پاسخ ابراهیم خدابنده به نامه دوم بهار ایرانی
سایت دکتر بنی صدر، پنجم ژانویه 20
از: ابراهیم خدابنده
به: بهار ایرانی
نامه دوم
27 دسامبر 2006
با سلام، و با آرزوی سعادت و بهروزی،
از بابت نامه تان بسیار متشکرم.
از من خواسته بودید که اقدام به نوشتن اتوبیوگرافی بنمایم. این کار را در آینده خواهم کرد ولی در حال حاضر شرایط و امکان آنرا ندارم. یعنی نمیخواهم صرفا به شرح ماوقع زندگی خود بپردازم و قصه پردازی کنم چون مشکلی حل نمیکند. باید بهرحال در خصوص هر حادثه ای که بیان میکنم موضعگیری هم بکنم که فعلا موقعیت آنرا ندارم و باید در زمانی این کار را انجام دهم که شرایط لازم فراهم شده و دستم کاملا از هر نظر باز باشد.
در خصوص الگوبرداری سازمان مجاهدین خلق از یک تشکل فرقه ای باید در نظر داشت که تمامی فرقه ها در قرون و اعصار و در مکان های مختلف مخرج مشترک یکسانی داشته اند. به همین دلیل شما هر کتابی در خصوص فرقه ها مربوط به هر کشور و در هر عصری را که بخوانید مشابهت های فراوانی با سازمان مجاهدین خلق خواهید یافت بطوری که اینطور نشان داده میشود که گویا رهبری سازمان عینا از روی دست آنان به کپی برداری پرداخته است. (البته شاید هم اینکار را تا حدی کرده باشد)
داشتن کاریسما برای رهبر یک فرقه، یکی از شروط لازم است ولی تنها شرط نیست. قطعا رهبر یک فرقه دارای توانمندیهای سیاسی و اجرایی و یا حتی روانی و اخلاقی هم هست که میتواند افراد جامعه خصوصا روشنفکران را جذب نماید. ولی رهبر فاقد جذبه و کاریسما هر چقدر هم توانمند باشد قادر به رهبری یک فرقه نیست چون رهبری یک فرقه به مراتب سخت تر و پیچیده تر از هدایت یک حزب سیاسی یا یک شرکت تجاری است که در آن قدرت مدیریت به تنهایی میتواند کارساز باشد.
من دو بخش از سه بخش کتاب فرقه ها در میان ما را که ترجمه کرده ام، در 35 صفحه خلاصه نموده ام که در زیر مطلبی که به همین موضوع اختصاص دارد را از آن نوشته می آورم:
روابط فرقه ای عبارت از روابطی است که در آن یک فرد آگاهانه افراد دیگر را با استفاده از روش های خاصی وادار میکند تا بطور کامل (یا نسبتا کامل) در خصوص تقریبا همه تصمیمات مهم زندگی شان وابسته به او باشند، و به این پیروان عقیدتی اینطور القا مینماید که او دارای استعداد، نبوغ یا دانش ویژه ای است.
بر این اساس، فرقه حول فاکتورهای زیر تعریف میشود:
1. سر منشأ گروه و نقش رهبر
2. ساختار تشکیلاتی، یا روابط بین رهبر (یا رهبران) و پیروان
3. استفاده از برنامه های هماهنگ شده مجاب سازی ذهنی (که بازسازی فکری یا به صورت عام تر شست و شوی مغزی خوانده میشوند)
1.1.1. سر منشأ گروه و نقش رهبر
در بسیاری از موارد یک فرد، که عموما بنیانگذار فرقه هم هست، در بالای ساختار تشکیلاتی فرقه قرار گرفته و تصمیم گیری در وی متمرکز میشود. (رهبران فرقه ها اغلب مرد هستند، ولی برخی زنان رهبر فرقه هم وجود دارند) این رهبران عموما دارای خصوصیات زیر میباشند:
رهبران فرقه ها افرادی خود انتصابی و تحمیل گر هستند که ادعا میکنند دارای مأموریت خاصی بوده و یا دانش ویژه ای دارند. برای مثال، رهبران فرقه ها اغلب ادعا میکنند که برای هدایت مردم مأمور شده اند. برخی دیگر از رهبران ادعا میکنند که به راه رسیدن به رستگاری یا به جواب تمامی معضلات بشری پی برده اند، همینطور تعدادی مدعی میشوند که به اکتشافات علمی، طبیعی، یا اجتماعی که میتواند پیروان فرقه را به سطوح جدیدی از آگاهی، موفقیت، یا قدرت شخصی یا سیاسی برساند دست یافته اند.
