشد تاکنون اثری از تشکیلات مجاهدین خلق باقی نمانده بود. هوادار را با مجاهد خلق نمیتوان یکی پنداشت. مجاهد خلق شدن مراحل و شرایط خاص خود را دارد و بدین آسانی نیست. هر هواداری میتواند با کادرهای مهم مجاهدین خلق عکس بگیرد… مگر روحانی و قصیم و یغمایی که عضو شورا بودند چه اطلاع مهمی از تشکیلات مجاهدین خلق با خود بیرون آوردند…”
در ابتدا باید سئوال کنم که : الان مگر اثری از سازمان مانده است ؟ که شما مدعی ماندگاری سازمان هستید، هرچه هست ننگ است و وطن فروشی!
بسیار خوب ! پس اولا ، هوادار از نظر این استاد و نویسنده ! به کسی اطلاق می شود که قابل اتکاء نیست و دسترسی به اطلاعات مهم ! ندارد.
ثانیا، عضو سازمان و مجاهد خلق کسی است که از تمام مراحل با موفقیت عبور کرده و یک عنصر خالص و قابل اتکاء است. از نظر ایشان، مجاهد خلق شدن هم به این آسانی نیست!
ضمنا این استاد بزرگ ! فرموده است که حتی روحانی و قصیم و یغمائی هم که عضو شورای ملی مقاومت بودند، از هیچ چیز خبر نداشتند!
الان سئوال مهم این است که این آقای رحمان کریمی ، آیا هوادار است ؟ آیا عضو رسمی سازمان و مجاهد خلق است ؟ آیا عضو رسمی همین شورای رجوی ساخته است ؟
عضو که نبود، که اگر بود بنده که 10 سال در گرمای بالای 50 درجه در عراق بودم و خاک عراق را خوردم ، باید یکبار هم که شده این شخصیت والامقام را می دیدم ! که هرگز ندیدم.
پس یا هوادار است و یا مثل آقایان روحانی و قصیم و یغمائی عضو شورا!
که اگر جزو هواداران یا اعضای شورا باشد ، باید طبق فرمایشان او نتیجه بگیریم که ایشان از هیچ مسئله ی مهم سازمانی خبر نداشته است!
پس الان ایشان در چه جایگاهی نشسته است که در مورد کل بدنه ی سازمان نظر می دهد؟
رحمان کریمی صلاحیت اظهار نظر در هیچ مسئله ای را ندارد و اگر خفه خون بگیرد، طبیعتا هیچ کس استنباط نخواهد کرد که او کر و لال است و نمی تواند حرف بزند!
اما من ! متاسفانه یا خوشبختانه ! یک عضو رسمی سازمان بودم و 10 سال در درون سازمان عمرم تلف شده است. هزاران عضو رسمی سازمان، اکنون جدا شدند و حی و حاضر هستند، پس امثال این اشخاص متوهم و خارج از گود! بهتر است نظاره گر بوده و در همان حاشیه ی امن در قلب بورژوازی نشسته و در مورد مسائلی که تبحری ندارند سخن نگویند!
آقای رحمان کریمی! شما که حتی یک روز هم مناسبات درونی مجاهدین را ندیده ای و هیچ تجربه ای از درون مناسبات نداری ، نمی توانی در مورد خوب یا بد بودن این سازمان اظهار نظر بکنی !
بهتر است به همان شعر خواندن و داستان نویسی برای کودکان بپردازی که شاید در آنصورت کودکان داستانهای خیالی تو را باور کنند!
شما کجا بودی، وقتی در سال 70 ، به جرم نداشته، نیمی از بدنه ی سازمان به زندان های سازمان افکنده شدند؟
شما کجا بودی، وقتی در اسارتگاه مخوف باقرزاده تونل های تف اندازی برای اعضای سازمان براه انداخته بودند؟
شما کجا بودی، وقتی که یک مجاهد خلق را وادار می کردند که دوستش را زیرپاانداخته و لگدمال کند؟
شما کجا بودی، وقتی اعضای سازمان را بعنوان سوژه ی دیگ ، در وسط می نشاندند و هزار فحش و ناسزا نثارش می کردند و او باید خاموش مانده و لب نگشاید؟
شما کجا بودی، وقتی دسته دسته اعضای سازمان را در زندان ها شکنجه می کردند؟
شما کجا بودی، تا در پروسه های باصطلاح ” رفع ابهام “، ببینی چه بلاهایئ سر اعضای سازمان می آوردند؟
شما کجا بودی، وقتی ما مجبور بودیم ماهها و سالها از یک فضای کوچک قرارگاه، بیرون نروم و حق نداشتیم، اعضای جامعه ی عادی را ببینیم؟
شما کجا بودی، تا در جریان نشریه 380 ، ببینی که اعضای سازمان را روزها و ماهها در سلول های انفرادی شکنجه می کردند ، تا به دروغ اعتراف کنند که نفوذی رژیم هستند ؟
شما کجا بودی؟!
اگر راه و رسم آقای مسعود رجوی درست بود:
اولا ، هرگز گم و گور نمی شد !
دوما ، صدها و هزاران نفر از سازمان جدا نمی شدند!
سوما ، سازمان اکنون در این وضعیت فلاکت بار، در کشوری فقیر در جنوب اروپا، به خاک نمی افتاد!
پس! تا دیر نشده، بساط مزدوری و نوکری خودت را، جای دیگری پهن کن!
میدان را به کسانی واگذار، که خاک سیاه اسارتگاههای مسعود و مریم را خوردند و عمرشان در اجبارات برده ساز رجوی ها ، در بیراهه های این فرقه ی ضدبشری و قرون وسطائی تلف شده است . . .
فرید