من هیچوقت پدرم رو صدا نکردم. هیچوقت صداشو نشنیدم. نمی دونم چی باید خطابش کنم. پدر، آقا، اما میگم پدر. دوست دارم صداتو بشنوم. دوست دارم ببینمت. دوست دارم دستاتو تو دستم بگیرم. حس می کنم بخاطر شغل سختی که داشتی دستای قوی و پر قدرتی داشته باشی. دوست دارم این دستارو تو دستم بگیرم و واقعاً اینو باور کنم که پدرم هست. من عقب نمی نشینم. به دنبالت هستم. تمام انرژی هامو برات می فرستم و می دونم در هر گوشه ای از دنیا که باشی، این انرژی های منو دریافت خواهی کرد.
به امید روزی که بتونم ببینمت. تمام آرزومه. امروز یک اتفاق خوبه دیگه که اینجا افتاد اینکه من به همراه پسرم اومدم. کوچکترین نوه شما. امیر حسام من الان 7 سالشه. این امیر حسام منه. آخرین نوه شما. پسر کوچیک من. پسر بزرگ من امیر حسین 17 سالشه. امیر حسام 7 سالشه. و ما واقعاً چشم انتظاریم.