آتش بس و قطعنامه 598
در سالگرد گسترده ترین عملیات سازمان مجاهدین که به بزرگترین شکست نظامی این تشکل تروریستی منجر گردید، قرار داریم. 33 سال پیش (27 تیر 1367) ایران با توجه به مجموعه رخدادهای سیاسی، نظامی و منطقه ای، اعلام کرد قطعنامه 598 شورای امنیت که یکسال پیش از آن صادر شده بود را خواهد پذیرفت. در طی چند ماه، آمریکا، سعودی، برخی دول اروپایی و همچنین صدام با همکاری مسعود رجوی، توطئه ها و دسیسه های مشترکی علیه ایران آغاز نموده بودند تا با ضربات سنگین، ایران را به گوشه رینگ بکشانند و صدام را از یک مخمصه بزرگ بیرون بکشند. در همین راستا، مسعود رجوی با همکاری ارتش عراق (29 خرداد 1367) شهر مرزی مهران و بلندی های اطراف آنرا تسخیر و به صدام حسین واگذار کرد. از آن پس شعار «امروز مهران – فردا تهران» شعار محوری مجاهدین شد و بلافاصله صدام با چراغ سبز آمریکا حملات گسترده خود را در مناطق میانی آغاز نمود و بخش هایی از خاک ایران را اشغال کرد، از جمله خرابه های شهرهای قصرشیرین و سرپل ذهاب که بطور کامل در اختیار صدام قرار داشت و توپخانه های عراق در سرپل ذهاب مستقر بودند.
از مهران تا تهران
12 تیرماه 1367، ناو جنگی آمریکا در خلیج فارس، با شلیک به یک هواپیمای مسافربری ایرانی، صدها شهروند ایرانی از جمله 66 کودک را به شهادت رساند و در دریا نیز سکوهای نفتی و ناوهای ایرانی را هدف قرار داد تا دست صدام برای پیشروی در جنگ بازتر باشد. این دسیسه ها در طی چند هفته ادامه داشت و صدام را تشویق می کرد تا به حملات خود بیفزاید. مسعود رجوی که پس از تسخیر مهران در توهم تسخیر کرمانشاه بسر می برد، با دیدن این ضربات سهمگین که از سوی آمریکا و متحدینش به ایران فرود می آمد، رویای بزرگتری را در سر پرورانید. نقشه ای که در آن می بایست ارتش آزادیبخش تهران را فتح می کرد و او را در ایران به قدرت می رساند. البته اینکار با استفاده کامل از نیروی هوایی عراق صورت می گرفت (در تیر ماه ۶۷ صدام طی یک سخنرانی تلویزیونی گفت: «… بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید.»)
مسعود که طی 2 سال حضور در عراق، استراتژی «جنگ آزادیبخش شهری» را به «جنگ آزادیبخش نوین» تغییر داده، و با اتکا (و سوار شدن) بر جنگ ایران و عراق، «ارتش آزادیبخش ملی» را بنیان گذاری کرده بود (30 خرداد 1366)، با شنیدن خبر «آتش بس» که رویای جنگ آزادیبخش او را به یکباره برباد می داد، چاره ای جز انجام یک واکنش عجولانه نمی دید. توهم پیروزی های پی در پی که با کمک ارتش صدام حاصل شده بود او را چنان در غفلت فرو برده بود که تصور کرد بدون کمک صدام هم می تواند دست به عملیات های بزرگ بزند و تا فتح کامل تهران پیش برود! لذا با درخواست های مکرّر از صدام حسین، او را قانع کرد که در چند روز باقیمانده تا امضای توافق بین دو کشور، فرصت آخرین عملیات را به او بدهد. مسعود از قبل برنامه بلند مدت برای تسخیر کرمانشاه را در دستور داشت و به گفته خودش می خواست آنرا در پاییز به اجرا درآورد، اما اینک با چنان بحرانی روبرو شده بود که ناخواسته دل به دریا زد تا با پذیرش ریسک نابودی کامل ارتش آزادیبخش، خود را به تهران برساند. رویایی که هرگز محقق نشد اما تشکل او را تا حد نابودی کامل جلو برد.
(مسعود پیش از عملیات فروغ جاویدان با اتکا به کمک صدام گفت: «بر اساس تقسیمات انجام شده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید… کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند… از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر 3 ساعت به 3 ساعت دستور می دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر 3 ساعت به 3 ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد… علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام ۷ هم که داریم… هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین ها به صورت ستون حرکت میکنند.»)
فروغ خاموش!
