در منطق فرقه ای رجوی، انتخابات و رای گیری مفهومی ندارد! هرگز از زمانی که آقای مسعود رجوی در راس هرم رهبری این فرقه قرار گرفته است، هیچ انتخاب عادلانه و آزادانه ای در کار نبوده است، این ادعا را کسی می کند که قریب به 10 سال بصورت حرفه ای و شبانه روزی در تشکیلات این فرقه اسیر و محبوس بوده است و دلایل و استدلال های مستند و عینی فراوانی نیز موجود است. تا مسعود رجوی زیر سایه ی صدام حسین سرپا بود و عربده می کشید ، تمام صداهای مخالف علنا در نطفه خفه می شد، همه ی مخالفان زندانی می شدند، هیچ صدائی شنیده نمی شد، مسعود رجوی با یک فریاد همه را مجاب به فرمانبرداری محض کرده و اسم این دیکتاتوری را “انظباط آهنین” نامیده بود! در سازمان مگر کسی جرات داشت “نه” بگوید؟ همه ی ما را مجبور می کردند در مقابل عکس رجوی بعد از هر پیامچه ای ، دقایق ممتدی ایستاده و کف بزنیم! مگر یک نفر جرات داشت بگوید چرا باید در مقابل عکس یک انسان دیگر مثل خودمان دست به اعمال پرستش گونه بزنیم؟
سازمانی که در پروسه های مختلف اگر سرجمع حساب کنیم بیش از 80 یا 90 درصد نیروهایش را تحت برخورد تشکیلاتی (شما بخوانید حبس در زندان ها و سلول های انفرادی) قرار داده است،آیا به نظرات جمع احترام می گذارد؟
همین الان ! اگر یک قطره آزادی ، یک لحظه آزاد اندیشی، یک دم اختیار ، برای اعضای سازمان قائل شوند و حصارهای اشرف 3 و نگهبانان متعدد و سکیوریتی های مسلح به سلاح گرم آلبانیائی را برداشته و نشست های تفتیش عقاید را تعطیل کرده و بگویند همه در ماندن و رفتن مختار هستند، به شما قول می دهم تا 72 ساعت آدم عاقل و بالغی در آنجا نخواهد ماند و الباقی شاید کسانی باشند که معلول جسمی و ذهنی بوده و توان خروج را نداشته و یا مجنون هستند!
این انگشت شمار زنانی که امروز صف بسته و با قیافه های افسرده و پیر خود که حتی توان یک لبخند زدن را هم ندارند ، روی سن می روند ! همه دست در خون و جنایت داشته و اعضای ساده ی سازمان را سالها شکنجه کرده اند! معیار انتخاب مسئولین بخصوص بالا در سازمان قتل و کشتار و شکنجه و زندانی کردن اعضای بیگناه و مفلوک است، در سازمان هر چقدر بیشتر جنایت کنی ، هر چقدر بیشتر جاسوسی مطلق بکنی ، هرچقدر بی محابا و بی ملاحظه به قول خودشان حلقه های ضعیف را شکنجه و استثمار کنی ، در تشکیلات بالاتر می روی! مراتب فرقه ای رجوی روی خون و جنایت استوار است!
در تشکیلات رجوی پرورش افکار فردی ممنوع است ! مناسبات مجاهدین برخلاف چیزی که تلاش می کنند نشان بدهند ، یکدست نیست ، بلکه با اجبارات برده ساز و با روش های فاشیستی یکدست شده است ! همه را به یک چوب راندن و نفی تفاوت ها و دیدگاهها، یک نگاه غالبی است که در مناسبات مجاهدین با زور و خشونت کلامی همه را در یک قالب در حصر و تنگنا قرار داده است .البته خود ما اعضاء هم کمابیش در ایجاد خشونت رهبری مجاهدین شریک بودیم بدین معنی که :
هر چه پیروان واعضای سازمان ، وابسته تر، گوش به فرمان تر و مطیع تر می شدیم و خود را تماما به رهبری مسعود رجوی می سپردیم، به همان میزان مسعود رجوی را خشن تر، دیکتاتورتر و یکدنده تر کردیم! متاسفانه خودشیفتگی و از خود راضی بودن و عاشق خود بودن مسعود رجوی، محصول تعریف و تمجیدها و تسلیم محض بودن ما اعضای سازمان بوده است!
البته تمامی دیکتاتورها خود را تافته ی جدابافته می دانند، سخت عاشق و شیدای خود هستند و همیشه می خواهند که مرکز توجه و تمجید اطرافیان باشند، خود را عقل کل و حلال مشکلات جهان می دانند، در تمام علوم عقلی و نقلی و تخصص ها و فلسفه ها خود را صاحبنظر می دانند! غیر از خود کسی را قبول ندارند. کرامت و بصیرت انسان ها در میزان نزدیکی و گوش به فرمان بودن آن هاست و از این بابت است که سخت به انتقاد حساس اند و کوچکترین انتقادی را بر نمی تابند. بسیار خود بزرگ بین هستند. هر انتقاد کوچکی را با زندان و شکنجه واعدام جواب می دهند و خم هم بر ابرو نمی آورند و یک لحظه هم احساس پشیمانی یا احساس گناه نمی کنند. چون غیر از خود کسی را یا نظر دیگری را بر نمی تابند. برای همین هم زندان و شکنجه ها، جزء جدایی ناپذیر در فرقه ی رجوی می باشد!
