روزی که رجوی عید اعضا را به عزا تبدیل کرد

عملیات آفتاب نخستین عملیات سه گانه مجاهدین خلق در جنگ 8 ساله عراق و ایران بود که با پشتیبانی ارتش عراق علیه نیروهای ایرانی درمنطقه فکه صورت گرفت.

این عملیات برای اول فروردین 1367 در اطراف شوش برنامه ریزی شده بود، اما درگیری دونفر از اعضای یک تیم شناسایی و دستگیری آنها توسط نیروهای ایران منجر به شک و تردیدهایی در خصوص احتمال لو رفتن این عملیات شد و در نهایت با یک هفته تاخیر در نیمه شب یکشنبه 7 فروردین 67 آغاز شد .

طبق ادعای مجاهدین در جریان این عملیات 417 نفر از نیروهای ارتش ایران که از لشکر 77 خراسان و ژاندارمری بودند به اسارت درآمدند و 3500 نفر کشته شدند و از طرف مجاهدین 123 نفر کشته شدند.

البته ادعای مجاهدین از طرف هیچ منبع بی طرفی تایید نشد و دولت ایران هم ادعای مجاهدین را تکذیب نمود.

آنچه در این مقاله درنظر دارم به آن اشاره کنم نه بحث و موضوع جنبه ها و دستاوردهای نظامی این عملیات بلکه دقیقا جنبه انسانی و جنایتی که رجوی در گذر روزهای عید مرتکب شد!

وقتی به آن سالها برمی گردم وخاطرات آن روزها را باخودم مرور میکنم از این میزان سنگدلی و شقاوت رجوی دچار حیرت می شوم. هیچ انسانی که احساس وعواطف داشته باشد وشرایط خاص و دلبستگی انسانها را در آستانه بزرگ ترین عید ملی و باستانی که برای هموطنانش یاد آور بدور ریختن کینه ودشمنی واندوه وغم وغصه و خزان و تحول و تغییر آن به سال نو توام با رویش وسرزندگی و سرآغاز بهاری دوباره در زندگی آنهاست را درک کرده باشد تحت هیچ شرایط و بخاطر هیچگونه مصلحت ومنافعی حاضر نیست شادی دوستان و هموطنانش را به غم و عزا تبدیل کند!

عید 67 فرا رسیده بود از مدتها در انتظار رسیدن عید لحظه شماری می کردیم تا ما که از دیدن خانواده وحضور برسر سفره هفت سین درکنار پدر ومادر محروم بودیم لحظات شادی خود را با دوستان و درکنار هم تقسیم کنیم. بخصوص اینکه بخاطر شرایط خاص عملیاتی هیچ تضمینی وجود نداشت که روزی دیگر و در عملیاتی کسی کشته نشده باشد.

روز سال تحویل سال فرا رسید. یکشنبه 30 اسفند 1366 ساعت 13 و 8 دقیقه و56 ثانیه با شلیک توپ سال 1367 رسما اعلام شد. فرصت کمی داشتیم تا دوستان را که مدتها از همدیگر خبر نداشتیم را پیدا و با دیده بوسی سال نو را به همدیگر تبریک بگوییم چون بلافاصله سخنرانی طولانی و خسته کننده رجوی شروع میشد و می بایست همه سر ساعت بر روی صندلی هایشان نشسته وتکان نخورند تا رجوی اراجیف و دروغ هایش را تحت عنوان تحلیل و پیروزی های سیاسی و نظامی مجاهدین در سال گذشته و محقق شدن سرنگونی در سال آینده به خورد نفرات بدهد!

بچه ها از یکدیگر دل نمی کندند. بعد از دیده بوسی با دوستان خیلی از آنها روی صندلی ها می نشستند و به فکری عمیق فرو می رفتند. بی شک آنها داشتند خاطرات سالهایی که در کنار خانواده و بر سر سفره هفت سین نوروز را جشن گرفته و به استقبال عمو نوروز و حاجی فیروز می رفتند را با خود مرور می کردند. همه ما سالها بود که دیگر از خانواده هایمان خبر نداشتیم و هرسال و در آستانه تحویل سال جدید با دروغ ها وتحلیل های فریبنده و پوشالی رجوی خود را توجیه می کردیم که دیگر امسال سال آخر است وسال آینده نوروز درکنار خانوادهایمان خواهیم بود .

