تاریخچه ی بدعت (یعنی چیزی را بدون سابقه و الگوی قبلی ایجاد کردن) انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان مجاهدین خلق، به شکست نظامی آقای مسعود رجوی در بعد از عملیات فروغ (مرصاد) بر می گردد، او که همه چیز را تمام شده می دید و در بن بست استراتژیک قرار گرفته بود تصمیم به این امر شیطانی گرفت!
مسعود رجوی کیست؟ رهبر عقیدتی چیست و کیست؟ آیا دست یازیدن به هر جنایتی با حربه ی رهبر عقیدتی بودن امکانپذیر است؟
شخصیت اصلی مسعود رجوی یک آدم بی آبرو است ! کسی که از بدنام شدن نزد مردم و مخالفین خود هراس ندارد، هرگاه در آب غوطه می خورد، مانند اردک نیم تکانی به خود می دهد و در معیت دیگران خود را خشک و پاکیزه می نماید، این وقاحت، خطرناک است و مبارزه با چنین موجودی، سخت دشوار…
واقعیت و حقیقت امر بصورت خلاصه این است که رهبر عقیدتی (مسعود رجوی )، تنها انگیزه اش برای نجات خلق و انقلاب! ” زن ” بوده است و بس! باورش سخت است، مسعود رجوی جوانی بود که از شهرستان طبس به تهران آمده بود تا ضمن گرفتن مدرک از دانشگاه ، صاحب یک زن هم بشود و بعد به ولایت برگردد!
از همان ابتدا او که عقده های بسیاری داشت، تصمیم داشت به یک قهرمان مبدل گردد. این تنها انگیزه ی او بود که وارد میدان سیاست و مبارزه هم شد! همه ی کسانی که بعدها هم با او در زندان بودند و یا از نزدیک با او کار کردند، مسعود را شخصی از لحاظ شخصیتی ضعیف ، اما با مکر و حقه و حسد فراوان می نامند!
در فرانسه وقتی او در مقابل یک رسوایی عشقی، ناچار همه سازمان مجاهدین را که با خون و رنج بسیاری از جوانان مذهبی تأسیس شده بود را، تباه کرد؛ گوشه ای از نیات و شخصیت او بر همگان برملا شد. ولی او، خاطره جالبی را از همان دوران زندان و مقاومت به یاد داشت. وقتی آن خاطره را بازگو کرد، در اصل رفع تناقض کرد و تناقض خود را به شخصی دیگر نسبت داد.
او در یکی از همان نشست های ایدئولوژیک که مست پیروزی بر اعضایش بود بدون این که خود و نیروهای اطلاعاتی متوجه گاف او شوند، منظور خود را از پا گذاشتن به میدان مبارزه این چنین شرح داد: «عکاشه، روزی عاشق یک دختر دانشجو شد. هر کار کرد دختر را به تور بزند نشد. سرانجام فکر بکری به سرش زد. در آن ایام چریک شدن و به زندان رفتن اسم و رسم داشت. عکاشه با آن دختر قرار ملاقاتی در یک هتل شیک گذاشت. در محل قرار، مقداری وسایل کوه نوردی و طناب و کیسه خواب و غیره قرار داد. که همین موارد ظن ساواک را برانگیخت و عکاشه را دستگیر و به کمیته مشترک آوردند. ابتدا ساواک عکاشه را مورد ضرب و شتم قرار داد که او چریک است و با همرزمش قرار دارد. عکاشه که سمبه را پر زور دید، زبان به اعتراف گشود که نزنیدم، بنده چریک نیستم. از آن جایی که چریک شدن افتخار داشت، خواستم خود را به شکل چریک درآورده و دختری را که عاشقش بودم و او راضی نمی شد، راضی کنم. ساواک هم وقتی فهمید که عکاشه واقعاً چریک نیست دست از سر تقصیرات او برداشتند».
آنان که سال ها در محضر او و از نزدیک به سخنانش گوش فرا دادند، نیک می دانند که مسعود رجوی، همیشه عادت داشت تا همه خواست ها و حالات خود را به بزرگان تاریخ که شناخته شده اند تعمیم دهد. مثلاً، او همواره پیامبران بزرگ را در قیاس با خود و موقعیت و اعمال خود قرار می داد.
