چندی پیش دعوت شدیم به جشن تولد یکی از دوستان. درمیان میهمانان سکوت یک خانم نظر من را به خودش جلب کرد. از دوستم پرسیدم ماجرا چیست !؟ خیلی یواش گفت خانم فلانی بسیار زنی با شخصیت است شاید تو برادرش را بشناسی !!!؟ گفتم برادرش !؟ گفت برادرش از مسئولین مجاهدین هست . گفتم شاید .
بدون اشاره به گذشته من، ما به همدیگر معرفی شدیم . در صحبت با ایشان دیدم بشدت از مجاهدین و مریم و مسعود رجوی ابراز تنفر می کند. دلیلش را پرسیدم . گفت سالیان سال هست این بیشرفها برادرم را فریب داده و از کشور … بردند فرانسه و الان هم درآلبانی هست . پرسیدم اسم برادرت چیه . اسم کوچکش را گفت . پرسیدم فامیلی ؟ گفت فلانی ، گفتم با پسوند فلان؟ با خوشحالی همراه با تعجب به من نگاه کرد و گفت درسته هیچ کس این پسوند را نمی داند ! گفتم ولی در سازمان بعضی ها برادرت را با پسوند … می شناسند . از برادرش پرسید و میگفت پدر و مادرم تا روز مرگشان صدای برادرم را نشنیدند.
به او نگفتم که برادرش تبدیل شده به یکی از شکنجه گران رجوی. سئوالات زیادی می پرسید و همهاش رجوی را نفرین میکرد. و میگفت مریم رجوی مترسک مسعود رجوی هست برای پنهان کردن چهره سیاه خودش. یکی از سئوالاتش در باره انقلاب ایدئولوژیک و عملیات جاری و ماجرای غسل هفتگی بود! و خودش توضیحاتی درباره دانستههای خود از این موضوعات مطرح کرد. گفتم هرآنچه گفتید درست است . و من خلاصه ماجرای عملیات جاری و غسل هفتگی را در چند جمله برایش اینچنین توضیح دادم .
پایان جنگ ایران و عراق و شکست سیاست ها و استراتژی و تاکتیک های رجوی در عراق . تناقضات روز افزون و بیشماری را در نیروهای گرفتار در قرارگاه اشرف به وجود آورده بود . که تماما درست و برحق بودند . و رجوی هرگز پاسخگو نبود و شکستها و اشتباهات خودش را که منجر به کشته شدن بسیاری از نیروها شده بود را نمیپذیرفت و میگفت شما در پشت تنگه زن و زندگی گیر کردهاید و ما به همین دلیل نتوانستیم رژیم را سرنگون بکنیم . بحثهای رجوی اصلا برای نیروها قابل قبول نبود و افراد کم کم درخواست جدا شدن از مناسبات مجاهدین را میکردند.
رجوی برای فرار از فروپاشی و پاسخگو نبودن به خطاهای جدی خودش ماجرای انقلاب ایدئولوژیک به راه انداخت و بعد بندهای آن را یکی پس از دیگری برای درمان دردهای بیدرمانش ابداع میکرد. اما این حیله رجوی کار ساز نبود . تناقضات بی پاسخ تبدیل شده بود به صحبت های مخفیانه زیرزمینی بین افراد .
وقتی رجوی متوجه این موضوع شد که تمام نیروها و بدنه اصلی سازمان درگیر گفتگوهای مخفیانه درباره شکستها و دروغهای رجوی شده بودند و برخوردهای تشکیلاتی فرماندهان با این موضوع هم کار ساز نبود. رجوی برای این که این ماجرا را جمع و جور کند آمد و گفت ، گفتگوهای تناقضات بصورت مخفیانه در درون مناسبات محفل است. و داشتن محفل سیاسی و تشکیلاتی یعنی بوجود آمدن شعبه سپاه پاسداران در درون مناسبات ما . و هر کس از این محفل ها برقرار کند یعنی پاسدار و نفر رژیم در درون ما است. او گفت از این پس خودتان باید جلوی محفل و شعبه سپاه پاسداران را در یگانها و قرارگاههایتان بگیرید. و این عملیات جاری شما یا همان جهاد اکبر است که هر روز باید جریان داشته باشد. نباید اجازه بدهید کسی محفل بزند و یا اعلام جدایی کند . اگر کسی این چنین کرد ، به من ربطی ندارد حتی احتیاج نیست از فرمانده هانتان بپرسید . خودتان در یگانه تان به حسابش برسید. و با تمسخر می گفت در این حسابرسی تا جایی پیش بروید که فقط یک تکه استخوان از فرد مورد نظر باقی بگذارید! همان مقدار برایم کافی هست.
و اینچنین بود که رجوی خود را از پاسخگویی در برد و نیروها را به جان هم انداخت. و از دور و پشت صحنه با هدایت شورای رهبری یا چماقداران خودش چه آتش ها وسرکوبها در قرارگاه اشرف و باقرزاده به راه انداخت . این ماجرا هنوز هم ادامه دارد . اکنون رجوی وجود خارجی ندارد اما اسیران به زنجیر کشیده شده درآلبانی را با فریب یا تهدید به تلویزیون و برنامه پرونده میکشند تا بر علیه خانواده خودشان توهین کنند .
و باز رجوی برای فرار از پاسخگویی ، از پشت صحنه ، قربانیان خودش را به جان هم انداخته است !!!
فتح الله فتحی