هنوز نمی دانستیم چه حادثه غمگینی در انتظار است و رجوی چه خواب شومی برایمان در روزهای عید دیده است . رجوی طبق معمول بعد از تبریک عید سربحث اصلی ضرورت افزایش عملیات و افزایش توان آتش رفت و بدون اینکه وارد جزییات عملیات آینده شود تلویحا گفت عملیاتی در پیش است! درست یادم می آید که برای یک لحظه خنده برلبان تمامی اعضا خشک شد هیچکس تصور نمی کرد که در روزهای عید رجوی انجام عملیاتی را تدارک دیده باشد .

بعد از اتمام مراسم همه ما به مقرهایمان رفتیم . فرماندهان از روز دوم عید تدارک و آمادگی برای عملیات را اعلام و بساط جشن و عید برچیده شد تا بالاخره نیمه شب 7 فروردین عملیات موسوم به آفتاب درمنطقه فکه شروع شد.

درجریان عملیات طبق آمار مجاهدین 123 نفر از اعضا جان خود را از دست دادند ماتم و عزا در روزهای عید بر قرارگاهها سایه افکند. کسانی را از دست داده بودیم که تا همین چند روز قبل ازآن به هنگام سال تحویل آنها را درآغوش کشیده بودیم. چهره های شاد و لبخند های آنها لحظه ای از ذهنمان دور نمیشد. جای خالی اعضای کشته شده در آسایشگاه وسالن غذاخوری بشدت احساس میشد . چند روز بعد تعدادی از اعضا را برای شرکت در مراسم تدفین نفرات کشته شده در کربلا صدا زده و بردند تا در روزهای جشن و شادی عید با غم واندوه دوستان خود را درخاک سرد گذاشته و تنهایی برگردند.

قبرستان کربلا در عید 67 بو و فضای روزهای ماه محرم و تاسوعا وعاشورا بخود گرفته بود واعضا بجای شادی و لبخند گریه می کردند. بالاخره آخرین وداع با یاران جان باخته در غروب غم انگیز فروردین ماه صورت گرفت و اعضا به قرارگاهها برگشتند.

در آن طرف هم طبق اعلام مجاهدین 3500 ارتشی کشته شدند! حتما بسیاری از آنها بتازگی از مرخصی تعطیلات عید و با انبوهی خاطره خوش با خانواده به جبهه برگشته بودند تا حافظ جان وناموس و خاک وطن باشند و تعدادی دیگر انتظار گرفتن مرخصی برای رفتن به نزد خانواده و گذراندن روزهای عید در کنار آنها بودند.

رجوی در هر دو جبهه بر روی تمامی این آرزوها ولحظات شیرین خاک مرگ پاشید وصدها خانواده را در روزهای عید عزادار کرد .براستی چه ضرورتی به انجام عملیات وقربانی کردن انسانها در هر دو جبهه در روزهای عید بود؟ آیا نمیشد این عملیات را به بعد از عید انداخت تا خانواده های هر دو سو در روز عید رخت عزا بر تن نکنند و بجای شادی اشک نریزند؟ آیا بلحاظ استراتژیکی انجام این عملیات توانست تاثیر کیفی برتعادل قوای نظامی گذاشته و دولت را سرنگون کند؟ آیا نمیشد عملیاتی به این بی اهمیتی را چند روز با تاخیر انجام داد؟ اینها سوالاتی بود که در روزهای بعداز 8 فروردین وکشته شدن دوستان از ذهن اعضا می گذشت!

سوالاتی که هیچ پاسخی از طرف رجوی دریافت نکرد ولی بی شک بالاخره آه و لعن ونفرین تمامی خانواده های قربانیان در هر دو طرف یقه رجوی را گرفت و او را از سال 82 آواره و در بدر نمود. بدون شک خون این قربانیان وآه دل خانواده های آنها دامن رجوی و سرکردگان بازمانده از فرقه اش را رها نخواهد کرد و قطعا حساب تمامی جنایاتی که رجوی کرده را پس خواهد داد. لعن ونفرین ابدی بر رجوی وآل رجوی که بخاطر قدرت طلبی و هوای نفس و جاه طلبی ابلهانه این چنین آتش بردل و جان خانواده ها زد وعشق وامید به زندگی را از جوانان این مرز و بوم گرفت.
اکرامی

خروج از نسخه موبایل