رهبران فرقه ها تمایل به اعمال اراده و تسلط داشته و اغلب به عنوان کاریسماتیک توصیف میشوند. این رهبران نیاز به داشتن میزان کافی از قاطعیت، جذبه، یا سایر قدرت های کاریسماتیکی برای جذب ، حفظ، و اداره افرادشان دارند. آنها مریدان خود را وادار میکنند تا خانواده، شغل، سابقه کاری، و دوستان خود را برای پیروی از آنها رها کنند. در بسیاری از موارد، آشکار یا پنهان، آنها نهایتا دارایی، زندگی و هستی پیروان خود را تحت کنترل میگیرند.
رهبران فرقه ها تکریم و ستایش را بر روی خود متمرکز مینمایند. روحانیون مذاهب برحق، سران احزاب دموکراتیک، یا رهبران جنبش های اصیل بشردوستانه، تکریم و ستایش پیروان را به سمت خدا، اصول انتزاعی، یا اهداف گروه معطوف میکنند. در حالیکه رهبران فرقه ها، تمرکز را بر عشق، ایثار، و وفاداری نسبت به شخص خود بنا میگذارند. برای مثال در بسیاری از فرقه ها، همسران وادار به جدا شدن از یکدیگر و والدین وادار به رها کردن فرزندان به عنوان آزمایش سرسپاریشان به رهبر میشوند.
با این تعاریف روشن میشود که تنها کاریسماتیک بودن، یک فرد را واجد شرایط رهبری فرقه نمیکند ولی رهبر فرقه باید این خصوصیت را هم داشته باشد تا بتواند تسلط خود را بر فرقه اعمال نماید.
در خصوص اینکه آیا سازمان از ابتدا یک فرقه بوده است یا بعدا در طول زمان تبدیل به یک فرقه شده است نظر من اینست که این سؤال را نمیتوان با ساده سازی به صورت مثبت یا منفی در خصوص هر یک از حالات فوق جواب داد. قطعا وقتی سازمان مجاهدین خلق در سال 1344 توسط محمد حنیف نژاد تأسیس شد وضعیت امروز را نداشت و نمیتوان گفت سازمان مجاهدین خلق آن زمان، به شکل امروزی یک فرقه بوده است. اما قطعا زمینه لازم را از همان ابتدا برای بروز خصوصیات فرقه ای داشته است که این خصوصیات به تدریج و تحت رهبری مسعود در طول زمان به منصه ظهور رسیده است. مسعود به عنوان رهبر سازمان مجاهدین خلق میتوانست این پروسه را سریع یا آهسته نماید که او خود نقش مؤثری در تسریع این حرکت داشته است. بنابراین مسعود شخصا در فرقه شدن یا بهتر بگویم بارز شدن ویژگی های فرقه ای در سازمان مجاهدین خلق نقش اصلی و تعیین کننده داشته است ولی از طرفی بستر هم برای او فراهم بوده و لازم نبوده که از صفر شروع کند و سنگ بنا را محمد آقا گذاشته بوده است. بنابراین نمیشود گفت که مسعود از مسیر حرکت حنیف تخطی کرده و راه سازمان را کج کرده است بلکه همان سیر حرکت را ادامه داده و به آن سرعت بیشتری بخشیده است. بنابراین در عین حالیکه نقش مسعود در وضعیت فعلی سازمان فوق العاده تعیین کننده و منحصر به فرد بوده است اما او درست جا پای حنیف گذاشته و همان مسیر را ادامه داده است تا سازمان به شکل امروزی در آمده است. واقعیت اینست که سازمان مجاهدین خلق بهرحال از ابتدا بر مبنای یک حزب دموکراتیک سیاسی پایه ریزی نشده بود که مسعود آنرا تغییر داده باشد.
