من اسماعیل فلاح رنجکش هستم که بعد از 17 ماه خدمت سربازی به یکی از گردان های 16 زرهی قزوین تقسیم شدم ودر تاریخ2/2/1365 به منطقه فکه رفتم.
به مدت 8 روز در همین منطقه بودم که نیروهای صدام عملیات کردند که من در همین عملیات دو تا گلوله و تعدادی هم ترکش خوردم و از تاریخ 10/2/1365 به اسارت عراقی ها درآمدم
و تا 29/3/1368 در اسارت عراقیها بودم.
در تاریخ 30 خرداد 68 از طرف فرقه رجوی به کمپ اسارت عراق آمدند و وعده دادند که کمتراز سه ماه شما رو به ایران بر می گردانیم یا به هرکجای دنیا خواستید می فرستیم.
منهم چون گلوله و ترکش خورده بودم و امیدی به برگشتن به ایران نداشتم، فریب فرقه رجوی را خوردم و از سی خرداد 68 به فرقه رجوی به کمپ اشرف رفتم وگرفتاریم تازه شروع شد.
سال 69 که تبادل اسرا شده بود من هم جز نفراتی بودم که می خواستم به ایران برگردم.
علیرغم اینکه بارها درخواست داده بودم که می خواهم به ایران بر گردم ولی سران رجوی چندین بار من را تهدید به زندان کردند.
منهم بعد از این مجبور شدم در همان اشرف پیش فرقه رجوی باقی بمانم.
بعد از این وقتی سران فرقه رجوی متوجه شدند که من جز فرقه رجوی نیستم و نمی خواهم مبارزه ! رو ادامه بدهم هر روز برای کار اجباری و کارهای سخت به بیگاری می بردند..
تا جائیکه دو بار فتق من در همان کار پاره شده بود و بعد از سالها برای عمل رفته بودم.
در کار اجباری به مسئولی که برای من گذاشته بودند بارها گفته بودم که مشکل زانو و فتق دارم
ولی با هر بار گفتن مشکل خود با شکنجه روحی بیشتری مواجه میشدم.
مثلا کاری که می بایستی سه الی چهار نفره انجام میدادیم به دروغ می گفتند که امروز نفر نداریم وبایستی اینکار هر طور شده را به تنهایی انجام بدهم .
وقتی باردیگر مشکل را می گفتم در جواب با فحش و تهدید مواجه می شدم تا جائیکه دیگر دو تا زانوی من از دور خارج شده بود و هنوز مشکل زانو دارم.
همین مشکل و فشار روحی تا سالها طول کشید وکاری ازدستم ساخته نبود.
بعد از این که ازاشرف به لیبرتی رفتیم بارها نقشه فرار روداشتم ولی کسی رو می خواستم که حداقل دو یا سه نفره با هم فرار کنیم ولی نتوانستم کسی را پیدا کنم وهمه ازفراروعواقب آن ترس دارند.
چون تنهایی فرار کردن خیلی مشکل بود ومی دانستم که حتما با سران فرقه رجوی مواجه می شوم..
ولی از 13 آبان 94 دیگر تصمیم خودم رو گرفته بودم وباخودم گفتم حتی اگر بمیرم بایستی از دست فرقه رجوی فرار کنم.
در حین فرار بودم که حدود پنج الی شش نفر از پشت من را گرفتند و شروع کردند به کتک کاری و می خواستند من را به زور به لیبرتی بر گردانند.
چون مقداری عربی بلد بودم ازعراقی ها در خواست کمک کردم وخوشبختانه مرا ازدست رجویها رها کردند وبه کانکس خودشان بردند.
وقتی دنیای آزاد را دیدم احساس کردم 28 سال ازعمرم را تباه کردم.
چون در این مدت 28 سال که فهمیده بودند می خواهم فرارکنم بارها من را در جلسات شون برده بودند و تهدید به مرگ کرده بودند که اگر فرار کنم در همین اشرف یا لیبرتی می کشند ودفن میکنند.
خدا را شکرکه توانستم با رهایی ازفرقه تروریستی رجوی دربهار1395 به وطن وکانون گرم خانواده بازگردم وبه آرامش برسم.
پیشترگفتم والان هم اذعان میدارم حاضرم با تمام مستندات علیه رجوی درهردادگاهی گواهی بدهم وشکایت بکنم تا مجبوربه پاسخگویی بشوند.
اسماعیل فلاح رنجکش – ایران – گیلان – آستانه اشرفیه