سوم خرداد سال 1361 وقتی خرمشهر آزاد شد رجوی دیوانه شده بود چرا که فکر می کرد می تواند با همکاری دشمن به حیات خائنانه خود ادامه دهد . رجوی که در ابتدای جنگ نعره سر می داد و به نیروهای خود پیام می داد باید در جنگ علیه عراق شرکت کنند بعد از چند ماه در یک عقبگرد مفتضحانه عنوان داشت این جنگ ضد میهنی است و نباید در آن شرکت نمود و بهانه می آورد که نیروهای ایرانی به جای حمله به دشمن به مقرات ما در جبهه ها حمله می کنند! دروغی که حتی مرغ پخته را به خنده وا می داشت . تا اینکه با شروع فاز نظامی توسط رجوی ها و آشکار شدن همکاری همه جانبه رجوی ها با دشمن مردم ایران برای همه روشن شد که جیغ بنفش کشیدن های رجوی در مورد شعار جنگ ضد میهنی به خاطر چه بوده است .
بعد از مدتی رجوی شعار داد که حکومت ایران هرگز صلح نخواهد کرد و این کار طناب دار وی خواهد شد و هیچ وقت فکر نمی کرد که روزی نیروهای غیور ایرانی بتوانند خرمشهر را آزاد کنند و این جنگ سالیان ادامه خواهد داشت و او می تواند در شکاف این جنگ به کارهای کثیف خود که همانا دشمنی آشکار علیه مردم ایران بود ادامه دهد .
در جریان جنگ هم شاهد بودیم نیروهای رجوی چگونه در ارتباطات و شنود و گرفتن اطلاعات از داخل کشور به ارتش صدام کمک می کردند و عملاٌ به یکی از ارتش های خود صدام تبدیل شده بودند . وقتی خرمشهر به تصرف نیروهای ایرانی در آمد باید گفت که آن روز رجوی عزا گرفته بود و تحمل شکست ارتش صدام را نداشت چون فکر می کرد که نیروهای ایرانی توان شکست ارتش تا دندان مسلح صدام را ندارند . در پروسه جنگ رجوی باز بر طبل توخالی دیگری می کوبید و عنوان می کرد که هرگز حکومت ایران صلح نخواهد کرد .
تا اینکه به مقطع تیر سال 67 رسیدیم و حکومت ایران صلح را قبول نمود و این کار یعنی پایان شکست استراتژی رجوی ها در مورد جنگ! اگر حکومت ایران صلح را قبول کرد هرگز حکومتش سرنگون نشد و هیچ گونه تغییری در نظام سیاسی ایران انجام نگرفت ، اما قبول صلح باعث نشد که رجوی شکست استراتژی خود را قبول کند و به همین خاطر دست به دیوانگی بزرگی زد و آن هم فرستادن نیروهای خود به داخل کشور برای مردن بود! چون به خوبی می دانست اگر در عراق باقی بماند باید در مقابل شعارهایی که می داد پاسخگو باشد و باید از خودش انتقاد کند و این کار یعنی سوختن در خارج از کشور . همه مخالفان حکومتی در اروپا به رجوی یادآور شده بودند که رفتن به عراق مساوی است با سوختن ولی از آنجایی که رجوی به ارباب نیاز داشت به عراق رفت. وی همیشه و در هر مقطع باید غلام حلقه بگوش کسی باشد به همین خاطر حاضر نشد این شکست را قبول کند .
وقتی رجوی در عملیات دروغ جاویدان هم شکست خورد هیچ وقت حاضر نشد به نقد شکست استراتژی خود بپردازد و هم چنان بر طبل توخالی سرنگونی با ارتش کاغذی و پیر و پاتال خود می کوبد .
حال می بایست به رجوی گور به گور شده گفت که مرده یا زنده شما در این مقطع هیچ تاثیری ندارد چون به لحاظ سیاسی مانند فسیلی شدید که حتی به درد موزه هم نمی خورید و بوی گند شما همه عالم را گرفته است . آزادی خرمشهر بسیار خوشحال کننده بود اما رجوی را به دیوانه ای تبدیل نمود که دیگر کاری از دستش بر نمی آمد و در دریدگی و خیانت مرزی باقی نگذاشت و هر روز بر ابعاد خیانت خود و همکاری با دشمن مردم بیشتر اضافه کرد تا جایی که غلام حلقه بگوش صدام و ارتش وی شد و خیانتش را افتخاری برای خود دانست و به همین خاطر اکنون به روز نکبتی افتاده که راه پس و پیش ندارد و این عاقبت کسی است که به مردم خود خیانت می کند .
هادی شبانی