طلوع و غروب یک زندگی – قسمت پانزدهم
نشست ۵ روزه و بحث های «تنگه و توحید» – روزهای بعد از عملیات «فروغ جاویدان» در قرارگاه اشرف واقعا تماشایی بود. مردان و زنانی که با شور و حال عجیبی به استقبال عملیات رفته و در توهم تسخیر سه روزه تهران بسر می بردند، حال شکست خورده و دست از پا درازتر در حال بازگشت به قرارگاه اشرف بودند.
مردانی که از همدیگر و از فرمانده هانشان سراغ همسرانشان را می گرفتند و زنانی که بدنبال شوی خود در مقرات مختلف در اشرف می گشتند. و فرزندانی که با بی تابی تمام در انتظار دیدن والدین خود بودند.
در آسایشگاه ها نصف تخت ها خالی بود و معلوم نبود آنان کشته شدند و یا باز خواهند گشت.
در آن مقطع من مسئول دفتر یکی از فرماندهان تیپ های ارتش رجوی در قرارگاه اشرف بودم. زنان و مردان هراسانی که هر روز و ساعت از من سراغ شوهران و یا همسران خود را می گرفتند که آیا از آنها خبری هست یا خیر؟
روحیه پائین نفرات و سردرگمی سران فرقه رجوی، در مجموع فضای بلاتکلیفی را در بین اعضای سازمان حکمفرما کرده بود.
همه می دانستیم که وضعیت فلاکت بار و شکست سنگین پیش آمده نتیجه بلندپروازی ها و توهمات شخص رجوی نسبت به مردم ایران بود. رجوی فکر می کرد مردم ایران در دروازه های کرمانشاه منتظر او هستند. و برایش فرش قرمز پهن خواهند کرد.
حال با لشگری شکست خورده بار دیگر در قرارگاه اشرف زمین گیر شده بود.
همچنانکه گفتم بعد از عملیات، وضعیت تشکیلات زیاد تعریفی نداشت و خیلی ها به تدریج از تشکیلات مجاهدین جدا شده و رفتند.
رجوی تلاش میکرد تا به قول خودش «کمرهای خم شده» اعضای باقیمانده از شکست سنگین عملیات «فروغ جاویدان» را راست کند.
اکثریت اعضای سازمان بنوعی حماقت رجوی را در دلشان سرزنش می کردند ولی کسی جرأت نداشت تا به ماجراجویی بی منطق وی پاسخ دهد.
رجوی نه تنها خود را مسئول شکست این عملیات ندانست بلکه تلاش کرد با سفسطه در مقولات ایدئولوژیک شکست را به گردن نیروها انداخته و برای مدتی دیگر آنها را قبرهای درونشان مبحوس و با خودشان سرگرم کند.
رجوی خوب می دانست خودش مسئول همه این شکست ها و انبوه کشته های سازمان از همان فردای انقلاب تا به امروز است. او می دانست در باتلاقی گرفتار آمده است که نه راه پیش دارد و نه راه پس.
رجوی باید برای بدر بردن یقه خود از دست اعضای باقیمانده و طلبکار شدن از نیروها فکر و چاره ای می اندیشید.
بدین ترتیب رجوی همه اعضای سازمان را به نشستی در قرارگاه اشرف که بعدا به نشست های ۵ روزه معروف گردید فرا خواند.
رجوی بحث های جمعبندی عملیات فروغ را که بمدت ۵ روز به طول انجامید «تنگه و توحید » نام گذاشت.
رجوی در طول این نشست اصلا به دلایل نظامی این شکست وارد نشد و هرکسی که خواست از این زوایه به وی ایراد بگیرد در همان لحظه سرکوبش کرد و حتی اجازه یک کلمه صحبت نیز به کسی نداد.
چرا که رجوی بخوبی می دانست که مسئول افتضاح بالا آمده شخص خود اوست. و این عمل دیوانه وار وی هیچ توجیه منطقی و نظامی ندارد . در مقابل اما او سعی کرد با سفسطه در مقولات ایدئولوژیک تک تک اعضای سازمان به جز خودش را مسئول این شکست معرفی کند.
رجوی استدلال می کرد تک تک شما چه زن و چه مرد در تنگه ای بنام توحید گیر کرده بودید. و اگر در ذهنتان تنگه نداشتید حتما از تنگه چهار زبر هم رد می شدید.
به همین دلیل هم رجوی در اوج شیادی و فریبکاری موضوع این نشست را بحث های «تنگه و توحید» نامید.
او میگفت شما با ایمان کامل و با اعتقاد راسخ به رهبری وارد این عملیات نشدید به همین دلیل خداوند پس گردن شماها زد و همه تان را به قرارگاه اشرف باز گردانید!!!
شما در درونتان بت هایی داشتید که آنرا می پرستید در حالیکه قرار این بود که یکتا پرست باشید و تنها مرا رهبر خودتان بدانید! ولی شماها شرک ورزیدید و هر مرد مجاهد زنش را و هر زن مجاهد شوهرش را معبود و بت خویش قرار داد.
بعبارتی برای هر مردی زنش و برای هر زنی شوهرش مانع وصلشان به من میشد به همین دلیل شماها تمام عیار وارد این جنگ نشدید . امکان ندارد با وجود این موانع به من گرایش پیدا کنید، شما باید خالص شوید تا لایق من شوید. رجوی و بویژه مریم هرگز در بکارگیری این کلمات محدودیتی برای خودشان قائل نبودند. مسعود و مریم تلاش می کردند که اعضای سازمان را به نقطه ای برسانند که در ذهنشان احساس گناه و در نهایت اعتراف کنند به اینکه به رجوی خیانت کرده اند. و این نقطه مطلوب و هدف غایی رجوی از نشست های ۵ روزه بود تا سناریوهای بعدی خودش را پیش ببرد.
شکست «فروغ جاویدان» و در ادامه، بحث های «تنگه و توحید» در نشست ۵ روزه جمع بندی عملیات، نقطه عطفی در قرارگرفتن رجوی در جایگاه رهبری بی منطق و غیرپاسخگو با ایدئولوژی خاص در مسیر فرقهسازی بود. که باعث شد مجاهدین از یک گروه سیاسی با ایدئولوژی خاص (التقاطی) به یک فرقه با عقاید خاص تر تبدیل شوند.
بعد از این عملیات بود که جداسازی مردان از زنان بتدریج در سازمان شروع شد هرچند هنوز بحث های طلاق صورت نگرفته بود ولی در سالن های غذاخوری، در محل های کار و آموزشها، در پمپ بنزین و در همه جا جداسازی مردان از زنان شروع شد و مرزهایی برای ارتباط بین ایندو جنس وضع گردید.
پس از عملیات فروغ جاویدان و آثار مخربی که بر پیکره سازمان گذاشت ، شمار زیادی از اعضا و وابستگان تشکیلات در عراق و اروپا تلاش کردند از سازمان جدا شوند هرچند با خشونت درون گروهی مواجه شدند ولی بهرحال روزنه هایی وجود داشت که بتوانند جان خود را از دست این سازمان نجات دهند.
شکست مجاهدین در این عملیات باعث شد سازمان کاملا به صورت یک فرقه بسته و مخوف در بیاید و تمامی روزنههای امید به دنیای آزاد بر روی اعضای آن بسته شود و این تازه آغاز راه بود . . .
ادامه دارد…