در فرقه رجوی روزنامه و یا کتاب داستان و …. وجود نداشت، هر چه بود متعلق به فرقه بود. در پادگان اشرف در سالن های غذا خوری تابلو اعلاناتی را نصب کرده بودند و هر روز یک سری خبرهای بی سر و ته توسط مسئول پرسنلی چاپ می شد و بعد از چاپ به فرهنگی مقر تحویل داده می شد و چند ورق بولتن خبری را بر روی تابلو نصب می کردند.
یک خبر از چند فیلتر عبور می کرد و آنقدر خبر را سانسور می کردند که خبر از محتوا می افتاد . حوصله من از بولتنی که بر تابلو نصب می شد سر رفته بود تصمیم گرفتم این موضوع را مطرح کنم و پیشنهاد دادم در کنار بولتن خبری چند روزنامه عراقی هم نصب شود و یا در محلی روزنامه ها گذاشته شود و هر کسی تمایل داشت روزنامه را بخواند و یا عکس های آنها را تماشا کند .
پیشنهاد خودم را دادم. درست روز بعد برای من نشست گذاشتند! از پیشنهاد من چنان به مسئول مقر بر خورده بود که به من امان نداد و سریع ترتیب یک نشست را داد . طبق معمول نشست در اتاق کار مسئول مقر بود و یک سری از کادرها هم در اتاق حضور داشتند. اولین حرف مسئول نشست با من این بود که این چه پیشنهادی ست که دادی؟! و در ادامه گفت ما مستقل هستیم کاری به عراق و عراقی نداریم .روزنامه عراقی را می خواهی چکار؟ چه هدفی را دنبال می کنی؟ از قبل کادرهای فرقه را توجیه کرده بودند و کادرها بر علیه من موضع گرفتند. یکی می گفت خواهر این می خواهد زبان عربی خودش را تقویت کند و بعدها اقدام به فرار کند. یکی می گفت غرق جیم است می خواهد عکس زنها را نگاه کند. یکی می گفت کسی که این پیشنهاد را می دهد بایستی او را اخراج کرد، جای او در مناسبات ما نیست و ….
مسئول مقر همه را ساکت کرد و به من گفت می دانی اگر پیشنهاد تو به خواهر و برادر برسد چی می گویند . برادر مسعود روی این موارد خیلی حساس است. آیا حرفی داری بزنی؟ گفتم خیر، فقط یک پیشنهاد روزنامه شما را اینقدر بهم می ریزد تناقضات اصلی خودم را بگویم فکر کنم دست به خودکشی می زنید. بد و بیراه بود که نصیب من می شد و در نهایت مسئول مقر گفت از اتاق من برو بیرون، تو مجاهد نیستی یک لات جامعه هستی اگر ببینم یک بار دیگر پیشنهادات قیصری بدهی این بار تمام افراد مقر را جمع می کنم و یک نشست اساسی برای تو ترتیب می دهم .
فرقه ای که تحمل نمی کند اعضایش یک روزنامه خارجی را مشاهده کنند چگونه دم از آزادی می زند .
فواد بصری