آنروز بالغ بر 500 تن از سازمان مجاهدین جداشدند

شقاوت و بی رحمی بی حد و حصر سازمان در برخورد با جداشدگان

سال 1383، بعد از سالها اسارت در فرقه ی دیکتاتور رجوی، مریم رجوی پیامی داد بدین مضمون که :
“هرکس تا اینجا با ما بوده ، اکنون می تواند از ما جدا شود”

به اذعان اکثر کسانی که تا بحال از این سازمان جدا شدند، این اولین فرصت رسمی جدائی از سازمان بوده است، این اولین بار بود که دربهای خروجی سازمان بدون شکنجه و زندان، باز شد!
من با ترس و لرز، درخواست خروج دادم! فکر می کردم فقط من این جرات را پیدا کردم، وقتی مسئولم این گزارش را از من گرفت، نگاهی معنادار به من کرد و رفت. از لحظه ی تحویل گزارش معاون فرمانده ی دسته ، هر جا می رفتم کنارم می ایستاد ، اما کلامی حرف نمی زد! گویا یک زندانی را به او تحویل دادند که مواظبش باشد! خیلی زود شاید کمتر از نصف روز طول کشید که در نانوائی مشغول کار کارگری بودم و اف دسته سراغم آمد و گفت برویم !

دل توی دلم نبود ، حدس می زدم دوباره مرا به زندان خواهند برد، ضربان قلبم را می شنیدم، از شکنجه و زندان انفرادی وحشت زیادی داشتم! اما نه ! گویا وضعیت سازمان بدتر از آن چیزی بود که من فکرش را می کردم، مرا با یک جیپ از مقر خارج و به یک مقر ستادی بردند، بعد از چند دقیقه انتظار در یک اتاق در بسته ، مرا وارد اتاقی کردند که چند زن دور میز نشسته بودند و مهناز شهنازی ، سر میز نشسته بود!

همه ابتدا شروع به تعریف و تمجید کردند، بعد شروع به گریه کردند که نرو، بعد که واکنش های منفی من را دیدند، از روی کاغذی که پشت گل روی میز قرار داشت و او فقط می دید، سراغ محور بعدی رفت و لحنش کمی تندتر شد! اما باز هم من سفت و محکم ایستادم، بالاخره گفت برو ، اما این خیانتی است در حق خون شهداء!!!

مرا به اتاق بردند و دستور دادند لباسهای نظامی ام را ، با یک پیراهن و شلوار بسیار معمولی عوض کنم! بعد من را وارد محوطه ای کردند که دیگر بچه هائی را دیدم که آنها هم مثل من درخواست خروج داده بودند! تعداد زیاد بود، نزدیک دهها نفر آنجا منتظر وسیله ای بودند که همه را به کمپ آمریکائی ها منتقل کنند!

بعد از دهها سال خدمت به مسعود رجوی ، یک دینار هم کف دست ما نگذاشتند و ما را ول کردند! اتوبوسی آمد وهمه سوار شدیم، اتوبوس عراقی که از مقرهای اشرف دور می شد و به سمت نیروهای آمریکائی می رفت، با آخرین نگاههایم به مقرهای سیاه اشرف ، یکبار دیگر تمام دوران بدبختی هایم در سازمان مثل برق از جلوی چشمانم گذشت!

کسانی که ما را تحویل آمریکائی ها می دادند، همه از شکنجه گران رجوی بودند، هرگز این آخرین نگاههای نفرات سازمان را فراموش نمی کنم، با بدترین شکل ممکن، ما را در دنیایی که قانونمندی های آنرا فراموش کرده بودیم، ول کردند !بعد از سالها خدمت به رجوی ، که کمترین آن جان مان بود، با بی مهری تمام، بدرقه شدیم!

