فرقه و تروریسم

نظر عمومی اغلب روانشناسان و جامعه شناسان بر این است که یک گروه تروریستی که بطور سازمانیافته از اعمال خشونت و ترور برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکند قطعا دارای خصوصیات فرقه ای با تعاریف امروزی است.

هر تشکلی که به هر دلیلی برای پیشبرد مقاصد خود اقدام به حذف فیزیکی مخالفین مینماید برای جذب، حفظ و کنترل نیرو جهت انجام این اقدامات لاجرم باید از تکنیک های "کنترل ذهنی" که به "شستشوی مغزی" معروف است استفاده نموده و تمامی شئونات و امور زندگی خصوصی نیروهای خود را تحت تسلط کامل بگیرد. از طرفی هر فرقه، باز بر اساس نظر بسیاری از دانشمندان علوم انسانی و جامعه شناسی، دارای پتانسیل اعمال خشونت یا حذف فیزیکی مخالفین در صورت لزوم بوده و در دستگاه نظریش بر آن باور دارد و البته آنرا حق مسلم خود میداند.

اما یک نمونه مستند در همین راستا قابل تأمل است که با هم بررسی میکنیم. در متون زیر ابتدا سه حلقه اصلی بهم پیوسته در خصوص ساختار و عملکرد یک فرقه تروریستی نشان داده شده است:

در حلقه اول کسانی وجود دارند که برای انجام اقدامات تروریستی فرستاده میشوند و نهایتا جان خود و عده ای دیگر از انسانها را نابود می سازند. این افراد به اعمال تروریستی خود افتخار کرده و آن را یک عمل انقلابی و در عالیترین مرتبه خلوص و فداکاری می دانند. این در حالی است که البته عوامل مستقیم ترور خود اولین قربانیان تروریزم بوده ولی متأسفانه به این واقعیت تلخ اشراف ندارند.

در حلقه دوم کسانی قرار میگیرند که به عنوان واسط بین رهبری فرقه و عناصری که باید در صحنه اقدام به ترور کنند عمل نموده و پروسه مغزشویی افراد را برای انجام عملیات تروریستی تکمیل می نمایند. این افراد آنقدر در دستگاه فرقه حل شده اند که میتوانند به استفاده از تکنیک های کنترل ذهن در خصوص سایرین مبادرت ورزند.

در حلقه سوم نیز رهبران فرقه هستند که نقاب آزادی خواهی و دفاع از حقوق بشر به چهره زده و ظاهرا هیچ ربطی با قربانیان ترور از هر دو سو ندارند، فرقه آن چیزی نیست که در ظاهر نشان میدهد، فرقه ها تبحر بسیاری در پنهان کردن ماهیت خود کسب نموده و براحتی چهره متفاوتی از آنچه که واقعا هستند در مقابل مخاطبینی که آنها را نمیشناسند ارائه می نمایند.

حال به تشریح یک نمونه مستند در کادر این سه حلقه ارتباطی در درون یک فرقه تروریستی می پردازیم. نمونه مربوطه از سازمان مجاهدین خلق انتخاب شده است؛ این سازمان با تعاریف جامعه شناسانه امروزی، قطعا یک فرقه cult محسوب میشود و به جرأت میتوان گفت که در مورد هر خصیصه ای که در باره یک فرقه توسط هر یک از محققین فرقه ها عنوان شده باشد نمونه های بسیاری در سازمان مجاهدین خلق میتوان سراغ گرفت که در فرصت دیگری و بر اساس قالب های کلاسیک به موارد متعدد آنها خواهیم پرداخت.