ارتشی که مسعود مدعی بود با خون دل آنرا ساخته، بدون کمترین آموزش های نظامی مدرن و کلاسیک، و تنها با اتکا به چند عملیات چریکی، وارد میدان گسترده ای شد که حتی ارتش های کلاسیک هم حاضر به ورود در آن نبودند. چند ماه بعد وقتی یکی از افسران عراقی به نام سروان «متعب حسن سلام» در قرارگاه اشرف برای اولین بار درس های تاکتیک فرماندهی زرهی را برگزار کرد، بسیاری از هنرجویان با ترسیم شکلی از وضعیت «تنگه چارزبر» از وی می پرسیدند که یک دسته تانک چگونه باید از این مسیر عبور کند، وی با شگفتی می گفت اگر یک لشگر تانک هم بیاید نمی تواند عبور کند چون هیچ ارتشی زرهی های خود را به داخل این منطقه نمی فرستد مگر اینکه ابتدا تمام بلندی های اطراف را با نیروی پیاده تسخیر کرده باشد. آنچه این افسر دون پایه عراقی می گفت همان چیزی بود که مسعود رجوی هرگز به آن نیندیشیده بود وگرنه فروغ جاویدان را رقم نمی زد تا هزاران نفر از نیروهای خود را به کشتن دهد و مجروح کند. شاید هم بخوبی از چنین وضعیتی اطلاع داشت و آگاهانه نیروها را بخاطر حفظ خود و آینده سیاسی اش به کشتارگاه فرستاد.
مسعود رجوی که قرار بود با کمک بازوی مسلح ارتش آزادیبخش پیروزی نهایی را رقم بزند، هنوز یکماه از عملیات تسخیر مهران نگذشته، در شرایطی بشدت بغرنج و نامتعین، مجبور شد تمام هواداران خود را در کشورهای خارجی به عراق منتقل کند. زنان و مردان بسیاری که تاکنون حتی در یک محیط نظامی قرار نگرفته بودند و جز در فیلم های سینمایی صدای گلوله و موشک به گوششان نخورده بود، بناگاه خود را با یک عملیات بسیار بزرگ مواجه می دیدند که می بایست تنها با تمرین شلیک چند گلوله کلاشینکوف در آن شرکت کنند و یک نظام مجرب در جنگ 8 ساله را سرنگون سازند. بسیاری از آنان دارای همسر و فرزند بودند و لذا می باید علاوه بر جنگ نظامی، در یک جنگ عاطفی هم شرکت کنند و از خانواده خود برای همیشه چشم بپوشند.
سَرِ مار در گلوگاه!
سومین روز از ماه خرداد، ارتش آزادیبخش با تمام قوای خود که هیچکدام به جنگ های کلاسیک آشنایی نداشتند و بخش عمده آنان یکروزه سازماندهی شده بودند و انبوه نیز بتازگی از کشورهای خارجی اعزام شده بودند، به سمت مرز پیشروی کرد و از شهرهای تخریب شده قصرشیرین و سرپل ذهاب که تحت کنترل صدام بود گذشت و وارد گردنه های متعددی گردید که تا کرمانشاه ادامه داشت. خودروهای مختلف مجاهدین همچون ماری در دل کوهستان جلو می رفت و هرچند بدنه آن زخم هایی برداشته بود ولی به اتکای پیشروی سر، همچنان فراز و نشیب ها را طی می کرد. اما «چارزبر» تنگنایی بود که تشکل نظامی مسعود را در خود پرس کرد. ستون طولانی خودروهای مجاهدین در تنگه چارزبر به مانعی برخورد کرد که نفوذ در آن خارج از توان «مدیریتی و تاکتیکی» مسعود رجوی بود. مجاهدین به حداقل های تاکتیک جنگ های کلاسیک آشنایی نداشتند که در چنین شرایطی بفهمند به جای عبور از میان چارزبر باید مسیرهای پیرامون آنرا گشود و پیشروی کرد.
بدنه این مار که کیلومترها با سرعت به پیش تاخته بود، از آنچه در جلو می گذشت بی خبر بود. صدها نفر از مجاهدین در بالای گردنه حسن آباد منتظر بودند بی آنکه بفهمند 7 کیلومتر آنسوتر چه می گذرد. فقط جنازه ها و زخمی هایی را می دیدند که پشت سر هم به عقب منتقل می شوند. غرش هواپیماها و بالگردها و صدای انفجارهای پی در پی دشت حاصلخیز حسن آباد را می لرزاند تا سر این مار فرصت تکان خوردن نداشته باشد. شاید آنچه در تنگه می گذشت، رویای متوهمانه مسعود رجوی بود که به کابوسی خونین مبدل شده بود و پیکره ارتش آزادیبخش را از شهر «کرند و اسلام آباد» تا «گردنه و دشت حسن آباد» زیر ضرب می برد. از این نقطه عملیات فروغ جاویدان به شکستی بزرگ منتهی شد که همچنان اثرات آن مجاهدین را در خود می سوزاند.
