مالک هژبر: سه سال از عمرم در مناسبات فرقه ی مجاهدین خلق تباه شد

دیدار دوره ای با جداشدگان از فرقه رجوی در دفتر انجمن نجات گیلان - قسمت اول

متعاقب اقامه دعوی شماری از جداشده های فرقه رجوی در شعبه 55 دادگاه تهران که ضربات سهمگینی بر رجوی وارد کرد، شماری از جداشده های استان گیلان ضمن حمایت از خواهان رجوی در دادگاه مذکور، در ملاقات حضوری با مدیر مسئول انجمن نجات گیلان بمنظور گواهی دادن و شهادت علیه رجوی در هر دادگاهی با مستندات اعلام آمادگی کردند.

ملاقات اول با جداشده مالک هژبرلاکه

مالک هژبرلاکه 48 ساله اهل رودبار گیلان بی آنکه بخواهد و بداند و سواد سیاسی داشته باشد در یک تراژدی غمناک، گرفتار مافیای رجوی در ترکیه شد و مدتی کوتاه ازعمرش را بدور از خانه و کاشانه و زن و فرزندانش به تباهی کشاند.

 

آقای هژبر در ملاقات صمیمانه خود با جناب پوراحمد در شرح پیوستن و گسستن خود از مافیای رجوی گفت :

“من مالک هژبر هستم متاهل و دارای دو پسر و از شهرستان رودبار گیلان . حقیقت داشتم برای خودم زندگی میکردم و مشکلی هم نداشتم و به سفارش و پیشنهاد یکی از دوستانم بخاطراشتغال بهتر ترغیب شدم که به ترکیه بروم. شاید که بتوانم کمک خرج خوبی برای خانواده ام تدارک ببینم .

هنوز دو هفته از اقامتم در هتلی در ترکیه نگذشته بود که اتفاقی برایم رقم خورد که هیچ سنخیتی با روحیاتم نداشت و بی جهت مرا بدان سمت هدایت کرد که 3 سال از عمرم را تباه کردم و ضرر و زیان بسیار دیدم .

داستان بدین قرار بود که شبی یک آقایی درب اتاقم را زد و خودش را علی آنکارایی معرفی کرد که من اول بار بود که اسمش را می شنیدم . در ادامه معرفی خودش و کارش گفت که من برای هموطنانم که به دنبال شغل هستند کاریابی میکنم و یه جورهایی کار خیر انجام میدهم و بمن گفت توهم اگر تمایل داشته باشی میتوانم کمک کارتان باشم …

در ملاقات اول چیزی نگفتم و رد شدم. ولیکن این آقا دست بردار نبود و برای چند بار به ملاقات من آمد و من هم چون به دنبال کار بودم و از طرفی کسی را برای کمک گرفتن نداشتم ناگزیر به وی متوسل شدم که در آخر دیدار گفت که شما باید چند مدت به عراق بروید و از آنجا روانه یک کشور اروپایی خواهید شد ..

من هم با شک و تردید پذیرفتم و به اتفاق دونفر دیگر که آنان نیز دل به وعده های این آقا داده بودند، در ماه دوم سال 1381 روانه عراق و پادگان اشرف شدیم ..

از بدو ورودم بنای مخالفت گذاشتم و خواستم که مرا هر چه زودتر به ترکیه برگردانند که با حرفها و تهدیدات عجیب شان مواجه شدم که در صورت اصرار بر درخواستم مرا تحویل مخابرات عراق خواهند داد و سر از زندان در خواهم آورد ..

تواین فاصله مدام برایم جلسه می گذاشتند و فشار روحی و حتی جسمی وارد میکردند تا از درخواستم کوتاه بیایم !
مدتی گذشت که مصادف شد با بحرانهای داخلی عراق و حملات امریکایی ها که مجبور به ترک اسارتگاه اشرف شدیم و به اصطلاح در اطراف اشرف و مرز کشور پراکنده شدیم که خودش سختیهای خاص خودش را داشت ..

با بلند کردن پرچم سفید برای امریکاییها دیگر کاری با ما نداشتند و با سقوط بغداد و دولت صدام به پادگان اشرف برگشتیم که مجددا سر ناسازگاری گذاشتم که البته تعدادمان خیلی زیاد بود…

در پس تحمل شداید زیاد در مناسبات ظلمت کده رجوی توانستم از دست شان فرار کنم و خودم را به کمپ آمریکایی ها برسانم که متاسفانه تازه شروع بدبختیهای دیگر بود که توامان هم فشار رجوی و هم فشار امریکایی ها بود که مجددا به سمت رجویها برگردم! ولی هیهات که دیگر تصمیمم را گرفته بودم و در دیماه 1383 به اتفاق دو تن دیگر بنامهای حیدر و ناصر از کمپ امریکاییها فرارکردیم و به ناحیه استان اربیل درعراق رفتیم که خوشبختانه دستگیر شدیم. چونکه وقتی قاضی دادگاه حرفهای ما را شنید و مشکلاتمان را دید به دادمان رسید و به ما مبلغی کمک کرد تا با آن پول بتوانیم به کشورمان برگردیم که چنین هم شد و من توانستم مابعد 3 سال اسارت در تشکیلات سیاه رجوی به وطن و کانون گرم خانواده ام بازگردم …

الانم بعنوان یک آسیب دیده از رنج و جور رجوی حاضرم در هر دادگاهی علیه رجوی وطن فروش گواهی و شهادت بدهم .

تهیه وتنظیم گزارش : دقتکار

خروج از نسخه موبایل