اینجانب مهدی سلیمانی متولد ۱۳۵۹ از همدان بدین وسیله اعلام جدایی رسمی خودم را از سازمان مجاهدین اعلام میکنم.
علت جدایی من در حقیقت این است که از زمانی که ما به آلبانی آمدیم سازمان تعهد پذیرفته بود که پرداختی ماهیانه را ثابت و بدون هر گونه مشکلی بدهد ولی سازمان از همان ابتدا بین ما و بچه های خودشان فرق میگذاشت. چون به آنها هفتصد دلار می داد اما به ما پانصد دلار می داد و بعدا رفته رفته مستمری ما را کم و کمتر کرد.
من متوجه شدم که سازمان فکر میکند قیم ما است که هر چه میگوید ما باید حرف او را گوش کنیم .
بعد از این که آمریکایی ها همان بچه های سازمان را از آلبانی بردند کم کم فشارها روی ما زیاد شد. در ابتدا مستمری ما را به تعویق میانداخت، در مرحله بعدی مستمری را به چهل و پنج هزار لک کاهش داد و کم کم فشار را بیشتر کرد که مستمری را به سی و پنج هزار لک کاهش داد فقط بخاطر این که به ما فشار بیاورد آلبانی را ترک بکنیم و یا نیازمند سازمان بشویم و هر چه میگوید را گوش بکنیم و مطیع سازمان باشیم ، بعداز گذشت چند سال که مشکلات این سازمان دررابطه با جدا شدگان بیشتر شد با تهدید و فشار از نفرات میخواست که برای سازمان مقاله بنویسند و از دیگران خبر چینی کنند تا مستمری را بدهند که من شاهد دو نمونه از این موارد بودم که حتما در جای دیگر بازگو خواهم کرد.
این همان سازمانی است که با فریب کاری من و امسال من را به عراق کشاند و حالا هم در آلبانی به پا بوس و به دامان امریکاه پناه اورده است که کاری برایش بکند (به قول معروف شتر در خواب بیند پنبه دانه)
بعد از این فشارها تصمیم گرفتم بدین وسیله اعلام جدایی خودم را اعلام بکنم و برای هرچه بهتر زندگی کردن شرافتمندانه مسیر خودم را مشخص کنم و روی پای خودم بدون هیچ مشکلی پیش بروم.
داستان ربودن من از ایران به عراق به شرح زیر است:
من در همدان مشغول کار خیاطی بودم که دوستم امیر برای کار به ترکیه رفته بود بعد از مدتی برگشت و من هم چند ماهی بود تازه سربازی تمام کرده بودم به من گفت یک شرکت در ترکیه است برویم انجا کار بکنیم. بعد از انجام کارهای قانونی ما به ترکیه رفتیم.
در ترکیه امیر رفت که با صاحب کار صحبت کند و وقتی برگشت گفت کار ما در عراق است، دو سال باید آنجا باشیم و ماهی چهار صد دلار میدهند و من اعتماد کردم. در همان ترکیه یکی از نفرات سازمان کارهای اعزام ما را درست کرد، بدون این که بدانیم چه بلایی سر ما دارد میاید.
بعد از اعزام به عراق درمحلی ما را تحویل دو نفرکه مسلح بودند، دادند و ما را به پایگاه طباطبایی در بغداد بردند. نزدیک به بیست روز آنجا بودیم و بعد ما را به اشرف بردند که دیگر نه راه پس داشتیم نه راه پیش.
بعد از مدتی فهمیدم که من چه اشتباه و چه فریب بزرگی خورده ام. نزدیک به دوازده سال توی سازمانی بودم که خودش میگفت سرلوحه آن فدا و صداقت است اما باید گفت سرلوحه این سازمان دروغ و بی صداقتی است.
بعد از سرنگونی صدام تصمیم به خروج از سازمان گرفتم و نزدیک به هشت سال است که از سازمان جدا شده و زندگی خودم را دارم و میخواهم از این پس آزاد زندگی کنم.
مهدی سلیمانی، تیرانا