هر بار که صحنه های بردگی اسیران را در اسارتگاههای فرقه ی رجوی می بینم، خاطرات سیاه دوران اسارت خودم در این فرقه برایم تداعی شده و به عمر و جوانی از دست رفته ام افسوس می خورم!
گویی شیادی، رمالی و به زنجیر کشیدن انسان ها در این فرقه تمامی ندارد! از اولین روزی که مریم رجوی را در سالنی کوچک در اشرف به همراه مسعود رجوی دیدم، نزدیک به 30 سال می گذرد، آنروز یکی از اصلی ترین سئوالات ذهنی ام را پاسخ گرفتم.
همیشه در پذیرش ارتش از مسئولین و برگزارکننده های نشست های مغزشوئی و نوارهای انقلاب می پرسیدم من قضیه ی طلاق و ازدواج مسعود و مریم را بخوبی درک نکردم. آیا روابط این دو، مثل زن و شوهرهای عادی است؟ حتی با اصرار درخواست داده و بارها فیلم طلاق و ازدواج در اورسورواز پاریس را دیدم، بدقت نیز رفتارهای مهدی ابریشمچی را دنبال می کردم که در مواجهه با این امر چه عکس العمل هائی نشان می دهد! اما هرگز این قضیه را آنطور که نشان می دادند و وانمود می کردند، قبول نکرده بودم!
کسانی را هم که مجبور به پاسخ گوئی می کردم، تمام تلاش خود را می کردند که با آرامش به من جواب بدهند که این دستگاه ایدئولوژیک ، معیارهایش فرق می کند! جواب می دادند نه ! البته که نه ! برادر و خواهر بصورت ایدئولوژیک با یکدیگر ازدواج کردند!
حتی یکبار که سماجت زیادی بخرج دادم، یکی از مسئولین گفت: نه ! فکرت را باز نکن! به افکارت افسار بزن! برادر و خواهر ، فقط تا زمان استراحت با هم کار می کنند، زمان استراحت هر کدام به محل خود برمی گردند!!!
اما عاقبت خیلی زود، روز موعود فرا رسید، مریم و مسعود آنروز عصر به سالن کوچکی در اشرف آمدند که ما جدیدالورودها را آنجا جمع کرده بودند!
عمدا در صف جلو نشستم تا همه ی وقایع را از نزدیک رصد کنم. محلی که مسعود و مریم نشستند، از من حدود 3 متر فاصله داشت، مریم رجوی کاملا آرایش کرده و مشخص بود که حسابی به خودش رسیده است تا شاداب تر دیده شود! همچنین در پادگان اشرف رسم بود که همه ی زنان شلوار بپوشند، اما مریم رجوی دامن پوشیده و دستش در دستان مسعود بود! برایم قابل درک نبود که چرا مریم باید استثناء باشد، مثل زنان دیگر نباشد؟ چرا او نباید مثل بقیه لباس های فرم را رعایت کند! بعدها نیز بهتر دیدم که او انگیزه ی اصلی اش از رسیدن به این مقام ، این بوده است که خود را خاص کرده و خودش را “ویژه ” نشان بدهد!
مریم طلاق گرفته از مهدی ابریشمچی ، همیشه وصله ای ناچسب به مسعود بوده و هست و اینکه او و مهدی ابریشمچی باز هم دلشان با همدیگر است! از نگاههای مهدی ابریشمچی هم همیشه این حس انتقام به مسعود دیده می شد که چرا زنش را از دست او ربوده است؟
زیاده خواهی های مریم و شهرت طلبی هایش و اینکه باید ” بانوی اول “! باشد، همه چیز او را قربانی کرد!
امروز بعد از قریب به 30 سال باز هم وقتی عکس خیمه شب بازی 30 خرداد را در زندان مانز دیدم ، باز هم مهدی ابریشمچی نیم نگاهی به مریم داشت و مریم هم علیرغم اینکه پیرزن شده است تمام تلاش خود را کرده بود که رنگ لباسش با بقیه متفاوت باشد !
این داستان آتش زدن به خرمن بود و نبود خانواده ، داستانی تکراری برای همه ی زوج ها در این فرقه می باشد.
اگرچه سالها از قضیه ی 64 می گذرد، اما مهدی ابریشمچی هنوز طلبکار مریم از مسعود است و دعوایش سرنگونی و … نیست!
ابتذال و هرزگی ، داستان جاری بین این سه نفر است ، یکی(مسعود) زن دیگری را ربوده ، دیگری (مریم)در هوس بانوی اول بودن است و سومی(مهدی)، هم در هوس رهبری و هم داشتن بانوی اولش!
اما حیف بر جوانی و عمر اسیرانی که در درون این مثلث شوم ، تلف شدند و هرگز طعم زندگی آزاد را نچشیدند!
آیا روزی خواهد رسید که جنایتکاران به سزای اعمال ننگینشان رسیده و اسیران این فرقه ، آزاد شوند ؟
فرید