حلقه اول

اوایل سال 1380، سه نفر به نامهای گرشاسب سلیمانیان، مسعود بخشی، و امیر گودرزوند که در اردوگاه های سازمان مجاهدین خلق و در عراق تحت حاکمیت صدام حسین آموزش نظامی و ایدئولوژیک دیده بودند بمنظور انجام عملیات به داخل شهرهای ایران اعزام و طی یک درگیری خیابانی کشته میشوند. اخبار مربوط به درگیری و همچنین بیوگرافی آنان در نشریه "مجاهد" ارگان اصلی سازمان مجاهدین خلق همان زمان انعکاس یافت. از متن نامه های آنها خطاب به فرماندهان و نیز وصیت نامه هایشان می توان براحتی استنباط نمود که هر سه نفر در یک پروسه مغزشوئی تحت عنوان "انقلاب ایدئولوژیک" به تکامل رسیده اند. آنان طوری برخورد میکنند که گویی قرار است برای فتح شهرها و آزاد سازی مردم به مثابه یک ناجی عمل نمایند و ظاهرا تصور میکنند که تمامی مردم هم در انتظار ورود فرماندهان آنان پس از پاکسازی توسط این ناجیان می باشند. این نوع القاء روحیات و تفکرات به عناصر عملیاتی که در ذات تمامی فرقه ها وجود دارد در واقع تضمین کننده اجرای بی چون و چرای عملیات با هر بهایی می باشد و نفرات بعدی نیز با همین مکانیزم روانشناسانه آماده ادامه عملیات ناتمام تیم های قبلی می گردند. در همین رابطه عناوینی که فرقه به نیروهای عملیاتی میدهد قابل توجه است: گُرد گردنفراز صحنه های تعهد و مسئولیت پذیری، فرمانده دلاور مجاهد خلق، با عزمی چون فولاد، مجاهد قهرمان، خون جوان خورشید و…

(تصاویر سه نفر فوق را به خاطر بسپارید)

گرشاسب سلمانیان در نامه خود به "خواهر مریم" (مریم رجوی) مینویسد: "خدا را هزاران بار شکر میکنم به خصوص وقتی که می بینم من هیچ وقت و هیچ جای دیگر هرگز نمیتوانستم ارزشهای انقلاب شما را کسب کنم. اگر فرصت کردید برای من هم دعا کنید که حق سرباز شما بودن را با تهاجم حداکثر به جا بیاورم". این دقیقا شاخص و کد حل شدگی فرد در تشکیلات یک فرقه است.

حلقه دوم

اما پشت ماجرا کیست و چه میکند؟ اشاره شد که عوامل ترور که خود اولین قربانیان تروریزم هستند، به عملیات قتل و انفجار افتخار میکنند و ایقان دارند که یک حرکت مقدس و متعالی را به انجام می رسانند. البته این افراد یقینا دارای مشکلات عدیده ذهنی نیز هستند، چون هیچ انسان عادی و طبیعی نسبت به رها کردن گلوله خمپاره در شهر افتخار نمی کند و درست برعکس اگر خبر چنین انفجارهایی را هم در شهر بشنود حتما متأثر خواهد شد و این ذات بدیهی تمامی انسان ها در تمامی جوامع بشری است. اما چگونه است که عده ای خون افراد را میریزند و در عین حال به اعمال خود نیز مباهات میکنند؟ پشت این پدیده خطرناک چه کسی است و دارای چه تفکری می باشد و از چه تکنیکی استفاده می نماید؟

رهبران فرقه ها در ظاهر صلح طلب بوده و شعار دموکراسی و آزادیخواهی می دهند ولی در تضاد با بیرون از خودشان و در یک پروسه مغزشویی از انسان های صادق، تروریست و قاتل می سازند.

خانم صدیقه حسینی که در حال حاضر مسئول اول سازمان مجاهدین خلق در عراق و در قرارگاه اشرف می باشد آنزمان مسئولیت داشت تا با نفرات تیم عملیاتی که تصاویرشان را در "حلقه اول" دیدید، ملاقات کرده و پیام رهبر عقیدتی را جهت روحیه دادن بیشتر به آنان ابلاغ نماید. این پیام به مثابه وداع مراد با مرید است تا مرید هرگز در ادامه مسیر شک و تردید به خود راه ندهد و با عملیات خود اثبات نماید که در پروسه مطیع محض شدن به عالی ترین درجه رسیده است و خانم صدیقه حسینی مشتاقانه به شاگردان خود و کاری که خواهند کرد یقین دارد.

