"کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من":
سران مجاهدین از این ضربالمثل بعنوان شعاری کلیدی بطور فراوان در نوشته ها و سخنرانیشان استفاده کرده، و بآن استناد میکنند. مثال روشن، بیانیّه های ۵فروردین ۱۳۸۶و ۳دیماه ۱۳۸۵آقای مسعود رجوی هستند.
زمان استفاده از این ضربالمثل در بخشی از نوشته ها و گفتار ها است که کمیّت تعین کننده است، مانند تظاهرات. مسئولین مثلاً در اینجا مصرّانه از دوستداران میخواهند که از آشنایانشان یاری بگیرند، مثلاً هر کس باید ۵نفر را به یک تظاهرات بیاورد. معمولاً در این فاز بعضی از بچه ها صحبت از تلاشهای ناکام قبلی میکنند و قولی مساعدی در این مورد نمیدهند. اینجاست که این مثل وارد کار میشود و تلویحاً بآنها دلداری میدهد، که بلی ما هم اینرا کم و بیش میدانیم، "کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من".
نکته که سران مجاهدین در اینجا فراموش کرده اند، ویا خود را بدلایلی در موردش بکوچه علی چپ میزنند اینست که بر اساس این مثل، در انجام کارهای دست جمعی ازجحیّت به گرفتن یاری است، نه انجام آن به تنهائی. گفتارهای آمده در بیانیّه های ۲و ۳آقای مسعود رجوی (بخصوص بیانیّه ۳)، در تعریف و تمجید (بحقّ) از قطعنامه های شورای امنیّت سازمان ملل متّحد، خود شاهد حیّ و حاضر بر مثمر ثمر بودن این یاری هاست، که منجر به صدور این قطعنامه ها شده است.
برای سران مجاهدین همبستگی یعنی قرار گرفتن در زیر هژمونی آنها، هر چیزی بجز این "کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من"، خداحافظ شما.
پیشنهاد "طرح جبهه همبستگی ملّی برای سرنگونی استبداد مذهبی" شورای ملّی مقاومت که در ۱۳مهر ماه سال ۱۳۸۱ (یعنی شش ماه قبل از جنگ عراق) داده شد، حاوی هیچ حرف تازه برای زمانش نبود. نشان دادن تمایل به همبستگی، تنها مورد مثبت این پیشنهاد، آنچنان دیر آمده بود که هیچگونه انعکاسی پیدا نکرد و استقبالی از آن نشد. معلوم نیست چرا آقای مسعود رجوی این همه سال صبر کرده بود تا بگوید؛ بلی ما حالا حاضریم خارج از شورای ملّی مقاومت همبستگی داشته باشیم. شاید ایشان هیچوقت خیال این کار را نداشته، و فقط وقتی جریان سرنگونی صدّام حسین را جدّی دید، این ادای همبستگی را درآورد. مثال دیگر: خانم مریم رجوی در سال ۲۰۰۳و در اوئل جنگ (شش ماه بعد از پیشنهاد جبهه همبستگی ملّی) فراخوان رفراندم را پیش کشیدند، که تا حدودی منجر به حمایت گروه های بسیاری از اپوزیسیون از آن گردید. امّا آن فراخوان ناگهان بفراموشی سپرده شد، چرا: چون نقطه مشترکی بزرگتر از "پیشنهاد جبهه همبستگی ملّی" برای گفتگو بین گروه های مختلف اپوزیسیون ایجاد کرده بود، که میتوانست منجر به ایجاد یک همبستگی بدون هژمونی گرائی و بر اساس تقسیم عادلانه قدرت شود. حرف تازه بمیان آمده بود. امّا آن چیزی نبود که سران مجاهدین میخواستند. در اینجا انتخاب راه حلّ سوم(یا بقول آقای مسعود رجوی راه حلّ مریم) را پیش کشیدند، که دوباره آنها را به پله قدیمی از روی ناچاری صادر شده، "پیشنهاد جبهه همبستگی ملی" برد. در همین مورد آقای مسعود رجوی در بیانّه ۳دی ۱۳۸۵در مورد راه حل سوّم میگوید:"حال اگر راه حلّ بهتری سراغ دارید که بهای کمتری دارد، خود دانید، بفرمایید بازهم آزمایش کنید. بفرمایید با همین رژیم مذاکره و معامله و مصالحه کنید".
آقای مسعود رجوی! اگر میخواهی از زیر بارهمبستگی در بروی، چون منجر به تقسیم قدرت خواهد شد، چرا بدیگران تهمت مصالحه با حکومت جمهوری اسلامی میزنی. فرار از همبستگی، خود بزرگترین مصالحه با حکومت جمهوری اسلامی است.
