یکی به آغوش امپریالیسم ، دیگری به آغوش بورژوازی

اسفند ماه 1381، تا خرداد 1382 ، سرفصلی مهم در پایان یافتن سرکوب عریان در فرقه ی رجوی محسوب می گردد! شاخ سرکوب تشکیلاتی رجوی در این چهار ماه سرنوشت ساز و مهم بود که شکسته شد!

صحبت از آنروزها و شنیدن خاطرات، شاید فضای آنروزها را اندکی روشن کند، اما شنیدن کی بود مانند دیدن!

آسمان بغداد وقتی توسط شلیک ضدهوائی های متعدد نورانی شده بود، ما در کوه های حمرین عراق در 30 کیلومتری شمال بغداد زرهی های خود را استتار کرده و محو این آتش بازی های زمانه بودیم! همه چیز به سمت تعیین تکلیف می رفت! معلوم بود که دوران اسارت ما هم در مسیر این تحولات بین المللی در حال اتمام است! یک شب که برای ماموریتی عازم پل صدور بودم، در راه دو خودروی بنز و چند موتور قدرتمند، راه را بسته و ما را متوقف کردند، سرلوله ی تفنگ هایشان فقط درچند سانتیمتری سر ما سه نفر قرار داشت، صورت های خود را پوشانده بودند و بوضوح می شد فهمید که شیرازه ی عراق از هم پاشیده شده است و راهزنی های جاده ای شروع شده است! بهر قیمت بود آنشب جان سالم از این مهلکه بدر بردیم! خیلی زود بغداد هم سقوط کرد و ما با زرهی های مملو از مهمات جنگی، خیز نهایی به سمت مرزهای ایران را سوار بر زرهی ها شروع کردیم، غافل از اینکه در آنسوی مرزهای ایران و عراق ، چندین لشگر زرهی منتظرند تا قائله ی ارتش آزادیبخش رجوی را که ما نیروهای آن بودیم، برای همیشه در هم بپیچند!

اما شب حوالی ساعت 9، یک خودروی تویوتا حامل فرمانی از پشت صحنه بود! بیکباره همه چیز عوض شد! توسط یک پیک فرماندهی به فرماندهان صحنه ابلاغ شد که هر چه سریعتر و بدون فوت وقت به محض شنیدن فرمان، با تمام نیروهای صحنه ، به سمت پادگان اشرف عقب نشینی کنید! حرکت به سمت مرزهای ایران منتفی است!

ما در حین برگشت بودیم که بصورت مستمر زیر حملات هواپیماهای آمریکائی بودیم، تعدادی نیز این شب کشته شدند، که البته سازمان از ترس آمریکا ، این کشته ها را هرگز کاملا علنی نکرد و این ترس از آمریکا ماهها ادامه داشت تا سازمان رسما وارد جبهه ی آمریکا شد!

در پادگان اشرف همه چیز رنگ و بوی تسلیم می داد، همه ی خودروهای ما موظف شدند، یک پرچم سفید را به آنتن های خود نصب کنند، حرکت بدون پرچم سفید توسط آمریکائی ها ممنوع اعلام شده بود! همه ی ما سرافکنده از وضع موجود، در داخل چند صد متر مقرهای خود محبوس بودیم، خیلی زود تمام سلاح های ما تا آخرین فشنگ و گلوله، تحویل و  تسلیم آمریکائی ها شد! خودمان هم فقط اجازه ی ورزش کردن داشتیم، بقیه ی اوقات روز سرگرم آشپزی ، نانوائی و یا نظافت و علف کنی بودیم!

کاملا تسلیم شدیم و هیچ شکی در این قضیه نبود… هیچ گزینه ی دیگری بجز تسلیم کامل و مفتضحانه روی میز نبود.