اما ته دلمان ، همه خوشحال بودیم که جانمان را برداشته و فرار کردیم، عطای رجوی را هم به لقایش دادیم. دیگر آینده هر چه می بود ، بهتر از آن گذشته سیاه بود. طعم شیرین آزادی را بعد از سالها برای اولین بار می چشیدم.

همه ی این بلاها سرنوشت های تکراری بود که به سر تک تک ما جداشدگان می آمد. آنروز بالغ بر 500 تن از سازمان جداشدند، فقط در یک روز!
اکنون مشغول زندگی هستم، ازدواج کردم، ادامه تحصیل دادم، شغل مناسبی دارم، فرزند دارم ، خلاصه با تمام کم و کاستی هایم، خوشبخت هستم، چرا که آزاد هستم. طعم آزادی از هر چیزی شیرین تر است و آنرا با هیچ متاع گرانبهائی عوض نمی کنم.
اما دلم گاه وبی گاه به درد می آید، وقتی سرنوشت دوستانی رامی شنوم که بعد از سالها، دست به جدائی زدند و سرنوشت های خوبی پیدا نکردند.

یکی از آخرین نمونه ها را ملاحظه بفرمائید:
” آقای م.ب ، می گوید: در این پروسه در اشرف و لیبرتی و بعد از اعزام به آلبانی بعد از چندین ماه در آلبانی خواستار خروج از سازمان شدم و بعد از مدتی توانستم تشکیلات فرقه مجاهدین را ترک کنم و به مدت شش روز در هتلی در تیرانا ماندم و بعد از آن خودم را به کمیساریا معرفی کردم. از سال ۱۳۹۶ تا سال ۱۳۹۹من مستمری را از سازمان می‌گرفتم ولی در زمان گرفتن مستمری از من خواسته میشد و تعهد می‌گرفتند باید در رابطه با دوستانم جاسوسی بکنم و هر روز خبرهای آنها را به سازمان اطلاع بدهم. در چند مورد بدلیل مخالفت من مستمری من را تعلیق کردند ولی دوباره با گرفتن تعهد پول را پرداخت کردند . من بدلیل نبود کار و پول اجاره خانه و مایحتاج روزانه مجبور بودم که به خواسته های آنها تن بدهم . در سه ماه گذشته هیچ پولی به من داده نشد ولی از طریق دوستانم به من کمک میشد که اموراتم را سپری بکنم . در این مدت بدلیل نداشتن پول کافی برای اجاره خانه و غذا مجبور شدم به مدت یک ماه و شش روز در غارهای ارتفاعات تیرانا در منطقه کشار و مدتی هم در کنار خیابان شب را به صبح سپری کنم و در این مدت هیچ پولی نداشتم که مایحتاج را تامین کنم .در همین ایام از مردم آلبانی کمک غذایی و غیره را می‌گرفتم و مغازه داران به من کمک میکردند. من بعد از حدود ۳۰سال خدمت کردن به این سازمان باید آواره و گرسنه در خیابان می ماندم در صورتیکه سازمان تعهد داده بود که در هر شرایطی من را تامین مالی کند ولی من را در کشوری که نه کار هست و نه کمیساریای عالی پناهندگان که ما را تامین کند رها کرد…”

با خواندن سرنوشت تک تک دوستانم، بعد از رهائی از فرقه ، تنها توانستم اشکی را برای همراهی با درد وغم آنان ، هدیه کنم.
اما الان دوران عوض شده است ، جداشدگان در هر نقطه ی این کره خاکی ، علیه رجوی به دادخواهی برخاستند، عمر و جوانی همه ی ما رفته است که سرمایه ای برگشت ناپذیر است، اما مسعود رجوی از ترس تک تک ما، به سوراخ موش خزیده است، مریم رجوی هم که در حد و اندازه ای نیست که توان رویاروئی با ما را داشته باشد، اما به حول و قوه ی الهی ، این دو را از تاج و تخت سلطنت ننگین شان ، به زیر خواهیم کشید . . .

فرید

خروج از نسخه موبایل