با شروع اعلام مبارزه مسلحانه (تروریستی) مجاهدین، بدستور مسعود رجوی (30 خرداد 1360)، موج جدیدی از آشوب های خیابانی در تهران و سایر شهرهای بزرگ شکل گرفت که در عرض چند ساعت به کشتار و خونریزی انجامید. اگر چه سالها بعد مسعود رجوی تلاش کرد، مبارزه مسلحانه را ناشی از سرکوب این تظاهرات جلوه دهد، اما واقعیت این بود که سازمان از ماه ها قبل ورود به فاز سرنگونی و جنگ بزرگ با «آیت الله خمینی» را در دستور کار داشت و اتفاقاً «میلیشیا»ی مجاهد را هم بطور سطحی بریف (توجیه) کرده بودند و این آمادگی ذهنی را در آنها پدید آورده بودند که «ممکن است» در آینده جنگ بزرگی با «خمینی» داشته باشیم. این نکته در اسفندماه 1359 به صورت ضمنی گفته شده بود اما به این دلیل که هنوز بسیاری از هواداران مجاهدین به آیت الله خمینی علاقه مند بودند، باعث شگفتی برخی از هواداران شده بود و شاید به همین خاطر مسعود رجوی آنرا رسماً به بدنه سازمان ابلاغ نکرده بود چون می توانست شبهه افکن و دافعه برانگیز (در بین میلیشیاها) باشد. لذا ضروری بود اینکار ابتدا با یک زمینه سازی ذهنی شایع شود و بعد گام به گام تیم های سازمانیافته به این سمت هدایت گردند. به هرحال سران سازمان از آغاز می دانستند که براحتی قادر نخواهند بود کرسی های قدرت را به دست گیرند و آیت الله خمینی نیز تا وقتی مجاهدین انبارهای اسلحه خود را تحویل نداده باشند، به آنان اعتماد نخواهد کرد که پست های کلیدی را واگذار کند.
چهل سال پس از این رخداد، غیرقابل انکار است که 30 خرداد نه یک شروع برای اقدامات خشونت آمیز، بلکه نقطه عطفی در عملکرد مسعود برای آشکار کردن اهداف (تروریستی) سازمانی بود که آنرا رهبری می کرد. از اول تیرماه 1360، سازمان مجاهدین وارد فاز دیگری گردید که سرانجام آن جز کشتار و خونریزی نبود. مریم رجوی تا همین امروز تلاش دارد اینگونه جلوه دهد که به دلیل سرکوب تظاهرات «مسالمت آمیز» 30 خرداد، مجاهدین جنگ مسلحانه را کلید زده اند اما تمامی شواهد حاکی است که مجاهدین قبل از شروع تظاهرات به انواع سلاح های سرد مجهز بوده اند.
من آن زمان موقتاً در تهران ساکن بودم و پس از اینکه از یک عضو خانواده (که از جلوی دانشگاه عبور کرده بود) شنیدم مجاهدین در آنجا تجمع دارند، از خانه خواهرم در منطقه ونک به آن سمت حرکت کردم. این عضو خانواده مان که سیاسی هم نبود با بهت تعریف کرد که «نمی دانید چه خبر است، مجاهدین و حزب الهی ها روبروی هم صف کشیده اند، مجاهدین در یک سمت با قمه و چماق ایستاده اند و حزب الهی ها هم در طرف دیگر». من در ابتدا باورم نشد که مجاهدین قمه و چماق به دست گرفته باشند چون تا آن زمان چنین صحنه ای را از مجاهدین ندیده بودم و عمدتاً چیزی که در شهرستان می دیدم عکس این حالت بود و مجاهدین معمولاً کتک می خوردند. از آنجا که خودم را هوادار سازمان می دانستم (که فقط برای یک سفر چند هفته ای به تهران رفته بودم) فوراً برای شرکت در این تظاهرات به سمت جنوب حرکت کردم. اتوبوس خط 2 یا 3 از منطقه ونک به سمت راه آهن می رفت اما به دلیل درگیری هایی که رخ داده بود، مسیر از میدان ولیعصر به سمت چهار راه مصدق مسدود بود و اتوبوس ها همانجا مسافرین را پیاده می کردند.
وقتی پیاده شدم ظاهراً درگیری های گسترده در خیابان انقلاب به پایان رسیده و تظاهرات به صورت پراکنده در نقاط مختلف شکل گرفته بود و رهبری خاصی نداشت. حدود نیم ساعت در تظاهرات کوچک آنجا شرکت کردم، مجاهدین و سایر جریاناتی که به آنها ملحق شده بودند شعار «خرداد ماه خونه، رژیم سرنگونه» می دادند. با ورود خودروهای سپاه این تجمعات در هم شکسته شد و نفرات به اطراف فرار کردند و من هم به این تصور که تظاهرات پایان یافته به سمت شمال حرکت کردم. خودروهای سپاه افراد مشکوک را دستگیر می کردند و من در تلاش بودم با عادیسازی از منطقه خارج شوم و در نهایت به خانه برگشتم. چیزی که واضح بود، مجاهدین برای اولین بار از اقدامات خشونت آمیز و سلاح های سرد استفاده کرده بودند هرچند برخی گزارشات حاکی از استفاده سلاح گرم نیز هست که من شخصاً با آن مواجه نشدم.