بیمه نامه یا پایان نامه؟
مسعود رجوی چندی پس از این شکست بزرگ، ادعا کرد که «فروغ جاویدان بیمه نامه مشروعیت حضور مجاهدین در عراق بود و نشان داد برخلاف آنچه اضداد مقاومت میگویند که ارتش آزادیبخش زائده جنگ ایران و عراق است، اینگونه نیست و مجاهدین بدون توجه به پذیرش آتش بس، دست به بزرگترین عملیات زدند». اما مسعود دروغ می گفت چون بخوبی می دانست که دیگر مجاهدین هیچگونه مجوزی برای یک جنگ کلاسیک از صدام حسین دریافت نخواهند کرد و این واقعیت را تا سقوط صدام همگان به چشم دیدند.
اگر به آمار 1300 کشته و انبوه زخمی های مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) نگاهی بیندازیم، فقط یک ضربه نظامی در آن دیده نمی شود، پیش از آن، یک ضربه شدید عاطفی، پیکره مجاهدین را در باتلاقی بزرگ فرو برد. صدها زن یا مرد هرکدام یک یا چند عضو خانواده خود را از دست داده بودند و نگونبخت تر کودکانی که والدین خود را دیگر هرگز ندیدند! لذا آنها هرگز فریب «بیمه نامه» فروغ جاویدان را از مسعود نخوردند و گذر زمان نیز نشان داد شکست عملیات بی فروغِ «فروغ جاویدان»، پایان استراتژی «جنگ آزادیبخش نوین» و آغاز انحلال «ارتش آزادیبخش ملی» بود. ارتشی که در شکاف جنگ ایران و عراق بوجود آمده بود و لاجرم با پایان جنگ کارآیی خود را از دست داد، هرچند مسعود تلاش کرد با «طلاق های اجباری، جدایی کودکان از مادران شان، سرکوب های وحشتناک معترضین و اجبارات ایدئولوژیک تحت عنوان انقلاب مریم و در نهایت شکنجه و قتل مخالفان» به مدت 14 سال تشکل فرقه ای مجاهدین را از فروپاشی مصون بدارد، اما بلافاصله پس از سقوط صدام، سازمان مجاهدین دچار بحرانی عمیق گردید بنحوی که مسئولین این فرقه تلاش می کردند با انواع نمایش های مستأصلانه مثل میهمانی و سورچرانی مداوم، دادن شکلات های فرانسوی و برخی هدایا که به اسم مریم از فرانسه ارسال می شد به اعضای معترض، نشست خصوصی شورای رهبری با تک تک فرماندهان وارفته جهت دلجویی از آنان و مراسم های مختلف «موزه-مزار» برای بدنه فرقه، آرامش را به تشکیلات بازگردانند! ولی همه اینها هم چاره ساز درد کهنه مجاهدینی که مدام سرکوب شده بودند نبود. باز شدن پای آمریکایی ها به قرارگاه اشرف، طلسم سرکوب را شکسته بود و تنها یک قلم بیش از هزار عضو سازمان در کمتر از دوسال از قرارگاه اشرف فرار کردند و خود را به نیروهای آمریکایی (و بعدها به نیروهای عراقی) تسلیم کردند تا از جهنم رجوی رهایی یابند و اگر دسیسه ارتش آمریکا نبود، یکسال بعد مجاهدین پایان یافته بودند.
فروغ جاویدان بی تردید «پایان نامه» استراتژی جنگ آزادیبخش نوین و عدم مشروعیت این تشکل تروریستی و وابسته بود. پایان نامه ای که امروز می توان در عجز و لابه های مریم رجوی به نهادهای صهیونیستی و امپریالیستی مشاهده کرد، زمانی که نه تفنگی برای آنها مانده و نه ارتش و قرارگاهی که آنرا از آن خود بدانند. روزگاری مسعود افتخار می کرد که صدام قرارگاه اشرف را به نام او سند و امضا کرده است، امروز نه تنها اشرف و امکانات بیکران آن در دست نیروهای مقاومت مردمی عراق است، که در آلبانی هم خبری از نمایش فروش قرارگاه به نام مریم رجوی نیست!.
حامد صرافپور