(صدیقه حسینی در آخرین دیدار با تیم عملیاتی)

حلقه سوم

حال به بالای هرم فرقه میرویم تا با ریشه یابی مکانیزمهای اجرایی فرقه ها به محتوای آن ها دست بیابیم. پیروان فرقه ها آموزش میگیرند تا در تعریف و تمجید از رهبر عقیدتی خود چیزی کم نگذارند. همه اعضای فرقه باید صرفا از یک بُـعد برابر باشند و آن هم ستایش از رهبری فرقه است و این تنها حق پیروان است. در واقع شأن و درجه افراد در درون یک فرقه به میزان فاصله اعتقادی و ذهنی آنها با رهبری فرقه مشخص می شود؛ چنانچه عضو مربوطه نتوانست یا نخواست در چهارچوب تعیین شده باقی بماند، همین فرد یکباره و در کمتر از یکروز به یک عنصر خائن، بریده و مزدور تبدیل میشود و این اخلاق در تمامی فرقه ها و از هر نوع، نهادینه شده است.

خانم صدیقه حسینی مسئول اول سازمان مجاهدین خلق توانسته است ایمان ایدئولوژیکی خود را به رهبر عقیدتی اش به اثبات برساند و از تمامی مراحل انقلاب ایدئولوژیک سرفرازانه عبور کرده و بیرون بیاید و آنرا به خارج از خودش نیز تفهیم نماید. لذا او در مسیر وابستگی به فرقه به حد کمال رسیده است و بهمین دلیل و برای همین منظور در حال حاضر بعنوان مسئول اول معرفی و انتخاب گردیده است.

(مریم رجوی و صدیقه حسینی در کارگاه نظامی ارتش آزادیبخش ملی در عراق)

در واقع تقسیم مسئولیت ها در فرقه ها مبتنی بر قابلیت، توانمندی، ظرفیت، استعداد و پتانسیل فردی افراد نیست بلکه شاخص اصلی میزان وابستگی فرد و حل شدگی او در رهبری فرقه می باشد، امری که اثباتش بسیار مشکل است و داوران فرقه بایستی به ذوب شدن فرد در سیستم، نفی هویت فردی و جایگزینی هویت تشکیلاتی، بی مسئلگی و از همه مهمتر درک رهبر بلامنازع و بلا اشکال عقیدتی از جانب فرد شهادت بدهند. بی گمان یکی از مصادیق اثبات این امر در موفقیت تیم های عملیاتی است که تحت مسئولیت فرد مربوطه آموزش دیده اند که یا بکٌشند و یا کشته شوند.

نشریه مجاهد 542

علی مرادی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخش ملی بوده و بعد از سقوط رژیم دیکتاتوری صدام حسین به داخل کشور و نزد خانواده خود مراجعت نموده است. وی در خصوص صدیقه حسینی عینا چنین می نویسد:

"او به تدریج در مجاهدین ارتقا پیدا کرد. صدیقه مدتی در سمت معاونت محور 2 کار میکرد. از آنجا به مرکز 11 منتقل گردید. در مرکز 11 پس از مدتی تعدادی از نوجوانان فریب خورده که تحت عنوان پذیرش به یکان تحت مسئولیت صدیقه منتقل شدند مورد شستشوی مغزی قرار گرفتند. پس از یکسال خدمت در مرکز 11 صدیقه ابتدا معاون و سپس فرمانده مرکز 17 شد. این دوره همراه بود با توافقنامه ای که با صدام دیکتاتور عراق و وزیر دفاع وقت و فرماندهان سپاه های 2 و 4 و 5 عراق بسته شد و اجازه ای که جهت اعزام تیم ها و انجام عملیات تروریستی دریافت گردید. در این هنگام صدیقه بعنوان رئیس ستاد مرکز 5 به قرارگاه مستقر در شهر کوت منتقل شد که بدلیل خشک مغزی و تحجّر و سرسپردگی او به تشکیلات بعنوان فرمانده اعزام تیم های ترور و کنترل و هدایت آنها در انجام عملیات تروریستی در داخل کشور برگزیده شد که منطقه مهران، صالح آباد و دهلران تحت پوشش تیم های ترور وی محسوب می شدند. در این قرارگاه با همکاری بازجو ها و شکنجه گران معروفی چون اسدالله مثنی، نقی اروانی، محمدرضا محدث، کمال نیکنامی به تشکیل، آموزش و شستشوی مغزی چند تیم تروریستی مبادرت نمود. این تیم ها را ابتدا به واحدهای مسکونی مجزائی منتقل می نمودند و با فیلم ها و نوارهای ساختگی و آموزش هایی در خصوص نحوه ورود به کشور و انجام عملیات تروریستی، اسباب قتل های بی رحمانه را در داخل کشور مهیا می نمودند. تبلیغ استفاده از قرص سیانور برای افراد تیم در صورت مواجهه با خطر و رایج نمودن این عملیات خودکشی با قرص از شاهکارهای صدیقه به حساب می آید.