در حقیقت اشکال کار عدم درایت سیاسی سران مجاهدین است. قرار گرفتن نابحقّ نام سازمان مجاهدین در لیست سازمانهای تروریستی، بعد از آن همه مبارزه و جانفشانی اعضاء و دوستدارانش در راه آزادی، از نتایج مستقیم این عدم درایت سیاسی و درک موقعیّت هاست که سران مجاهدین بآن گرفتارند. اگر قرار بر این بود که بخاطر ترور مستشاران آمریکائی در سال ۱۹۷۷و یا پشتیبانی (خیلی زود آبکی شده کوتاه مدت) از گروگان گیری در سفارت آمریکا در سال ۱۹۷۹ (مصاحبه خانم رجوی با روزنامِه کریسشن ساینس مانیتور) نام سازمان در لیست تروریستی باشد، باید از آن سالها میبود و نه سال ۱۹۹۷. در حقیقت ادامه عملیّات مسلحانه غیر دفاعی بی حاصل بعد از اینکه ارتش آزادی بخش قهرمانانه بالا کشیدن جام زهر را برای خمینی تسریع کرد، و صلح را برای مردم ایران بارمغان آورد، باضافه کمبود فعالیّت سیاسی مجاهدین در جهت همبستگی (اگر آقای رجوی اهل همبستگی بود پیشنهاد جبهۀ همبستگی ملی را باید آنموقع میداد، نه ۱۴سال بعد و آنهم از روی استیصال)، و در نهایت عدم فهم اینکه، ۲۱میلیون رأی داده شده به آقای خاتمی، در اصل ۲۱میلیون رأی نه به ولایت فقیه به نمایندگی آقای ناطق نوری بوده است؛ بهترین بهانه را بدست آمریکا داد تا برای استمالت از اصلاح طلبان نام سازمان را در زمره گروه های تروریستی قرار دهد. روزنامه های آنروز مجاهدین تعداد رأی دهندگان را حدود ۷میلیون قلمداد میکرد، عددی که بشهادت حتی خبرگزاری های خارجی نیز دروغی بود بس بزرگ.
به تفسیر سیاسی آقای مسعود رجوی که در قسمتی دیگر از بیانیّه ۳دی ۱۳۸۵آمده است توجه نمایید و ببینید که بر اساس خواست ایشان کار افراد ارتش آزادی بخش بکجا ها میتوانست بکشد: "پایه و اساس رژیم آخوندی بر مفت خوری و فرصت طلبی است. گمان میکند، حال که آمریکا افغانستان و عراق را گرفته است و سلاح های اپوزیسیون مسلح رژیم یعنی مجاهدین را هم گرد آوری کرده است، پس فرصت را باید مغتنم شمرد. در سراسر منطقه به تهدید و تروریسم و شانتاژ پرداخت، و بر طبل های اتمی و عراق کوبید و اشتباهات سیاست آمریکا را بکیسه خود ریخت… ". آنچه که آقای مسعود رجوی در اینجا میگوید اینست که سیاست آمریکا در گرفتن سلاح مجاهدین و اشغال افغانستان و عراق کاری بود اشتباه.
آقای مسعود رجوی، ارجحیّت دنیا در حال حاضر بخاطر جلو گیری از بخطر افتادن جدی امنیّت نسل بشر، محروم کردن شبکه جهانی اسلامیون متحجّر تروریست که حکومت جمهوری اسلامی ایران از شاخه های دولتی سیاسی آنست، از دست یابی به بمب اتمی است. صدّام حسین یا طالبان اگر امروز بر سر کار بودند، بر اساس کدام درک سیاسی و تفسیر شما، هم اکنون در جبهه حکومت جمهوری اسلامی نمیبودند و حلّ این معضل را برای دنیا چندین برابر نمیکردند. صدّام حسینی که بخاطر در قدرت ماندن حاضر شد کشور خودرا به این مهلکه بیاورد و طالبانی که القاعده یار و یاور اصلی آنها بود، چگونه حاضر میشدند برای ماندن، که تا بامروز میبودند، با حکومت جمهوری اسلامی از سر دوستی درنیآیند. بخصوص که قول و قرار های دادن بمب اتمی به صدّام نیز میتوانست جزئی از گفتگوهایشان باشد. خواهشمندم شما هم توضیح بفرمایید، چرا اینگونه نمیگردید، و اگر اینطور شده بود، وضعیّت افراد ارتش آزادی بخش چه بود. اگر اسلحه بدست میماندید پس که خود در خدمت آنها بودید. اگر سلاح هایتان را مثل امروز گرفته بودند، پس اشرفیان یا در سیاهچال در حال پوسیدن بودند یا به اشرف قهرمان پیوسته بودند. سران، باز هم شاید در خارجه.
راستی اگر بر فرض، فردا آمریکا اسلحه های شما را بشما برگرداند و گفت بفرمایید این شما و این حکومت جمهوری اسلامی. ۳۸۰۰نفر مسلح به چند نفر مسلح؟؟؟. در آنموقع نخواهید گفت؟، نه اینجوری قبول نیست شما هم باشید، و حدّ اقل با محافظت کردن از ما و در فشار قراردادن حکومت جمهوری اسلامی (تحریم و عدم مماشات) از ما حمایت کنید. در ضمن ما را نیز باید بعنوان تنها نیروی اصلی اپوزیسیون قبول نمایید. کسان دیگر هم اگر میخواهند باشند باید از ما باشند. بعبارت دیگر فقط پشت ما را بخارانید، و در ضمن در مورد همبستگی با دیگران "کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من"، یا زیر هژمونی من یا خداحافظ شما.
در پایان اگر میخواهید بیرون آمدن نام سازمان را از لیست گروه های تروریستی تسریع کنید: انتخاباتی آزاد بر طبق اساسنامه سازمان مجاهدین خلق ایران (انتشار این اساسنامه که باید دمکراتیک نیز باشد، در روشن نمودن اذهان ایرانیان بیشتری نسبت به شما مثمر ثمر خواهد بود. از کوزه همان تراود که در اوست) جهت گزینش کادر انتخابی رهبری تدارک ببینید. اجازه بدهید که برای مدتی بحث ها و سخنرانی های انتخاباتی کاندیدا ها از تلویزیون سیمای آزادی پخش شده و در سامانه های تان درج گردد. سپس فیلم ها و مدارک این انتخابات را همراه با دیگر مدارک ذیربط با خود بجلسه که دولت های اروپائی بعد از صدور رأی دادگاه اروپا، شرکت شما را در آن خواسته اند ببرید، آنوقت نتیجه مثبت این عمل دمکراتیک را خواهید، زیرا گفته اند که "دوصد گفته چون نیم کردار نیست".
پرویز حاتمی