اما فرقه ی رجوی با بی حیائی خاص خودش مدعی شده است که :

” … حرفی از تسلیم نزنید و مجاهدین هرگز آن را نخواهند پذیرفت،… ، رهبری مجاهدین، در انتخاب دشوار بین سلاح و صاحب سلاح، دومی را برگزید، این انتخاب هوشمندانه توانست مجاهدین و اشرف را به بام جهان ببرد… بی‌گمان پیروزیهای پی‌درپی مقاومت ایران و مختصات کنونی جنبش سرنگونی را مدیون این انتخاب هستیم… ” !!!

آنروزها در سالن غذاخوری پیامی از سوی مسعود رجوی برای ما خواندند، این ننگین ترین پیامی بود که یک رهبر دجال می توانست خطاب به نیروها ارسال کند، مسعود رجوی که حسابی جا زده بود و مقهور قدرت نمائی آمریکائی ها شده بود، گفت:

”  به مسئولین شما هم گفتم، امروز دیگر صفحه ی شطرنج عراق تغییر کرده است، باید دامن هم بپوشید و خدمت آمریکائی ها برسید!، دیگر دوران (نوکری ما برای ) صدام حسین به سر آمد و ما با صاحبخانه ای جدید و قدرتمند تر روبرو هستیم(که اگر حواسمان را جمع کنیم برای نوکری بسیار عالی است )! ازامروز به بعد ما به موازات خط و خطوط صاحبخانه ی جدید حرکت خواهیم کرد . . .”

در همین اثناء هم بسرعت کتابخانه از کتب ضد امپریالستی ، تخلیه شد و همه چیز گم و گور شد. رجوی در یک حرکت فرصت طلبانه بازهم سناریوی زندان شاه خود را اجرا کرد؛ زنده ماندن بهر قیمت! او که تا چند ماه قبل که احتمال حمله به عراق می رفت، همه اش روی تابلوی نه جنگ! پافشاری می کرد و صدام، صدام،  ورد زبانش بود، از امام حسین (ع) دم می زد و اینکه عاشورا گونه به پا خواهیم خواست و عاشورای مجاهدین را رقم خواهیم زد، با یک پشتک و وارو به آغوش امپریالیسم شیرجه زد!

چند ماه بعد متوجه شدیم مریم رجوی با اعوان و انصار نیز قبل از اولین شلیک ها در عراق ، آنها هم به آغوش بورژوازی شیرجه زدند!

یکی به آغوش امپریالیسم ، دیگری به آغوش بورژوازی! ما ماندیم و بمباران ها و بدبختی ها . . . مسعود رجوی شیفته ی آغوش ها است، یکروز آغوش اشرف ، یکروز آغوش فیروزه، یکروز آغوش مریم، یک روز آغوش زنان حرمسرایش ، یکروز آغوش امپریالیسم، یکروز آغوش بورژوازی ، یکروز آغوش عربستان ، یکروز آغوش اسرائیل ، امروز هم آغوش مرگ و زبونی . . .

با این توصیف ها آیا طبق نظر رهبری فرقه ی رجوی :

آیا امروز اشرف در بام جهان است؟

راستی بام جهان کجاست؟ آیا منظور رجوی باتلاق و بن بست امروز سازمان در دورافتاده ترین و فقیرترین کشور عقب مانده ی اروپا، آلبانی است ؟ آیا آلبانی بام جهان شده است؟ این چه بام جهانی است که در حصارهای سیم های خاردار و سکوریتی های مسلح چند لایه محصور است ؟ در منطق ماکیاولیستی مسعود رجوی که هدف وسیله را توجیه می کند، هر اصل اخلاقی و انسانی ، قابل نقض کردن است! مسعود رجوی سیاست مداری بود که مقید به اصول و مبانی اخلاقی نبود و هرگونه  عملی را برای نیل به مقصود جایز می شمرد. او هرگونه شیوه ای حتی منافی اخلاق و شرف و عدالت را برای رسیدن به هدفش جایز می دانست.

مسعود رجوی در روزهای آخر عمرش ” افتخار تسلیم ” را پذیرفت و همگان را تعیین تکلیف کرد که بدانند مسعود رجوی اهل مبارزه نیست و نان را به نرخ روز می خورد  . . .

فرید

خروج از نسخه موبایل