اما در خصوص مسائلی که مطرح کردید انشاء الله در فرصت مناسب به آنها خواهم پرداخت. من نمیخواهم با سازمان مجاهدین خلق برخورد غیر منطقی بکنم. مثلا طبیعی است که روش کار سازمان در عراق با اروپا تفاوت داشته باشد. سازمان یک نیروی اپوزیسیون است که در جبهه های مختلف مبارزه میکند که الزامات و شرایط خاص خودش را دارد. من نمیخواهم در برابر سازمان به خرده گیری و بهانه جویی بیفتم بلکه تمایل دارم که به اصلی ترین موضوعات بپردازم و از حاشیه رفتن بپرهیزم. اما در عین حال معتقدم که در ایدئولوژی و استراتژی نمیشود مخفی کاری کرد و باید شفاف بود و این موارد با مسائل تاکتیکی و امنیتی تفاوت دارد. تنها فرقه ها هستند که اعتقادات و مناسبات درونی خود را پنهان میکنند و این پنهان کاری به هیچ وجه دلیل امنیتی و اطلاعاتی ندارد بلکه به منظور ممانعت از رو نشدن دست آنها در برابر کسانی که هنوز مراحل القائات روانی را طی نکرده اند اعمال میگردد.
تمامی مواردی که شما طرح کرده اید بحث های خوبی است که در یک بحث آکادمیک میتوان به آنها پرداخت ولی مسئله اصلی اینست که بهرحال سازمان مجاهدین خلق در حال حاضر یک فرقه با تمامی تهدیداتی که یک فرقه میتواند برای جامعه و نهاد خانواده داشته باشد است. درگیری ذهن من در خصوص افرادی است که در درون فرقه گرفتار شده و راه برون رفت ندارند. من میخواهم هرکاری از دستم بر می آید انجام دهم تا سازمان هیبت یک ارگان دموکراتیک را به خود بگیرد و به وظیفه تاریخی خود عمل نماید و افراد در آن دارای خلاقیت باشند و به ماشین و ربات تبدیل نشوند. شاید این خواسته خیلی دور از تصور باشد ولی بهرحال نظر من اینست که باید در این جهت و برای ساختن و نه برای تخریب کردن تلاش نمود.
مطالب شما در خصوص نامه خودم به خانم مریم رجوی را متأسفانه هنوز ندیده ام. به محض اینکه متن آنرا بدست آورده و مطالعه نمایم به آن پاسخ خواهم داد. اما در خصوص سؤالاتی که مطرح خواهید کرد، تا زمانی که آنها را نبینم نمیتوانم بگویم که تا چه میزان میتوانم پاسخگو باشم. اما بهرحال ترجیح میدهم تا در خصوص مطالبی کار کنم که در شرایط فعلی مسئله حل کن باشد و ضرورتی برای ورود به بحث های تاریخی و خیلی نظری نمی بینم. من فکر میکنم که الان وظایفی وجود دارند که باید در قدم اول به آنها پرداخت. به عقیده من باید تابوهایی که سازمان بطور مصنوعی ایجاد کرده است را شکست و شرایط جدیدی حاکم کرد. مثلا افراد سازمان باید براحتی این اجازه را به خود بدهند تا رهبری را نقد کرده و او را مورد سؤال قرار دهند و از او توضیح بخواهند. جداشدگان سازمان باید تلاش نمایند تا راه ارتباط با مسئولین سازمان را پیدا کنند. من معتقدم که بجای جمع آوری لیست امضا برای محاکمه مسعود و مریم باید امضا برای درخواست ملاقات با خانم مریم رجوی برای طرح سؤالات و انتقادات جداشدگان و علت جدا شدن آنان جمع آوری شود.
دیگر شما را به خدا میسپارم. منتظر نامه های بعدی تان هستم.
ابراهیم خدابنده