در این دوره تیم های عبدالکریم محمودی و نفر همراهش و تیم گرشاسب و مسعود بخشی و نفر همراهشان و چند تیم دیگر را برای انجام عملیات تروریستی اعزام نمود که منجر به متلاشی شدن تیم های مزبور گردید. ضمنا درگیریهای منطقه چیلات که منجر به کشته شدن الله مراد پرده چغانه و شهرام جوینده و یک نفر همراهشان شد از شاهکارهای صدیقه حسینی می باشند. چند تیم دیگر در همین مناطق توسط صدیقه حسینی آموزش داده شده و تربیت گردیدند و تحت فرماندهی وی بداخل کشور اعزام شدند که هنوز از سرنوشت آنها اطلاعی در دست نیست.

در این دوره صدیقه بدلیل نقش تعیین کننده و فعالی که در فرماندهی و اعزام تیم های ترور داشت و از طرفی چون مجری بی چون و چرای تشکیلات و فرامین رهبری رجوی بود و همواره می گفت یک فرمانده خوب بایستی خط رهبری را پیش ببرد و هیچ توجهی به جان و سلامتی و زنده ماندن افراد تیم و نیروی زیر دست نکند زیرا این ها عوامل کند کننده و موانع سر راه هستند. بنابراین چون این شیوه کار کمال مطلوب رهبران مجاهدین مسعود و مریم رجوی بود صدیقه را با چند درجه ترفیع به سمت فرماندهی ارتش چهارم منصوب کردند. در این ارتش نیز کمال سرسپردگی را نشان داد تا به سمت معاونت مژگان پارسایی برگزیده شد.

اما فراز دیگر از مبارزات صدیقه که به نظر میرسد از اصلی ترین عوامل صعود او به شمار آید نقش سرکوبگرانه اش در ملاقات خانواده ها بود که این بار هم به نوآوری تز جدید اقدام نمود و با فرمولی به نام "خانواده = کانون فساد" و "خانواده = ضد مبارزه" آنرا بر روی تابلو نوشت و با برگزاری جلسات و نشستهای متمادی به همه القا و تفهیم می نمود که بپذیرید خانواده کانون فساد و ضد مبارزه است، پس ما بایستی محکم در مقابل ملاقات خانواده بایستیم و مخالفت کنیم. در این زمینه قبل از هر ملاقات با برگزاری نشستها کلیه افرادی که جزو ملاقات کننده ها بودند در این نشست حضور اجباری می یافتند و توسط صدیقه توجیه میشدند که این افراد برای جنگ آمده اند بنابراین شما هم یا نباید به ملاقات بروید و یا اگر میروید باید برای جنگ بروید نه برای ملاقات. عکس تحویل نگیرید، روبوسی نکنید، گریه نکنید، برخورد عاطفی ممنوع، بحث را از بحثهای سیاسی به بحث عاطفی منحرف نکنید و نهایتا با یک برخورد خشک و خشن از آنها فاصله بگیرید و در این رویا رویی ثابت کنید که از نسل مسعود و مریم هستید. در این رابطه حتی افرادی را که خود صدیقه تشخیص میداد عاطفی هستند و ممکن است نسبت به دیدار خانواده اشتیاق داشته باشند به شیوه های مختلف از ملاقات محروم می کرد."

