طی ماه ها و سال های اخیر نیروهایی که از قرارگاه اشرف 3 واقع در شهر مانز تیرانا، آزاد شده و زبان به انتقاد از مناسبات تروریستی و فرقه ای مجاهدین خلق گشوده اند، مجاهدین اما به جای پاسخ گویی و دلجویی و جستجوی راه حل انسانی و سیاسی در مقابل مخالفین و منتقدین، مانند همیشه دست پیش گرفته و منتقدین خود را با این ادعا که شما اسیر جنگی بودید و ما شما را آزاد کردیم، بدهکار خود کرده اند که این عادت همیشگی مجاهدین در مقابل منتقدین و مخالفین سیاسی است.
این ساده لوحی است که عده ای از اعضای منتقد بپندارند چون آنان روزگاری اسیر جنگی بودند حال تنها کسانی هستند که شماتت رهبران مجاهدین را تحمل می کنند. در قاموس رهبری خودشیفته، به جز خودش و دو مورد استثناء که یکی مریم قجر و دیگری کاظم رجوی بود که البته آنان نیز به گونه ای دیگر قربانی بودند، مابقی از نگاه رهبر خودشیفته، همچون مرغان عزا و عروسی اند و اتفاقاً در داخل مناسبات نیز هر لایه ای لایه های پایین تر را مثال گوسفند می پندارد.
پایگاه اجتماعی و نیروهای مجاهدین خلق بر خلاف رهبرانش در مسیر زمان و شرایط نظامی و سیاسی دائماً متغیر بوده است. مجاهدین با آن که در ابتدا از بیرون متاثر از جنبش های آزادیبخش جهان سوم بوده اما در داخل ایران نیرویی مذهبی و فراملی محسوب می شدند که رهبرانش نیز در ابتدا از شهرهای بزرگ مذهبی همچون تبریز، مشهد و اصفهان، یارگیری می شدند که بعدها تهران نیز به دلیل پایتخت و دارای دانشگاه جهت جذب نیرو و محل فعالیت علیه حاکمیت، به جمع شهرهای دیگر مذهبی ملحق شد.
بنابراین، مجاهدین خلق در ابتدا نیرویی خالص و ایدئولوژیک محسوب می شدند که بعدها به دنبال رقابت با سازمان چریک های فدایی خلق و ایدئولوژی مبارزاتی دوران که مارکسیسم شمرده می شد و تهاجمی تر از لیبرالیسم بود را نیز به ایدئولوژی خود قلاب کردند تا این که در سال 1354 ایدئولوژی مذهبی بر طیف مارکسیسم پیروز شد.
انقلاب 1357 که اتفاق افتاد و به برکت انقلاب تتمه رهبران مجاهدین از زندان آزاد شدند و چون در ابتدا سره از ناسره پیدا نبود و هر حزب و جناحی ادعای رهبری انقلاب را داشت بدین سبب مجاهدین خلق که جمع شهدایش در دوران شاه از 70 تن بیشتر نبود در مقابل مردمی که هزاران تن برای انقلاب شهید داده بودند و در آن ایام شهید معیار مبارزه تلقی می شد، ادعا می کردند چون مبارزات آنان انقلابی و مبارزات روحانیون ارتجاعی بوده لذا می بایست سکان کشتی انقلاب و حاکمیت دربست از آن مجاهدین خلق باشد.
وقتی مجاهدین در امر سکانداری انقلاب، شکست خوردند دوباره با حربه تبلیغات شروع به جذب نیرو کردند این بار اما سیاست بر ایدئولوژی ارجحیت داشت. در این ایام و بحبوحه انقلاب، بیشترین نیروها را نه از شهرهای مذهبی بلکه از استان های شمالی کشور، جذب کردند که البته در حین مبارزه خشونت آمیز و شکست مجاهدین از حاکمیت، بیشترین ریزش نیرویی نیز از همین استان ها بود.
پس از این که مجاهدین در امر مبارزه مسلحانه در داخل کشور شکست خورده و به کردستان ایران عقب نشینی کردند در این مناطق نیز نیروهایی جذب کردند که از حیث مذهبی و سیاسی چندان همسو با مجاهدین و آرمان شان نبودند.
در نیمه دوم دهه 60 خورشیدی که مجاهدین در کشور عراق حضور نظامی داشتند و در حین عملیات های نظامی علیه حاکمیت بودند، تعداد قابل ملاحظه ای از نظامیان ارتش و سپاه را اسیر کردند که در مجموع از اسیرانی که خود گرفته بودند و اسیرانی که از ارتش عراق تحویل گرفته بودند قریب به دو هزار تن نیرو به جمع نیروهای سابق خود افزودند که در اصل به جز نیروهای زمان شاه و خلص سابق، مابقی را به چشم سیاهی لشکر و ابزار نظامی می دیدند که تنها یک بار مصرف و مصرف نظامی داشتند و در نتیجه می توانستند در اثر فعالیت و رزم، به دلار بدل شوند و شکار تازه را جذب نمایند.
