هشتم مارس، روز زن

« هشتم مارس، روز زن »

در امتداد « ماه مبارک دسامبر»!

در خلال خاطرات پوشیده از خارهای درد و رنج بودن با رجوی ها! (نمی توان دستگاه مزبور را صرفا پوشالی نامید اگرچه در آینده نگری شامل معنی « پوشالی » می شود. زخم های کهنه رهنمون تشبیه « خار » می گردد که چیزی نیست، اما آزار می دهد).

باری، بیاد دارم مسئول خانه های بدنام فرقه در حوالی پاریس، در غیاب رجوی و زنش، به شوخی خنکی ماه دسامبر را به جهت منافع مادی و تیغ زدن عابرین خیابانی در هیجان استقبال کریسمس، « ماه مبارک دسامبر » می نامید.

آری، هر روزی از تقویم که تمدن به توجه و تجلیل انسانیت برمی گزیند، مورد سوء استفاده جریان هایی قرار می گیرد ورجوی ها به شهادت تجربه، باتوجه به خصلت گناه آلود منافقی،همواره ناشیانه ترین وجوه را برگزیده اند. همچون « روز زن » و ادعای بحد افراطی منافقانه، که در خصوص «چهره» و « نقش زن» در مرداب مرگزای خویش می بافند. خوشا تارعنکبوتی بیش نیست و با دمی« فوت » و نفسی از حقایق بهم می پاشد و گسسته می شود تا جلاد برده های گرفتار رابه تنیدن تار دیگری بگمارد.

اگر چه تلاش های مذبوحانه فرقه در ادعا را ملت ایران به پشیزی نمی خرد اما هنوز آنچه بر زن ایرانی در چنگال دشمنان مُلک و ملت می رود، بحق و به جزییات، از فرط افراط، آشکار نشده است.

شمار قابل توجهی از زنان گرفتار، بانوانی هستند که ناگزیر و طی تمهدیدات فرقه گذرشان به جهنم فرقه در بیابان عراقی افتاد. غالب آنان همسران کارگران و دیگر اقشار زحمتکش بودند که در بهم ریختگی طبیعی یک انقلاب، بدام شیرین زبانی های روبه صفتانه مجاهدین افتاده و شناور سراب هولناک فرقه گشتند. رجوی ها با عملیات تروریستی زودهنگام راه پیشرفت و پیروزی انقلاب را بستند و بدنبال شکست، جان و مال خویش بدوش گرفته و از ایران گریختند. بیاد دارم « عاطفه سلطانی » که قربانی آخرین حمله منظم رجوی، تحت پشتیبانی های گسترده ارتش عراق از جمله حملات پراکنده در دیگر نقاط مرزی به منظور سرگرم نگهداشتن ارتش ایران، موسوم به عنوان ناشایست و نامربوط « فروغ جاویدان »، گشت تعریف می کرد که چگونه و ناگهانی رابطی به آنها گفت که از آن ساعت تشکیلات سازمانی برچیده شده و خود باید رفع خطرهای بی شمار در کمین کنند. چگونه همراه همسرش آواره ی خانه این آشنا و آن آشنا بودند. از شبی می گفت که صاحبخانه (پدر دوست همسرش) از آنها می خواست خانه اش را ترک کنند و حتی تهدید به خبررسانی نیروهای انتظامی می کرد. و « سعید » شوهرش چاره یی نداشت جزآنکه بگوید مجبوریم بمانیم، هر کاری می خواهی بکن! صاحبخانه تلفن نکرد، ولی میهمانان ناخوانده بهرحال شبی طاقت فرسا را مظلومانه به صبح نامطمئن دیگری رساندند. عاطفه می گفت که در طول مشاجره بین همسرش و صاحبخانه، زیر چادر اشک می ریخت. شاید حول و حوش اوقاتی که رجوی در پاریس ترتیب ازدواج دومش را می داد و از سر سایه بنی صدر نخستین رئیس جمهوری ایران، گاردهای فرانسوی اقامتگاهش را در دهکده « اور – سور – اوآز» حفاظت می کردند.