مقصود از تنظیم این مقاله و آوردن نوشته کامل آقای مرادی، پرداختن به خصوصیات خانم صدیقه حسینی نیست چرا که باید باور داشت وی نیز قبل از هر چیز یک قربانی فرقه است و در دستگاه فرقه به لحاظ ذهنی طوری برنامه ریزی شده است که سایر افراد را شستشوی مغزی دهد و هر عضو دیگری هم که در موقعیت وی قرار گیرد به همین منوال عمل خواهد نمود. منظور در این مطلب روشن نمودن ساختار یک فرقه تروریستی و ربط دو مقوله تروریزم و فرقه است که بازخوانی این پرونده امکان میدهد تا دو اصل جدائی ناپذیر عملیات مسلحانه و عملیات جاری در سازمان مجاهدین خلق، تفسیر و برجسته شوند. در نمونه ذکر شده در خصوص سازمان و مناسبات فرقه ای آن، اقداماتی نظیر کنترل فکر و ذهن (شستشوی مغزی) و دست زدن به اعمال خشونت آمیز و ربط این دو که از اجزای لاینفک و ذاتی هر فرقه می باشند بخوبی قابل نشان دادن است. نوشته عضو برگشتی از عراق و مطالبی که در آن طرح شده است برای هر کس که مختصر مطالعه و آشنایی با فرقه ها از نقطه نظر جامعه شناسانه داشته باشد به وضوح روشن می نماید که سازمان مجاهدین خلق یک فرقه است. نوشته مزبور در عین سادگی به خوبی رابطه فرقه و تروریسم و ربط منطقی این دو را در سه مرحله ذکر شده نمایان میسازد.

بر اساس تعالیم فرقه، افراد سازمان باید از هرگونه عاطفه حتی نسبت به عزیزان و خانواده خود تهی شوند و رابطه شان با آنها عملا قطع گردد تا به ابزار خوبی برای انجام ترور تبدیل گردند. باز بر اساس تعالیم فرقه، افراد باید به لحاظ ذهنی به نقطه ای برسند تا عملا بپذیرند که هیچ هستند و کوچکترین ارزشی ندارند و جانشان تنها و تنها برای فدا شدن در راه رهبر و در حین عملیات تروریستی بدرد میخورد. افرادی در دستگاه فرقه رشد میکنند که سرسپرده تر باشند و این مفاهیم را بخوبی در میان نیروها پیاده کنند و آنها را به روباتهای بهتری برای انجام عملیات تروریستی تبدیل نمایند. این روش ها و تکنیک های شناخته شده منحصر به سازمان مجاهدین خلق نیست و تقریبا تمامی سازمان های تروریستی و حتی مافیایی تبهکار برای دوام خود مجبور به استفاده از آنها می باشند و گرنه با بحث منطقی و اقناعی و آوردن برهان و دلیل نمیشود نیروها را مستمرا برای اقدامات تروریستی فرستاد و از آنها خواست تا چشم بسته عملیات نظامی انجام داده و جان خود و دیگران را به خطر بیندازند و نهایتا هم در شکم خود نارنجک منفجر کنند و یا قرص سیانور مصرف نمایند.

آنچه در نوشته فرد برگشتی از قول خانم صدیقه حسینی در خصوص خانواده گفته شده است نقطه اشتراک تمامی فرقه هاست. اساسا یکی از بارزترین نقاط تمایز فرقه ها از سازمان های مشروع همین نگاه آنها به نهاد خانواده است. تمامی مذاهب برحق و احزاب و گروه های مردمی و مشروع به خانواده به عنوان یک نهاد مقدس نگاه میکنند که باید در جهت تحکیم پایه های آن کوشید ولی در مقابل این فرقه ها هستند که به هر شکل و رنگی که باشند نهایتا نهاد خانواده و وابستگی های خانوادگی را دشمن خود می شمارند. فرقه ها تنها ارتباط فرد با خانواده را در دو شکل جذب نیرو و دعوت از آنها برای پیوستن به فرقه و یا اخذ کمک مالی مجاز میدانند. پایبندی به خانواده و تروریسم البته در یک جا جمع نمیشوند. کسی که بخواهد براحتی علیه جان دیگران اقدام نماید باید ابتدا بر روی عواطف و احساسات طبیعی و انسانی خود پای گذاشته و از روی آن عبور کرده باشد. فردی که تحت تعالیم فرقه از عاطفه تهی شود براحتی میتواند در یک محل عمومی بمب گذاشته و افراد بی گناه را به قتل برساند. بنابراین و در همه حال تروریسم معلول فرقه گرایی و هر سازمان تروریستی بدرجاتی یک فرقه است.

ایران اینترلینک، فوریه 2007

http://www.iran-interlink.org/?mod=view&id=1865

خروج از نسخه موبایل