پس از سال ها آی دزد گفتن و با آن همه قسم حضرت عباس، بالاخره دم خروس پس از گذشت ۱۵ سال در سال ۱۳۶۴، در جریان اولین انقلاب ایدئولوژیک، از زیر قبای مسعود رجوی بیرون زد. او عاشق زنی به نام مریم عضدانلو که زن همرزمش مهدی ابریشم چی بود، شد و آن دو را با ترس و تطمیع وادار به طلاق از همدیگر و زن را ناچار به ازدواج با خود کرد. توجیه اش در این طلاق و ازدواج بسیار بود که اکثراً به نفع اسلام و انقلاب و مبارزه و اعضاء شمرده شد. خسارتی که او در این انقلاب ایدئولوژیک و به قول خودش ارتقای ایدئولوژیک پرداخت، آن چنان سرسام آور و پر شتاب بود که پس از گذشت دو سال، توانست سازمان مذهبی مجاهدین را به یک سازمان مزدور و آدم کش تنزل دهد.
وقتی خبر رسوایی عشقی مسعود رجوی در سال ۱۳۶۳، آن هم به آن شکل غیرعرفی و مشمئزکننده روی آنتن ها رفت، مردم و اپوزسیون ایران را شوکه و منزجر و ناامید کرد و آنان دریافتند که مجاهدین به سمت یک فرقه مذهبی پیش می روند. در نتیجه، اکثر یاران سیاسی و سازمان های عضو در شورای ملی مقاومت با بهت و نفرت عطای مجاهدین را به لقایش بخشیده و با کوله باری از توهین و ناسزا راه خود را جدا کردند.
مسعود رجوی در راستای تکمیل همان انقلاب ایدئولوژیک اول یا همان رسوایی عشقی، ۲۶ مهرماه سال ۱۳۶۸ را مبداء انقلاب ایدئولوژیک دوم و روز مریم انتخاب کرد.
انگیزه جنگ و تهاجم و غنیمت گرفتن زنان، تنها مختص سران سازمان نبود بلکه به تمام بدنه سازمان سرایت کرد. به گونه ای که در سازمان مجاهدین بالاترین انگیزه برای مردان “زن” و برای زنان “رده” بود. و دو اهرم “زن و رده” همواره در دست مسعود رجوی جهت کنترل و جابجایی و تشویق و تنبیه نیروها استفاده می شد تا جایی که وی اعتراف کرد: دعوا بر سر زن است، همه دعوا بر سر زن است.
اکنون مسعود رجوی در مقام رهبر مجاهدین به این گونه اعمال خود تجاهل و افتخار دارد، بدنامی را به مثابه اهرم فشاری علیه نیروهایش استفاده می کند و می گوید، من النهایه برای حفظ سازمان و انقلاب تن به این همه بدنامی از جانب مخالفین داده ام.
اکنون به یمن تصمیمات بسیار غلط مسعود رجوی در سیر زمان، دیگر سازمان مجاهدین توان و پتانسیل نجات خود از دام فرهنگ قبیله ای و ایدئولوژی جنسی ندارد!
جنگ امروز مسعود رجوی ، نه برای سرنگونی است ، بلکه نبردی است برای سرکیسه کردن اربابان ثروت وسران سلطه و جذب زنان بی پناه و برده داری جنسی ! عده ای مرد هم را در دام خود نگه داشته است تا چرخ کارهای جاری فرقه بچرخد!
میزان موفقیتی که مسعود رجوی در به دام انداختن زنان و حتی کودکان کسب کرده است که شاید نزدیک 90% باشد، اما در جنگ وسیاست هیچ موفقیتی را بدست نیاورده است !
در حقیقت آمیزش کارکردهای یک رهبر عقیدتی خود منتسب با یک رسوائی عشقی که انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین نامیده شده است، بدون پرداختن هیچ بهائی از طرف دشمنان این فرقه، فرقه را به این حجم از نابودی رسانده است !
صورت مساله ی شخص مسعود رجوی و سازمانی که او آنرا سازمان مجاهدین خلق ایران نامید، به این سادگی است و بغرنج کردن آن امری گزاف و بیهوده است . . .
فرید