(پس از جدایی آقای بنی صدر، گاردها فرمان ترک محل گرفتند و رجوی که گویا حضور آنها جاه طلبی افسارگسیخته اش را تحریک می کرد، برای تجدید ماموریت به زبان خودشان « کارزار» های تبلیغاتی بی ثمر برپا کرد.)

بهررو در خارج از کشور، دامان « امپریالیسم» را عاجزانه چنگ زد، اگرچه پیش از آن سودها از عکس قضیه می جُست و نوید کوتاه کردن دست « امپریالیسم جهانخوار به سرکردگی آمریکا » میداد، سرودها خوانده و سخنرانی ها نعره کشیده! اعلامیه های خونین نوشته بود! ناگهان لباس مترسکی پوشید و قدرت ها نیز به مثابه مترسک گاهی او را بر زمین منافع خود فرو کرده و گاه به گوشه ی انباری انداختند.

در این بازی دریافت احتیاج به سیاهی لشگر دارد و شعار موهن دیگری برگزید « جای مجاهدین نه در جامعه (مردم) بلکه در زندان و یا عراق است». پیک های مشئوم مرگ را با این پیام بدرون فرستاد و برای تضمین این نقشه ی خائنانه، عامدا قربانیان خویش را « لو » داده و در خطر آشکار نهاد تا بدامان گناهکار رهبری ضلالت پناه برند و اگر قربانی به مقدار کافی سابقه نداشت، با خطرهای قلابی، تور برده گیری اش را درخاک میهن پهن کرد. (این داستان تلخ دقیقا تداعی کننده ی دامی است که دستگاه منحط برده داری به صورت آشکار در آفریقا پهن می کرد و وارثین شیوه ی پلید برده داری در عصرحاضر، ناچار منافقانه و در « پوش »! قربانیان ناگزیر بدام می افتادند، برخی با همسران شان، و بعضی هم کمی دیرتر بوسیله پیک های رجوی به آنان پیوستند. اما این پیوستگی فقط تا دروازه ی مکان برده داری بود. از آن پس قدم به قدم و به بهانه های گوناگون از یکدیگر جدا نگاهداشته شدند تا زمان ناگزیرانه ی طلاق های اجباری فرارسید. ناگزیرانه! زیرا رجوی آدم ها را فقط می توانست « یکه » و به « تنهایی» در ماشین مغزشویی اش بگنجاند.

همکاری با صدام حسین برعلیه « کرد » و « شیعه » عراقی، فاجعه ربودن کودکان و همچنین جنون طلاق های اجباری، غیرت مردان بسیاری را برانگیخت، برخی گریختند (اگرچه چندی مجددا بدام افتادند)، و بعضی هم پای مقابله ی وحشیانه ی دژخیم ایستادند و بهایش را با شکنجه های هولناک تا تحویل به صدام، زندان ابوغریب و استراد ومعاوضه با اسرای جنگی عراق در ایران، پرداختند. اما زنان در مظلومیت مضاعف با تهدیدهایی که رجوی برایشان طراحی می کرد از شانس فرار با تصور افتادن به دام اجنبی! از شرم و عفت بانوان، بازماندند.

رجوی اجازه رویارویی با همسران رها شده به آنان نداد و چون پرنده یی زخمی و بال شکسته در چنگال مزدوران صدام حسین باقی ماندند تا بهای « زن بودن » خویش را در آن دستگاه پرداختند! شمار قابل توجهی از آنان، همسران کارگران و طبقات زحمتکش بودند که از سلطه ی مادرشوهر و شوهر هنوز به نعمت انقلاب آزاد نشده، تحت سلطه تاریک تری قرار گرفتند. سازمانی که کوچکترین عاطفه یی بدانان ندارد و در جهت منافع خویش حاضر به هر بازی بی رحمانه یی است. از جمله کوشش و تلاش گستاخانه و باورنکردنی برای اسیر نگهداشتن آنان در شرایط نامطمئن عراق جنگ زده و در اغتشاش و یا در صف اسیری از بیابان عراق به سراب دیگری در « اردن » کشایندن!