رهبران مجاهدین، ابلهانه برای خود افتخار می دانند که در رای گیری های نمایشی که برای نشان دادن در سیما ، ضبط می کنند، همه ی دستها بالا بروند و هیچ نظر و رای مخالفی نباشد! بیچاره ها نمی دانند که :
آسیمیله کردن و ادغام خوب و بد و عدمتمایز نهادن میان افراد ، نگاهی غیردموکراتیک و غیرانسانی است.
روش های متداول جاری در فرقه ی رجوی ، خلاف انسانیت، اصالت و کرامت انسانهاست!
بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون هیتلر ، صدام حسین، موگابه و مسعود رجوی و مریم رجوی نشان می دهند که همگی در دوره های تاریخی زندگی خود مثل من و شما آدم های عادی بوده اند. دارای احساس و عاطفه انسانی بوده اند. به اخلاقیات پایبند بوده و از گریه زن و فرزند خود نیز رنج می برده اند. به موسیقی و کتاب علاقه داشته اند. با مردم روابط نسبتا خوبی داشته اند. پدر و یا همسر مسئولی بوده اند. با واقعیت های زندگی نیز واقعی برخورد می کرده اند. حتی به موسیقی گوش می داده اند و از اشعار شاعران لذت میبرده اند. اما در شرایط زمانی ، مکانی و اجتماعی خاصی قرار گرفته اند و نقش هائی را پذیرفته اند که خود سالها به دنبالش بوده اند و این نقش ها از طرف توده های مردم به آنها تفویض می شود. دیکتاتورها عموما در ابتدا، جوابگوی نیازهای سرکوب شده پیروان خود هستند و با قدرت گرفتن بیشتر، آرام آرام از همان مردم فاصله می گیرند و آنها را به شکل ابزاری در خدمت تمایلات و برنامه های بزرگ بینانه خود می کنند و خم هم به ابرو نمی آورند. تا زمانی که به آنها احتیاج دارند با آنها همراهند و به پیروان خود هویت و قدرت تفویض می کنند. هر چه پیروان وابسته تر و گوش به فرمان تر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشن تر و یکدنده تر میشوند. دراین حالت آنها نه تنها به اطرافیان خود دروغ می گویند بلکه به خودشان هم دروغ میگویند و دروغ های خود را واقعیت می پندارند… این دیکتاتورها دیگر در این نقطه همگی گویی فاقد عاطفه اند. چهره ای عبوس، خشن و بی تفاوت دارند . مثل ادم های عادی در حال زندگی نمی کنند بلکه در آینده سیر می کنند . توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند . به دنبال عوض کردن نظم جهانی اند. یکی میخواهد از آلمان بیرون رفته و روسیه را فتح کند . یکی به دنبال سوسیالیزم جهانی و محاصره همه جانبه امپریالیزم است. یکی در سر سودای دروازه تمدن بزرگ را می پروراند. یکی روی به کویت و ایران دارد .آن یکی به دنبال رهایی تمام قاره سیاه از سفید پوستان است و آن دیگری. . .
دیکتاتورها همگی آرام آرام به دور خود حصار می کشند و در پیله خود فرو می روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می کنند . بدبختی آنها زمانی شروع می شود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگ تر و محدودتر می شود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست ، فراهم می کند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می دهند و با انسان عادی متفاوت می شوند . او دیگر توان خندیدن ندارد. گریه نمی کند . عواطفی از خود نشان نمی دهد. به دیگران گوش نمی کند. سعی نمی کند تا چیز تازه ای یاد بگیرد لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض خود می خواهد. خشک و یک دنده وغیر قابل انعطاف می شود. انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر می گردد . از کوچکترین انتقادی بر آشفته می شود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقدان روا می دارد و گاهی جان آنان را به سادگی و بدون هیچ احساس گناه می گیرد و تازه به خود هم حق می دهد و کشتار خود را اخلاقی – انسانی و دینی قلمداد می کند. دیکتاتورها با استرس بیگانه هستند . هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار می کنند و یا آنها را سرکوب می کنند . دیکتاتور خود را مسئول رفتار خود نمی داند چرا که فکر می کند بر گزیده شده است و نجات دهنده یک قوم یا یک ایدئولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برتراست. ماموریت دارد! لذا به کسی جوابگو نیست!
امروز در فرقه ی رجوی هم ما شاهد یک ادغام مخالف و موافق هستیم که با سرکوبی خشن توام بوده است، مخلص کلام اینکه بلند کردن دست همه در یک رای گیری در فرقه ی رجوی دلیل همدل بودن و یکدست بودن آنان نیست، این همه محصول سرکوب و شستشوی مغزی سالیان است که با نابودی هویت فردی و انسانی آنان، همراه بوده است، گذار از سیستم زندگی دیکتاتور زده و ترس آلوده در فرقه ی رجوی ، به زندگی عادی مبتنی بر امنیت و هویت فردی ، آموزش اجتماعی و فرهنگی جدیدی را طلب می کند که نیازمند سازمان دهی جدیدی است. معمولا این گذار به زمان و کار مداوم جمعی و برنامه ریزی حساب شده نیازمند است وبیرون آمدن از این مخمصه کار ساده ای نیست، که این مهم در وهله ی اول همراهی و تلاش مستمر خانواده های این اسیران و افشاگری جداشدگان از این فرقه را می طلبد، به امید آزادی تک تک این اسیران از فرقه ی رجوی و اجبارات یکدست شده . . .
فرید