بهجت صدیقی همسر رحیم کیوکان عضو گرفتار در فرقه مجاهدین در روز سوم همایش سراسری انجمن نجات بیان کرد:
سلام، من بهجت صدیقی هستم. همسر رحیم کیوکان. دارای 4 فرزندم. به اسم مژگان، مهران، محسن، لیلا. من چهل ساله همسرمو ندیدم. سلام رحیم جان من الان 40 ساله که از من دور هستی. من دلم میخواد که بازم با هم باشیم. من و 4 تا بچه رو گذاشتی رفتی. الان بچه ها بزرگ شدن.
همچنین لیلا کیوکان دختر رحیم کیوکان عنوان کردند:
زمانیکه پدرم از ایران خارج شد سال 60 ، من دو سال بیشتر نداشتم. طبیعتاً هیچ خاطره ای من از پدرم ندارم. اما طبق گفته ها و شنیده ها از مادرم، اطرافیان، چیزی که شنیدم، پدرم کارمند هواپیمایی ایران ایر بودن. هیچ سابقه سیاسی که منجر به خطر براشون باشه، نبوده. طبق اعلامی که خود سازمان بهشون می گه که جونت در خطره و باید سریع ایران رو ترک کنی، سال 60 از طریق مرزهای شرقی ایران متأسفانه از ایران خارج می شه. ما هیچوقت نتونستیم با پدرم ارتباط برقرار کنیم. من هیچوقت پدرم رو ندیدم. صداش رو نشنیدم. هیچ خاطره ای از پدر حتی کلامی، شنیداری هم ندارم. الان حدود ده سالی هستش که خیلی دارم تلاش می کنم. با سازمانهای مختلف در تماس بودم که بتونم یه خبری، یه ردی، یه نشونه ای از پدرم بگیرم. متأسفانه جایی که پدرم اسیره. تو فرقه ای که پدرم اسیره. تمام درها رو به روی ما بسته. من فکر می کنم همینجور که به روی ما بسته، به روی پدرم هم بسته. و ایشون هم اجازه نداره که بخواد با ما ارتباط بگیره. حتی اینو بما بگه که من نمی خوام شما رو ببینم. در این حد هم بهش اجازه نمیدن. خیلی دارم تلاش می کنم. خدا را شکر که با انجمن آشنا شدم الان تقریباً 5 ساله که من با انجمن آشنا شدم و خیلی بهم کمک می کنن اینجا. از این بابت خیلی خوشحالم.
من هیچوقت پدرم رو صدا نکردم. هیچوقت صداشو نشنیدم. نمی دونم چی باید خطابش کنم. پدر، آقا، اما میگم پدر. دوست دارم صداتو بشنوم. دوست دارم ببینمت. دوست دارم دستاتو تو دستم بگیرم. حس می کنم بخاطر شغل سختی که داشتی دستای قوی و پر قدرتی داشته باشی. دوست دارم این دستارو تو دستم بگیرم و واقعاً اینو باور کنم که پدرم هست. من عقب نمی شینم. به دنبالت هستم. تمام انرژی هامو برات می فرستم و می دونم در هر گوشه ای از دنیا که باشی، این انرژی های منو دریافت خواهی کرد. به امید روزی که بتونم ببینمت. تمام آرزومه. امروز یک اتفاق خوبه دیگه که اینجا افتاد اینکه من به همراه پسرم اومدم. کوچکترین نوه شما. امیر حسان من الان 7 سالشه. این امیر حسام منه. آخرین نوه شما. پسر کوچیک من. پسر بزرگ من امیر حسین 17 سالشه. امیر حسام 7 سالشه. و ما واقعاً چشم انتظاریم. سال گذشته 17 و 18 اسفند ماه سال 99 ، جمعی از جدا شده ها شکایتی رو مطرح کردن دادگاه بر علیه فرقه رجوی. دو روزش هم من حضور داشتم در دادگاه. روز هجدهم فرصت به من رسید که من هم گوشه کوچیکی از درد و رنج خودم و خانواده، مادرم رو تو دادگاه بعنوان شاهد بیان کنم. خدا رو شکر تمام تلاشهای عزیزانی که طرح دعوی کرده بودن به ثمر نشست. الان شکایت ما در دادگاه لاهه مورد قبول قرار گرفته. از این بابت خیلی خوشحالم. تبریک می گم به همه عزیزانی که زحمت کشیدن. من اونجا بودم. دیدم چقدر دارن تلاش می کنن. چقدر پیگیرن. خیلی حضور ذهن ندارم. عذرخواهی میکنم اگر تک تک اسمشون رو نمی برم. امیدوارم که این پیروزی همینجور ادامه داشته باشه و ما تو دادگاه لاهه بتونیم به پیروزی بیشتری برسیم. و مطمئناً سران فرقه رجوی محکوم بشن و ما بتونیم عزیزانمون رو ببینیم.