نکته به تلخی جالب دیگر آنک به علت غالب بودن شماره زنان برمردان، مردان رجوی می توانستند به ازدواج (وقتی ازدواج اجباری بود) تن ندهند، ولی زنان در این مورد کاملا مجبور بودند.

در دستگاه رجوی، زنان به همکاری با مرد اول سازمان برای به بندکشیدن و مغزشویی هم جنسان خویش اغفال شده اند. در نامه های عجیب و غریب انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک رجوی ها، برای توجیه ازدواج رجوی با همسر همکار و همراه و رفیق و برادرش ابریشمچی، مهناز بزازی اعلام کرد که دخترش را به رجوی ها تقدیم می کند. نامه ی مزبور برای دیگر افراد بیشتر نوعی تعارف وتشبیه عرفانی بود، هیچ کس نمی دانست الهام بخش نامبارک رهبری برای تصاحب فرزندان اعضا می گردد و آنها را بزیرپای بیگانگانی می اندازد تا جنایت ها برآنان روا دارند.

وقتی رجوی در نشست جمعی نسرین پارسیان را بلند کرد تا با انتقادهای ناروا از خویشتن (مرحوم نسرین پارسیان از مجاهدین پیش از انقلاب بود) مدعی جهشی شود که وی را به « کنیزی » مریم رجوی برساند، این مکالمه چندش آور سرآغاز « کنیزی » و « غلامی » همه ی اعضا بود.

وقتی رجوی در نشست جمعی دیگری عذرا علوی را فراخواند تا همسر خویش ابراهیم ذاکری را « ملعون » بنامد که ظاهرا حایل بین عشق او به رهبری می گشت، زمزمه های شیطانی سرآغاز « ملعون » و « عفریته » خواندن زوج ها گردید. فیاعجباعجبا کسی جرات سوال نداشت که آیا با این همه « ملعون » و « عفریته » عازم فتح مُلک ایران و حکومت بر ملت بودید؟

راستی چگونه است که در معرکه های هولناک آدم سوزی فرقه، فقط دخترکی چون « ندا حسنی» وزنی بنام « معصومه باباخانی » به قتل رسیده و« نادر ثانی » ها نجات می یابند؟

بدبختی زن مجاهد به اوج رسید، وقتی به صورت جوخه های ضرب و جرح تربیت گشت و به دست درازی و تنبیه هم جنس های خویش دست یازید. زیرا در تعصبات افراطی جنسی، مردان اجازه تماس با زنان حتی به صورت کتک زدن ندارند و رجاله هایی چون مهنازشهنازی به این مقام نایل شده اند. وهمین ها به فحاشی و هتاکی بر علیه افتخار زن ایرانی « شیرین عبادی»، الهه آواز ایران « الهه »، هنرمند پرآوازه « شهره آغداشلو» و هز زن نام آور ایرانی می روند. همچنین حقد و کینه و توهین زنان قهرمان و آزاده ی گسسته از جبر و زور فرقه چون بالابلند « رابعه شاهرخی »، « الهام و سهیلا نوروزی» و « بتول احمدی، خواهر دلشکسته و مادر دلسوخته » که چون زنیب کبری به افشای مظلومیت و خونخواهی برادر خویش برخاسته اند و بانو « فریبا هشترودی » که سر بزنگاه دست رجاله ها و رهبری شان را در پوست گردو گذاشت.

ازاین قبیل است افسانه ی منافقانه ی« شخصیت زن » در فرقه یی که هرسال در کمین هشتم مارس، به چهره ی هولناک خویش از فرط جنایت و گناه، رنگ و روغن می زند.

 میترا یوسفی، دهم مارس 2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا