«ارتش آزادیبخش» آمریکا!
خروج خفت بار (و البته دسیسه آمیز) نیروهای آمریکایی از افغانستان، مصادف بود با سالروز خروج خونین آخرین بازماندگان مجاهدین در قرارگاه اشرف (که به خواست مریم، و به بهانه حفاظت از اموال سازمان در آنجا سکنی گزیده بودند) و پایان رسمی «ارتش آزادیبخش». آمریکایی ها حین خروج از افغانستان با ضربه مهلکی مواجه شدند که تعداد قابل توجهی کشته و مجروح و میلیاردها دلار تجهیزات بجا مانده یا نابود شده، گواه آن است. تخلیه نهایی اشرف نیز ضربه سنگینی برای مجاهدین بود که 60 کشته و مفقود و صدها میلیون دلار تجهیزات بازمانده، یادگار آن است. همه آن جنگ افزارها، خودروها و تجهیزات جنگی که برای کشتن مردم افغانستان و عراق در مقرهای نظامی آمریکا یا مجاهدین گردآوری شده بود، امروز در اختیار نیروهای بومی یا مردمی این دو کشور قرار دارد که درس عبرتی برای همه اشغالگران و نیروهای دست نشانده است.
در واقع رجوی به تجهیزاتی که از صدام گرفته بود می نازید و آمریکا هم به اقتدار پوشالی خودش مغرور بود که توانسته کشوری را به دمکراسی و حقوق بشر صوری مزیّن نماید. هر دو طرف ادعا می کردند که ارتش آنها آزادیبخش و دمکراتیک است و هر دو عبرتی برای ملت ها شدند.
20 سال پیش که برج های دوقلو مورد اصابت قرار گرفتند، مسعود رجوی از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و می گفت دیگر خطر حمله آمریکا به عراق منتفی است و توجه آمریکا به سمت افغانستان جلب شده و از این پس صاحبخانه (صدام حسین) هم با خیال راحت می تواند روی ایران تمرکز کند!. این توهم دیری نپایید چون یکسال پس از اشغال افغانستان، آمریکا به سوی عراق لشکرکشی کرد و صدام را ساقط، ارتش آزادیبخش را خلع سلاح، و تشکل مجاهدین را تحت کنترل درآورد و زوج رجوی را وادار کرد با یک چرخش 180 درجه ای، از شعارهای ضدامپریالیستی، به خدمتگزاری امپریالیسم تغییر ماهیت دهند.
حدود 10 سال پس از اشغال عراق، قرارگاه اشرف با خونین ترین حمله از سوی گروه های مقاومت مواجه گردید که مُهر پایانی بر حضور دراز مدت مجاهدین در عراق بود، همانگونه که 20 سال پس از اشغال افغانستان، خروج خونین و شرم آور آمریکا از این کشور به سرانجام رسید. مجاهدین در این ده سال، دل به کمک نظامی پنتاگون برای سرنگونی جمهوری اسلامی بسته بودند، اما ضربات کوبنده نیروهای مقاومت عراق به پیکره نظامی آمریکا، این آرزو را نقش برآب کرد. مشابهت های زیادی بین تمام کسانی که به آمریکا دل خوش کرده اند (بویژه مجاهدین) وجود دارد که پرداختن به آن خارج از موضوع است و هدف تنها یک اشاره عبرت آمیز به گروه ها و جریانات داخلی و خارجی بود که تجربه کنند دل به بیگانه بستن بزرگترین اشتباه راهبردی است. و اما در اشرف چه می گذشت که مرحله به مرحله به آتش و خون کشیده می شد؟
هشدار دولت عراق به مجاهدین!
پس از اینکه آمریکایی ها کنترل عراق را به نمایندگان احزاب و عشایر تحویل دادند و «پل برمر» رسماً از ریاست کناره گرفت و مدتی بعد حفاظت قرارگاه اشرف به دولت عراق واگذار گردید، بارها از سوی دولت ها و عشایر مختلف هشدار داده شد که مجاهدین باید هرچه زودتر عراق را ترک و به کشورهای اروپایی نقل مکان نمایند، چرا که مردم از مجاهدین به دلیل حمایت از صدام و شرکت در جنایت های او، بشدت خشمگین هستند و به هیچوجه حضور آنان را در عراق تحمل نمی کنند. اما پاسخ سازمان به هشدارهای مختلف، تشدید فعالیت های خشونت بار علیه نیروهای محافظ قرارگاه و پلیس مستقر در آنجا با هدف زمینه سازی برای خروج امن مسعود رجوی و تعدادی از فرماندهان از عراق بود که بنا به قوانین قضایی می بایست محاکمه و مجازات می شدند (یادآور می شوم که جمهوری اسلامی از همان آغاز فروپاشی حکومت صدام، برای همه مجاهدین، بجز تعدادی از فرماندهان و شورای رهبری، فرمان عفو عمومی صادر کرده بود، لذا ترس و نگرانی مریم، دستگیری و محاکمه همان معدود فرماندهانی بود که هم دولت ایران و هم عراق آنان را شریک جنایات صدام می دانستند). مسعود برای انجام این حرکت های تحریک آمیز، از نیروهایی استفاده می کرد که در مناسبات معترض بودند و یا تهدیدی برای آینده سازمان به حساب می آمدند. با این کار، ضمن به کشتن دادن آنها، از خونشان هم سوء استفاده تبلیغی می کرد و پای نهادهای حقوق بشری و آمریکا را به وسط می کشید تا در خفا برای خروج امن خود از عراق زد و بند کنند.
در چنین وضعیتی، نهایتاً مجاهدین با فشارهای مختلف از قرارگاه اشرف به مقر «لیبرتی» که سازمان ملل و نیروهای آمریکایی در اختیارشان گذاشته بودند نقل مکان کردند اما با این شرط برنامه ریزی شده که یک گروه 100 نفره (متشکل از تعدادی کادرهای مجرب امنیتی و اطلاعاتی) را در قرارگاه اشرف نگاه دارند تا به قول خودشان از اموال بازمانده نگهداری کنند. اما اینکار با هدف ادامه ارتباط با جریانات آشوبگر و مسلح بعثی بود. مجاهدین می دانستند که موقعیت قرارگاه «لیبرتی» به گونه ای است که ایجاد ارتباط با موانع زیادی مواجه می شود ولی قرارگاه بزرگ اشرف و محیط بیابانی آن می توانست بهترین موقعیت را حفظ کند.
خرید و فروش اموال اشرف طبعاً امکانات مالی زیادی در اختیار مریم برای ادامه فعالیت های ضدایرانی فراهم می کرد، اما حفظ تعداد زیادی از مهمترین نیروهای امنیتی در اشرف مسلماً ضرورتی برای ادامه فعالیت های سیاسی-تخریبی با همکاری نیروهای ضد دولتی در خاک عراق و دخالت آشکار در مسائل داخلی این کشور بود. یادآوری می کنم که سازمان مجاهدین در طی حضور آمریکایی ها در کمپ اشرف، یک گروه چند صد نفره از جوانان عراقی را استخدام کرده بودند تا با پوشش کارگر، به آنان آموزش های تشکیلاتی، سیاسی و اجتماعی بدهند و از آنان برای تبلیغات شهری، جذب مردم، ایجاد انجمن های مردم نهاد و یا در صورت نیاز ایجاد بلوا و آشوب در شهرها استفاده نمایند. این نیروها بعدها به نام «گردان 300» شناخته شدند و نقش زیادی در برپایی آشوب و جنگ مسلحانه علیه دولت عراق ایفا کردند.
با توجه به توضیحات پیشین، قرارداد با یک کمپانی انگلیسی (که یکی از شرکت های تابعه و تولیدی مجاهدین بود) چیزی جز فریب و پنهانکاری زد و بندهای پشت پرده مریم رجوی نبود که به آن بهانه (آنهم پس از کشتار اشرف) سازمان ملل را هم وارد کارزار خرید و فروش کند و بعد مدعی شود که برای نجات جان مجاهدین و انتقال آنان به کشور ثالث تلاش کرده است. به زبان دیگر، هم عمل ضدانسانی نگهداشتن هزاران عضو در عراق با شعار «اشرف، حفظ شرف» و کشتار آنان را لاپوشانی کند، و هم میلیون ها دلار پول برآمده از خون را با کمک نهادهای بین المللی به حساب خود سرازیر نماید.
درگیری های مسلحانه زمینه ساز بروز داعش!
در دوران نخست وزیری نوری مالکی، مجموعه تجمعاتی توسط مردم و عشایر مختلف برای رسیدگی به وضعیت معیشتی شان برگزار می گردید که مجاهدین از طریق همان «گردان 300» توانستند اعتراض معیشتی را به آشوبگری، و آنگاه به سمت جنگ مسلحانه هدایت کنند که نهایتاً زمینه ساز حمله داعش به موصل گردید. در واقع خواسته های معیشتی مردم با ورود نیروهای تحت امر مجاهدین به داخل تظاهرات مبدل به درگیری مسلحانه شد و گام به گام گستره آن بیشتر شد و اوضاع امنیتی عراق را دچار اخلال کرد و کنترل امور را به نفع ورود داعش به کشور چرخاند.
باید اشاره داشت که تا پیش از نخست وزیری نوری مالکی، مجاهدین با دولت عراق رابطه نزدیکی داشتند و برای نمونه هیچ مشکلی بین ایّاد علاّوی، صالح مطلک و برخی نمایندگان مجلس همچون محمد داینی (که بعدها متهم به بمبگذاری و اقدام تروریستی شد) وجود نداشت و حتی با تجاربی که در کشورهای غربی داشتند، در عراق هم به برخی از شخصیت ها کمک مالی می کردند تا به مجلس راه یابند و حامی مجاهدین شوند. بخش های «روابط و امنیت» سازمان بیشترین ارتباط را با بازماندگان حزب بعث برقرار کردند. این ارتباط از همان ابتدای سقوط صدام آغاز شد و نیروهای متلاشی شده استخبارات صدام پی در پی به استخدام مجاهدین در می آمدند و کارهای اطلاعاتی سابق خود را به این شکل با مجاهدین ادامه می دادند. طبعاً سازمان هم اطلاعات آنها را به نیروهای آمریکایی می فروخت. در این میان علاوی و مطلک نیز بدلیل پیشینه ای که در حزب بعث داشتند، بهترین گزینه برای مجاهدین در آن دولت دست نشانده اولیه بودند. اگرچه همگی بعدها از مجاهدین ابراز برائت کردند تا بتوانند در عراق هویت خود را حفظ کنند اما در آغاز با این تصور که نزدیکی به مجاهدین برایشان اعتبار سیاسی و حقوق بشری کسب می کند، وارد بازی شدند و رجوی هم در سال های اولیه بیشترین استفاده را از آنان برد.
بجز ایاد علاوی نخست وزیر، صالح مطلک معاون نخست وزیر و نماینده اش در پارلمان یعنی محمد داینی، کسانی چون شیخ علی شمری و شیخ خلف علیان هم از زاویه عشیرتی و قبیله ای با مجاهدین رابطه نزدیک داشتند. ایاد علاوی با وجود نزدیکی به مجاهدین هرگز به داخل قرارگاه اشرف قدم نگذاشت (و تنها یک نماینده از دفتر خود به اسم «مونا» را به آنجا می فرستاد تا تبادل نظر کند و کمک مالی از مجاهدین دریافت کند). این شخصیت ها چه در داخل یا خارج اشرف با نمایندگان مجاهدین ارتباط داشتند و با مشاوره آنها، شیوه مناسب برای مقابله با دولت نوری مالکی و ایجاد بحران را کسب می کردند.
آخرین قربانیان سیاست های ضدانسانی مریم قجرعضدانلو در اشرف!
هنگامی که مجاهدین تحت فشار افکار عمومی و نهادهای بین المللی به «لیبرتی» منتقل شدند، رهبری مجاهدین برای از دست ندادن این ارتباطات، همانطور که شرح دادم، یک گروه 100 نفره متشکل از زبده ترین افسران اطلاعاتی-امنیتی خود را به همراه تعدادی از اعضای رده پایین (که حکم نگهبان، آشپز و خدمتکار داشتند) در اشرف باقی گذاشت تا به بهانه حفاظت از تجهیزات بازمانده، با گروه های مسلح و معاند دولت و از جمله فرماندهان «گردان 300» در ارتباط باشند و از طریق آنان در مسائل اجتماعی و سیاسی عراق دخالت کنند و زمینه را برای ساقط کردن نوری مالکی فراهم نمایند.
کینه توزی مریم رجوی از نوری مالکی زمانی آغاز شد که دولت وی اعلام کرد کلیه مجاهدین باید مورد مصاحبه قرار گیرند و برای آنان تک به تک پرونده تشکیل شود. این اقدام که در تمام کشورهای جهان امری عادی و قانونی است، برای تشکیلات مجاهدین بسیار خطرناک بود و دو تهدید جدی به همراه داشت. مریم می دانست که در چنین حالتی اولاً ممکن است بسیاری از نیروها از دولت عراق کمک بخواهند و درخواست جدایی کنند و دومین تهدید این بود که تعدادی از سران کلیدی سازمان (که خود را با عناوین جعلی به نیروهای آمریکایی معرفی کرده بودند) توسط کارمندان دولتی شناسایی و بازداشت شوند. چرا که آنها مدارک زیادی از همکاری آنان با صدام در دست داشت که هرکدام برای محاکمه شان کافی بود.
این دو عامل می توانست برای مریم رجوی یک فاجعه باشد و به همین خاطر بلافاصله پس از صدور این دستور، بنای مخالفت با نوری مالکی گذاشت و با وجود اینکه همیشه او را «برادر مالکی» خطاب می کردند، پس از این ماجرا شیطان سازی شروع شد و تلاش مجاهدین برای دخالت در امور داخلی عراق و ساقط کردن دولت وی شدت بیشتری یافت و همکاری با جریانات بعثی و خشونت طلب رنگ و بوی دیگری پیدا کرد و تا کنار رفتن مالکی ادامه داشت. کار به جایی رسید که مریم رجوی از حمله داعش به موصل استقبال کرد و آنان را عشایر دلیر عراقی نامید.
پیش از حمله داعش چند درگیری خونین در قرارگاه اشرف رخ داد و سیاست مخرب مریم رجوی مبنی بر «چو اشرف نباشد تن من مباد» به کشتارهای زیادی انجامید، اما در این مقاله هدف پرداختن به کشتار دردناکی بود که در شهریور 1392 به انجام رسید و اشرف را برای همیشه از کنترل رجوی خارج کرد. شرح دادم که به چه علت و با چه اهدافی 100 نفر از مجرب ترین نیروها در اشرف ماندند و چرا با وجود هشدارهای مکرر آنجا را ترک نکردند و در نهایت با تهاجم گسترده گروه «جیش المختار» به شکل غم انگیزی کشته شدند. مریم از این فرصت برای قتل یکی از کادرهای حفاظت خود به نام «مسعود دلیلی»که معترضانه از تشکیلات فرار کرده بود نیز استفاده کرد و او را از بغداد ربود و پس از کشتن وی زیر شکنجه های شدید، جسد او را سوزاند و در اشرف رها کرد.
تنها منفعت سیاست خونین «ماندگاری در عراق» که خط آن توسط مریم ارائه شد، خروج امن مسعود رجوی، شورای رهبری و فرماندهان رده بالای سازمان از عراق بود. اگرچه مریم به مقصود نهایی خود که «تثبیت مجاهدین در اشرف» بود نرسید، اما موفق شد بخش عمده فرماندهان مورد نظر خود را از عراق خارج کند (و یا در اشرف به کشتن دهد) بدون اینکه بخاطر جنایات خود محاکمه شده باشند.
مجاهدین در آتش، رهبری مجاهدین فراری در اروپا!
همه ایرانیان و بویژه خانواده ها باید در تمام سالیان گذشته این درس بزرگ را گرفته باشند که سران جریان های تروریستی و معاند، هیچ ارزشی برای نیروهای خود قائل نیستند و تنها دنبال منافع سیاسی و مادی خود در کرسی قدرت می گردند و اگر به اهداف خود برسند نه حقوق بشر می شناسند و نه با دمکراسی سر سازش دارند. اگر هم به هدف نرسند، کل نیروها را برای حفظ جان و منافع مادی شان فدا می کنند. در حمله آمریکا به عراق شاهد بودیم که چگونه زوج رجوی همزمان که زمینه را برای فرار خود مهیا می کردند، ارتش آزادیبخش! را در بیابان رها کرده بودند تا زیر بمباران شدید نابود شود. در واقع مریم و تعدادی از شورای رهبری از همان ابتدا به فرانسه گریخته بودند و مسعود هم قرار بود پس از رفتن آنها و باز شدن مسیر بگریزد اما سقوط سریع صدام باعث غافلگیری وی شد. بعدها یکی از اعضای شورای رهبری ناخواسته اعتراف کرد که پاسپورت و دلار در جیب اش آماده بوده تا در فرصت مناسب از عراق خارج شود. همین سخن ناخواسته باعث شد که بسیاری از مجاهدین حاضر در آن نشست متناقض و مسئله دار شوند.
