قبل از حمله آمریکائیها رجوی هارت و پورت زیادی می کرد! از جمله گفته بود اگر یک تیر به سمت ما از سوی آمریکائیها شلیک شود، ما بی محابا به سمت مرزهای خودمان ( ایران ) روانه می شویم . از نزدیک شاهد بودیم آمریکا نه یک تیر بلکه هزار تیر و تعداد بسیار زیادی کشته و مجروح از اعضای نگون بخت گرفت. رجوی در آن زمان ترسیده و حتی یک تیر هم به سمت آمریکائی ها شلیک نکرد ، نه تنها دستور حمله به سوی مرزها را نداد بلکه دستور داد در برابر آمریکائیها پرچم سفید هم بلند کنیم و با آنها درگیر نشویم!
دیری نگذشت رجوی 180 درجه چرخید تا دیروز برای صدام که به قول خودش یگانه دوستش بود مزدوری می کرد حالا نوبت آمریکائیها شده بود! در کل رجوی تابع تعادل قوا است .
بعد از تسلیم شدن و پرچم سفید بلند کردن در مقابل آمریکائیها ، نیروهای آمریکائی تمام نیروهای فرقه را که در اطراف قرارگاه اشرف پراکنده بودند جمع کرد و مواضع آنها را تحویل گرفته و خودشان مستقر شدند. در واقع حفاظت قرارگاه اشرف را به عهده گرفتند و نفرات را به داخل قرارگاه هدایت کردند. مانند زندانی که در داخل قرارگاه زندانی شده باشیم ، سپس فرماندهان آمریکائی در داخل اشرف با مسئولین منجمله مژگان پارسایی که نماینده رجوی بود ملاقات کردند. در این ملاقات طرف آمریکائی ژنرال ادی اورنو بود که از مسئولین فرقه که البته رجوی پشت قضیه بوده درخواست نمودند که تمامی سلاح ها را از ریز تا درشت تحویل آمریکائی ها دهند ، مسئولین در آن نشست که در سالن اجتماعات برگزار شده بود در برابر آمریکائی ها زانو زده ، و التماس کردند حداقل سلاح های سبک را جهت دفاع شخصی از آنها تحویل نگیرند اما ژنرال آمریکائی از موضع قدرت با آنها برخورد کرد و مرعوب مظلوم نمائی مسئولین فرقه نشد. دستور داد تمامی سلاح ها را باید در زمانبندی معین شده تحویل بدهند .
در نتیجه فرماندهی کل به نیروهایش دستور داد سلاح ها را تحویل می دهیم. مسئولین فرقه برای حفظ روحیه زرهی را در یک میدانی به خط کردند و به ماها گفتند لباس نظامی سبز که به ظاهر خوش رنگ می آید را اتو کشیده و بپوشیم. همه خدمه جلوی تانکها و نفربرها و دیگر زرهی ها آرایش بگیرند با روحیه بالا نه شکست خورده، ضمن این که به ما گفتند که با آمریکائیها هنگام تحویل دهی خیلی گرم برخورد کنیم.
ناگفته نماند آنچه که به نیروها بر می گردد مخصوصاٌ کسانی که با رجوی زاویه داشتند خوشحال بودند. بالاخره شاخ خود کامگی رجوی شکست . دیگر رجوی نمی توانست مثل گذشته نیروها را تهدید و از زندان ابوغریب بترساند. فضا عوض شده بود و باید بگویم بچه هایی که با رجوی مسئله نداشتند آنها هم خوشحال بودند زیرا از بس زرهی ها را سمبه زده بودند دیگر حالی برایشان باقی نمانده بود. دیگر این بهانه سرگرمی ، وقت کشی ، پر کردن وقت نیروها ، بی جهت انرژی را هرز دادن و از این دست مصیبت ها خلاص شده بود.
البته یک عده هم بودند واقعاً متناقض شده بودند. تناقضات خودشان را توی نشست های عملیات جاری عنوان کردند . رجوی دید فضای عمومی خیلی خراب است سپس برای دلجوئی پیام داد سلاح مهم نیست بلکه یک ابزار است و دست یافتنی است! بعد مثال اسب و اسب سوار را زد. گفت مهم اسب سوار است نه اسب ، تا وقتی اسب سوار را داشته باشم سلاح دست یافتنی است ، خلاصه رجوی با این اراجیف دوباره سر تعدادی را شیر مالید و آنها را توی تشکیلات میخکوب کرد. این حربه تا حدودی کارساز بود اما خیلی ها همچنان متناقض بودند نه فقط از جنبه خلع سلاح ، بلکه ضد و نقیض گویی های رجوی ، رنگ عوض کردن های رجوی را نیروها نمی توانستند فراموش کنند دیگر تابوی رجوی ها در اذهان رنگ باخت ، رفته رفته فاصله ها بیشتر شد و جرات اعضا بیشتر شد و در نشست های لایه ای به عیان از رجوی انتقاد می کردند و از اختناق تشکیلاتی پرده برمی داشتند ، رسوائی تشکیلاتی به حدی بالا گرفته بود که دیگر قابل مهار نبود . در همان اوضاع و احوال در یک فاصله زمانی کوتاه شاهد بودیم یک دفعه نزدیک به هزار نفر از لایه های مختلف از تشکیلات جدا شده و به تیف ( نزد آمریکائی ها ) پناهنده شدند .
در واقع برای اولین بار راه خروج باز شد و بعد از آن به خود افراد بر می گشت و تصمیم با خودشان بود. آیا می خواهند در تشکیلات باقی بمانند یا می خواهند به دنیای آزاد برگردند؟! در آن وانفسا هر روز تعدادی از فرقه جدا می شدند . رجوی متوجه شد اگر به همین صورت پیش برود دیگر از تشکیلات چیزی باقی نخواهد ماند ، به همین دلیل بعد از این که آمریکائی ها اشرف را تحویل نیروهای عراقی دادند سر ناسازگاری بالا گرفت. رجوی هم دنبال بهانه بود تا با مظلوم نمائی اعضای بیچاره را درگیر عراقی ها کند و با احساسات آنها بازی کرده و موفق هم شد تا فتیله جدا شدن ها را کمی تخفیف دهد. در کل رجوی با جنگ و خونریزی شناخته می شود. بدون خون ریزی مثل این که وجود خارجی نداشته باشد . در حقیقت از سی خرداد 60 با همین تاکتیک کارش را پیش برد ، حالا در ینگه دنیا آن هم در آلبانی به آخر خط رسیده و دیر یا زود تشکیلاتش فرو می ریزد .
گلی