یکی از رویه های مرسوم رجوی ها این است که اسرای جنگی هنوز رها نکرده ی خود را وامیدارند که با نوشتن متنی از سالیان پیش آماده شده ، اقرار کنند که اگر باوجود اتمام جنگ بین ایران وعراق در سال 1368 که طبق قوانین حاکم بر آتش بس ومصالحه ها هنوز دراسارت رجوی هستند، به این دلیل است که خودشان خواستند که پیش رجوی بمانند و ذلت این اسارت تحقیر بار را بپذیرند!؟
البته ما همواره این قبیل انسان های بدشانس را قربانی محسوب کرده و از شنیدن حرف وحدیث های آنان تعجب نمیکنیم.
ونه تنها تعجب نمیکنیم بلکه نظر کلی مان این است که این متن ها توسط گماشتگان دست اول رجوی تهیه شده و بنام این یا آن اسیر مفلوک نوشته و منتشرمیشود.
دریکی از این نوشته ها که رونوشت برابر اصل سایر نوشته ها درعرض این چند دهه است چنین آمده است :
” اینجانب از تمامی مواهب زندگی برای یک هدف والاتر، دست شستم و افتخار حضور در ارتش آزادیبخش را کسب کردم تا بتوانم آزادی و عدالت اجتماعی را برای مردم ایران به ارمغان ببرم “.
جملات پایین تر نشان میدهد که این فرد که این متن بنامش نوشته شده، اساسا آدم سیاسی نبوده و از مقولاتی مانند آزادی وعدالت شناخت درستی نداشته که اگر داشت بخاطر آن وارد صفوف برده های رجوی نمیشد.
دوباره :
” اخیرا در مطلبی دیدم که مأموران و مزدوران رژیم پلید آخوندی به خانوادهام مراجعه کرده و بهدروغ گفتهاند که من در سال ۱۳۶۶ در جنگ ایران و عراق به اسارت نیروهای ارتش عراق درآمدهام و دولت وقت عراق مرا بهاجبار به سازمان مجاهدین تحویل داده است”.
ما نمیدانیم که تو این مطلب را در کجا خوانده ای و اگر واقعا آنطور بوده که گفتی و مخصوصا ذیلا میگویی ، چه فرقی داشت که بدست نیروهای رجوی اسیر شده ای یا ارتش عراق.
ما اطلاعات زیادی از اسرای تحت اختیار دولت وقت عراق داریم که دراختیار رجوی قرار میگرفت تا درخدمت خیانت کاری های این وطن فروش قرار بگیرند.
در کمپ های اسرای ایرانی درعراق رسانه های رجوی دردسترس کامل اسرا بود و عوامل درجه اول رجوی بطور مرتب به این کمپ ها مراجعه کرده و با دادن وعده های بهشتی آنها را پیش خود برده و تبدیل به مجاهد رجوی میکردند.
این اسرای ساده لوح و قربانیان تمام عیار، دربرابر پیشنهاد اقامت چند ماهه در کمپ های رجوی وسپس اعزام به اروپا و گذراندن زندگی خوب ، فریب خورده و درعمل ساکن دائمی کمپ شده و سیاهی لشکر رجوی را توسعه داده و چه بسا که درعملیات مختلف ضد میهنی بکار گرفته میشدند.
سپس :
” من در سال ۱۳۶۲ جهت امرار معاش به استخدام ارتش درآمده و به مدت ۴ سال در جبهههای جنگ ضد میهنی با درجه گروهبان یکم مشغول فعالیت بودم و در عملیاتهای مختلف از جمله والفجر و خیبر و فاو نیز شرکت داشتم …”.
همه ی مردم مجبورند برای امرار معاش خود شغلی انتخاب کنند و تو این شغل را انتخاب کردی و وظیفه داشتی که از سرحدات کشورت دفاع کنی و این چیز عجیبی نیست که یک گروهبان ارتش در عملیات جنگی شرکت کند.
درادامه :
” هفتم فروردین سال ۱۳۶۷ مصادف بود با عملیات آفتاب توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران در منطقه فکه. شب عملیات آفتاب با تصور اینکه ارتش عراق حمله کرده است،…ولی وقتی پیشروی نیروها شروع شد و به نزدیکی مواضع ما رسیدند، بهیکباره با افرادی مواجه شدم که فارسی هم صحبت میکنند و آستین سفید دارند، کمی دقت کردم دیدم زنان و مردانی ایرانی هستند . از برخی سربازان شنیده بودم که مجاهدین برای وطنشان میجنگند و انسانهای باسواد و تحصیلکرده هستند، به همین خاطر لحظهای که تعدادی از نیروهای پیاده مجاهدین از آن منطقه عبور میکردند، در شروع روشنایی صبح با ایجاد سر و صدا خودم را به نزدیکی آنها رساندم “.
شنیدن ازبعضی سربازها که مجاهدین – که البته درآن موقع ازمجاهد بودن خود دست برداشته وبه خائنین تمام عیار تبدیل شده بودند- برای اینگونه تسلیم شدن زبونانه کافی نبود.
احتمالا تو به اسارت درآمدی وبراثر جو موجود وتلقینات شبانه روزی که بر روی تو انجام شده، گول خوردی وزمانی که بخود آمده ومتوجه شدی که بجای پختن کباب خر داغ میکنند، چاره ای جز تمکین پیدانکردی وبجای مبارزه با این وضعیت- که الحق کار هرکسی نیست- ازتاکتیک تنازع بقاء استفاده نمودی وماندگار شدی!
بعد :
” با خودم میاندیشیدم که با من چه خواهند کرد؟ چه بر سرم میآورند؟ گفتم گرسنه هستم. لحظاتی بعد دیدم که برایم یک بسته جیره جنگی آوردند، دقایقی بعد درخواست آب کردم، یکی از آنها قمقمه آبش را به من داد، کمی آرام و قرار گرفتم، دیدم تصورات غلطی به من القاء شده بود… در کمال تعجب به محلی رفتیم که به آن مهمانسرا میگفتند. درآنجا همه چیز مهیا بود. روزهای متمادی به همین منوال میگذشت…”.
اگر این شبهات را داشتی ، پس بقول خود چرا تسلیم شدی؟
آنها بوجود تو احتیاج داشتند تا نیروهای هرچه بیشتری دراطراف خود داشته باشند و دادن نان وآب به تو امری طبیعی بود.
چقدر دراین مهمانسرا ماندی و بعد چه شد؟
آیا به تو اجازه دادند که وضعیت خود را به اطلاع خانواده ات برسانی یا بزودی به جرگه ی کسانی درآمدی که کارشان کندن وپرکردن زمین در روز و نشستن درکلاس های مغزشویی درشب بود؟
آیا زمانی که تشکیلات رجوی بعنوان یکی از لشکرهای صدام همه ی امکانات لازم را داشت، میخواستی امکاناتی درآنجا نباشد؟!
همچنین :
” شاهد بودم که همه یکدست و یکرنگ از امکانات مساوی برخوردار هستند، بالا و پائین ندارند، از تبعیضهایی که در مناسبات ارتش بود در اینجا خبری نبود، همه چیز بر اساس احترام متقابل بود، اصلاً بالا و پائینی احساس نمیکردم، بسیار شگفتزده بودم “.
اتاق خواب رجوی وسیع تر ازآسایشگاه هایی بود که شما بطور گله ای در آن میخوابیدید و آیا امکانات این اتاق خواب شاهانه که تدریجا به حرمسرای بزرگ تبدیل شد، با امکانات شما برابر بود؟
مگر شما حق تفریح و غذا خوردن در پارک شورای رهبری را داشتید و آیا میتوانستید دردریاچه ی مصنوعی آنجا به صید ماهی بپردازید؟؟
همینطور :
” قبل از عملیات فروغ جاویدان برادر مسعود اعلام کردند کلیه اسرایی که در مهمانسرا هستند، آزاد هستند و میتوانند بین یک زندگی شرافتمند و پرافتخار و حضور در صفوف ارتش آزادیبخش برای نبرد سرنگونی، و یا برگشتن به ایران انتخاب کنند ولی من تصمیمم را گرفته بودم و بر درخواستم پافشاری کردم و بالاخره بعد از چند روز درخواستم پذیرفته شد و به صفوف مجاهدین در قرارگاههای ارتش آزادیبخش پیوستم “.
به اسرا گفته شد که ادوات جنگی و غذا و … را به محل درگیری برده وسپس آزاد شوند که دراین میان خیلی از امثال تو تلف شدند وبقیه برای ادامه ی کار شستشوی مغزی وکادر سازی مجددا به کمپ اشرف برگشتند.
این عفو و رحمت رجوی؟! شامل چه کسانی شد و آیا میتوانید ده نفری ازاین انسان های خوشبخت را نام ببرید؟
بازهم توهین و تحقیر خانواده ها:
” روزگاری بود که رژیم اتوبوس، اتوبوس، مزدوران خودش را در قالب خانواده به اشرف و لیبرتی میآورد و با تبلیغات دروغین و زهرآگین قصد عوامفریبی داشت، غافل از اینکه مجاهدین آگاه و پیشتاز هیچگاه فریب دشمن دجال را نخورده و نخواهند خورد “.
درد بزرگ رجوی ها همین است !
خانواده ها مانع بزرگی در راه او هستند و او مجبور است که به آنها تهمت زده وفحش و ناسزا بگوید که طرفی ازاین کار نخواهد بست.
او و مریم باید منتظر سیل خروشان خانواده ها بطرف آلبانی باشند که چندماه دیگر و با کنترل کرونا طلایه اش راخواهد دید.
خانواده های که صدها بار این حرف هارا شنیده و در برابر آن واکسینه شده اند!
جمعی ازخانواده های دردمند تبریزی