در اواخر سال های 60 و دهه 70 اما مجاهدین نیروهایشان را از کشورهای همسایه که اکثراً از استان های جنوب و غربی کشور بودند با وعده پناهندگی به اروپا، جذب کردند.
منظور، این است که رهبری خودشیفته و آرمان و ایدئولوژی خونبارش به جز یکی دو مورد الباقی نیروها را جهت قربانی کردن نیاز داشت و جز این ارزش انسانی برای کسی و چیزی قائل نبود.
رهبری مجاهدین همچنین نه برای انسان ها بلکه سایر ارزش های مردمی نیز ارزش و اعتباری قائل نبود و همه را وسیله و نیاز مقطعی می دید. شاید تا کنون هیچ نیرویی در ایران و یا جهان به اندازه مجاهدین مذهبی از مذهب به عنوان ابزار و وسیله سیاسی استفاده نکرد. آنان با آن که خود را شیعه اثنی عشری و انقلابی می دانند با این وجود از تمامی امامان شیعه تنها سه تن را در سر فصل مختلف قبول داشتند که در ابتدا و در ایران امام علی و در عراق امام حسین و امام مهدی، را قبول داشتند که اتفاقاً هر سه تن را جهت توجیه رهبری خود و مابقی را ابداً نیاز نداشتند مثلاً آنان هیچگاه از امام حسن حرفی نمی زنند و آرمانش را قبول ندارند چون که امام حسن و امامان دیگر شیعه رهبری مجاهدین و جنگ مسلحانه را توجیه نمی کنند. در جریان انقلاب ایدئولوژیک نیز مسعود رجوی از همه مظاهر مذهبی از اسلام تنها از پیامبر اسلام و سپس از امام حسین و امام مهدی، اسم برد و در راستای رهبری خود توجیه آورد و او در این اثنی هیچگاه از خدا اسم نبرد و کاربردش را به میان نیاورد. یا نمی دانست و یا قبول نداشت.
معلوم نیست کسی که اسیر بوده چرا باید تا ابد قابل استفاده و مجاهد خلق باقی بماند ولی پس از سال ها کار و تلاش وقتی به آخر خط و آگاهی می رسد همچنان اسیر و اسیر جنگی است. دستگاهی که جز رهبران سابق هیچکدام را نتوانسته به مراتب بالاتر برساند.
این در حالی است که اسیران جنگی مابین جنگ ایران و عراق وقتی پس از خاتمه جنگ و توسط صلیب سرخ آزاد شده و به ایران فرستاده شدند از حیث خانوادگی و اجتماعی و عرصه های دیگر به مراتب بالاتر از اعضای جداشده از مجاهدین هستند. کسی را از نزدیک می شناسم که روزگاری در عراق و به مدت دو و نیم سال اسیر جنگی بود و وقتی از اسارت آزاد شد و به ایران فرستاده شد به مقام آزاده نائل شد و همزمان درس دانشگاه را در رشته حقوق به پایان برد و خانواده تشکیل داد و در اداره گمرگ مشغول کار شد و هم اکنون جزو طبقات متوسط به شمار می آید و در قیاس با همبندان سابق خود شاید بتوان ادعا کرد از حیث موقعیت و مالی با صد تن از اعضای جداشده کنونی برابری می کند.
می گویند، برای اعضای ما عواطف و خانواده ممنوع است، پرسش اینجاست آیا علم و دانش و تخصص نیز ممنوع است؟ می گویند، مال و ثروت ممنوع است، آیا انسانیت و آزادی نیز ممنوع است؟ می گویند، تحقیر و تنبیه و ریاضت در راستای ارتقای معنوی است، در حالی که حصر و بند و ریاضت در اصل در راستای تضعیف و ویرانی نیروها بوده است.
در عصر برده داری نیز با برده ها چنین رفتاری نمی کردند. در عصر برده داری، برده که کارش را انجام می داد و پیر و ناتوان می شد او را آزاد می کردند و حداقل حرمت آزادی را پاس می داشتند ولی اینجا، اسارتگاه انسان و آزادی، نه این که اسرا و برده ها را آزاد نمی کنند بلکه از اجسادشان نیز استفاده بهینه در راستای انگیزه دادن به مابقی اسرا و بردگان به عمل می آورند.
مهدی خوشحال