وقتی یگان های مختلف ارتش آزادیبخش که بدون داشتن فرمانده رده بالا در بیابان های استان دیالی سرگردان مانده بودند، یکی بعد از دیگری توسط جنگنده های آمریکایی منهدم می شدند، تصورشان این بود که کادر رهبری آنها در زیر بمباران قرار دارد، غافل از اینکه آنان در حال فرار بودند. جوانان عزیز باید بدانند که هیچکدام از سران جریانات مدعی آزادی و حقوق بشر، از خانواده یا از منافع خود هزینه نمی کنند، آنها از صداقت جوانان بعنوان ابزاری در راستای رسیدن به اهداف قدرت طلبانه استفاده می کنند و آنگاه آنان را دور می اندازند و هرگز شریک منافع خود نمی کنند. در بهترین حالت نیروهای مصرف شده را مثل یک خدمتکار مورد سوء استفاده قرار می دهند. هنوز از یاد نبرده ایم که چگونه وی قبل از مصاحبه مجاهدین با کارمندان وزارت خارجه آمریکا، به تشکیلات ابلاغ کرده بود که در مصاحبه بگویند: «ما می خواهیم در اشرف بمانیم و اگر نمی گذارید، پس باید ما را به آمریکا ببرید»!. مریم بخوبی می دانست که آمریکایی ها سازمانی که در لیست تروریستی شان قرار دارد را به کشورشان منتقل نمی کنند، و صرفاً می خواست اعضای از همه جا بی خبر را با آن بفریبد که تصور کنند وی نگران حال آنان است. و دیدیم که بلافاصله پس از مصاحبه وزارت خارجه آمریکا، شعار «اشرف، حفظ شرف» را به آرامی در مناسبات ترویج داد که ذهن ها را مشغول آن نماید. لذا، مقصر اول تا آخر کشتارهای اشرف، از جمله قتل عام 10 شهریور کسی جز مریم رجوی نیست و نهادهای حقوق بشری (و نیز اعضای اسیر ساکن آلبانی در قرارگاه اشرف 3) باید این نکته را بدانند و هرگز فریب ترفندهای او را نخورند.
نمایش انتخاباتی 15 شهریور در سالگرد تأسیس سازمان!
سران مجاهدین در طی 5 روز، از عزای «قتل عام 10 شهریور» به «نمایش انتخاباتی مسئول اول 15 شهریور» پرش کرده اند تا فضیحت 50 سال سیاست های خونین و خیانتبار مسعود رجوی را بپوشانند و فجیع ترین جنایت های قرن در بین جریانات متعدد ایرانی را با نمایش رسوای «حقوق بشر و دمکراسی» به فراموشی بسپارند، بدون آنکه به عامل اصلی آن (مریم رجوی و پافشاری مداوم او برای ماندن مجاهدین در عراق) اشاره کنند. مریم که در نمایش انتخاباتی 15 شهریور در «نقش» جدید «ناظر» وارد شده بود، برای اینکه این نقش مخدوش نشود در ابتدا گوشه سن در سکوت کامل نظاره گر برنامه بود، اما با یک بازی برنامه ریزی شده پشت میکروفن قرار گرفت و به سخنان تکراری پیرامون دمکراسی و پیروزمندی در تشکل مجاهدین روی آورد. در این بازی، مسعود کلانی (مجری سیمای آزادی) با شارلاتانیزم خاصی به مریم گفت ما می دانیم که شما اینجا ناظر هستید، اما خواهش می کنیم بیایید و صحبت کنید!
نمایش فریبکارانه انتخاب مسئول اول نیز چیزی جز سرگرم کردن نیروها با یک بازی جدید و بیرون آوردن آنها از روحیه یأس و سرخوردگی نبود. و البته بیش از همه برای دختران مجاهد اثرگذار بود و نکاتی پیرامون خود داشت که باید در مبحث جداگانه حول آن صحبت کرد.
حامد صرافپور