چند روز پس از این تظاهرات خونین، خبر انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی، ایران را تکان داد. بسیاری از مسئولین کشور که در رأس آنها آیت الله بهشتی قرار داشت هدف این بمبگذاری قرار گرفتند و جان به جانان سپردند. مجاهدین اولین ضربه تروریستی خود را وارد ساخته بودند و وارد مسیری شدند که دیگر راه بازگشتی بر آن متصور نبود. میلیون ها ایرانی بهت زده این جنایت تروریستی را پیگیری می کردند. آنها با چشمانی گریان در شهرهای مختلف تنها به انتقام فکر می کردند.
بلافاصله با شنیدن این خبر من نیز از خانه بیرون آمدم و به سمت میدانی که بعدها «هفت تیر» نامیده شد حرکت کردم. در داخل اتوبوس اکثر چهره ها بهت زده و غمگین بود. در مسیر، سه دختر جوان نیز در حالی که با صدای بلند گریه می کردند سوار شدند. گریه امان شان نمی داد. در جلوی ساختمان حزب، تنها چیزی که از درون اتوبوس می دیدم گریه و زاری مردمی بود که اجساد را از زیر آوار بیرون می کشیدند و «مرگ بر منافق» می گفتند. صحنه های دردناکی بود که مرا هم بشدت تحت تأثیر قرار می داد. سازمان مجاهدین در یک لحظه دهها ایرانی را تنها به جرم عضویت در یک حزب سیاسی با بمب کشتار کرده بود. این اقدام به حدی منزجر کننده و جنایتکارانه بود که بعدها هم سازمان مجاهدین نتوانست رسماً به آن اعتراف کند هرچند در مناسبات درونی روی آن تأکید می شد و مسعود رجوی نیز در جلسه ای با حضور مقامات عراقی به آن اعتراف کرد.
یکروز پس از این جنایت بزرگ، خبر ترور «محمد کچویی» رئیس زندان اوین توسط یکی از نفوذی های مجاهدین، داغ را تازه کرد و نوید روزهای خونین دیگری در سراسر ایران داد. کچویی، توسط کاظم افجه ای که از قبل به درون زندان اوین نفوذ کرده بود ترور شد و کاظم نیز پس از انجام این عمل، خود را از ساختان به پایین پرت کرد و کشته شد. تظاهرات 30 خرداد به بمبگذاری و ترورهای پی در پی منجر شده بود که می رفت تمامی کشور را در بحران فرو برد.
آنچه در این جریان قابل توجه است اینکه هیچکدام از کشورهایی که امروزه خود را دمکراتیک و حقوق بشری می خوانند این اعمال تروریستی را محکوم نکردند و در عوض مسعود رجوی را پس از فرار از ایران در پناه خود گرفتند و از او حمایت کردند. همین دولت ها، بارها و بارها زخمی شدن یک شهروند خودشان با سلاح سرد را محکوم کرده اند و با بزرگنمایی و تروریستی خواندن آن، چهره ای مظلومانه از خود به نمایش گذاشته اند. در همین یک دهه گذشته، بارها شاهد انبوه بمبگذاری در کشورهای مختلف بوده ایم که توسط نهادهای جهانی و دولت های غربی بشدت محکوم شده و بخاطر آن گاه دولت هایی را تا مرز سرنگونی برده اند، ولی در مورد ایران همیشه سکوت کرده اند. بگذریم که مسبب آن ترورها هم گروه های تروریستی مثل داعش و القاعده بوده اند که توسط خود غربی ها تولید و در جهان رها شده اند.
چهل سال از بمبگذاری مجاهدین می گذرد. در این مدت هزاران ترور دیگر هم صورت گرفت و امروز نیز بازماندگان این جریانات تروریستی به قمه کشی، چماقداری و عربده کشی در کشورهای اروپایی و آمریکایی علیه ایرانیان وطنپرست که جرم شان حضور در انتخابات و «رأی دادن» است مشغول می باشند. و باز هم شاهد سکوت حقیرانه کشورهای به اصطلاح دمکراتیک هستیم. و این یک درس بزرگ به ما می دهد که حقوق بشر نیز مثل تروریسم، ابزار کار قدرت های غربی برای تضعیف کشورهای مستقل جهان است.
حامد صرافپور