به مناسبت حمله موشکی به اردوگاه لیبرتی در هفت آبان 1394 که منجر به کشته شدن 25 نفر و مجروح شدن دهها نفر از اعضا گردید، مراسم یادبود کشته شدگان در مقر اشرف سه و با حضور مریم رجوی برگزار شد. آنچه در برخورد اول ذهن هر بیننده ای را بخود مشغول می کرد چهره های تکیده، قامت خمیده و موهای سفید اعضایی بود که بیش از سه دهه از بهترین روزهای عمر و جوانی خود را تحت تاثیر شعارهای فریبنده و وعده های پوچ و توخالی رهبران مجاهدین خلق تباه کردند.
بسیاری از آنها در سال 58 در عنفوان جوانی بود که با احساس و شور و نه منطق و شعور جذب شعارهای پر جذبه و اغواگری شدند که رجوی وعده اش را به آنها داده بود. جوانانی با عواطف پاک و در منتهای صداقت که با تصور غلط تصمیم گرفته بودند که تمامی سرمایه عمر و جوانی خود را فدای بهروزی و خوشبختی مردمشان کنند. آنها خام خیالانه تصور می کردند این سازمان می تواند گمشده سالیان آنها باشد. ولی در ادامه راه و بخصوص بعد از حضور در قرارگاه اشرف متوجه دوگانگی عجیب شکل و محتوای آنها شدند.
اختناق حاکم بر تشکیلات، زندان، تسویه حساب های خونین و خودکشی اعضا و از همه مهم تر عدم اجازه خروج و تماس با خانواده که طی سالیان بزرگ ترین ابهام و سوال ذهنی آنها بود! آنها ناخودآگاه به خاک کشوری پا گذاشته بودند که با حمله به خاک کشورشان به ناموسشان تجاوز و هزاران نفر از هموطنان آنها را شهید و مجروح کرده بود. آنها برایشان عجیب می نمود که همدوش ارتش و سربازان دشمن سلاح هایشان را بسمت سربازان هم وطن مدافع سرزمین پدری گرفته بودند! که گناهی به جز دفاع از ناموس و شرف هموطنان و دفاع از خاک نداشتند.
این چنین آنها سالیان تحت پیچیده ترین شیوه های مغزشویی و کنترل ذهن مخرب به رباط هایی در دست رجوی تبدیل شدند که آنها را به هر سمت و سو می کشاند و بکار می گرفت. بعد از سرنگونی صدام سرنوشت دیگری در مسیر زندگی آنها بوجود آمد و این بار در کشور آلبانی و در دهکده مانز به بردگی کشیده شدند. کانون خانوادگی آنها متلاشی و سالیان اجازه تماس و دیدار با عزیزانشان را پیدا نکردند ولی هنوز مریم عضدانلو حاضر نیست آنها را در انتخاب مسیر زندگی آزاد بگذارد.
دیدن فیلم حضور آنها در مراسم، قلب هر انسانی را به درد می آورد که اکثریت از میانسالی هم گذشته اند و برخی دیگر چهره هایشان قابل شناسایی نیست. تکیده و با قامتی شکسته! برف سفید سالخوردگی بر موهایشان و چشمانی که دیگر سویی برای آن باقی نمانده و جسمی که به زحمت خودش را از صندلی جابجا و صاحبش را بدنبال خود در سالن می کشاند. به مراسم که نگاه می کنی بسیاری از آنها را دیگر نمی بینی همان اعضایی که در سالهای اخیر بدلیل بیماری های مختلف، کرونا و کهولت سن، به دور از خانواده و عزیزانشان چهره در خاک سرد گورستان آلبانی در غریبانه ترین شکل کشیدند.
باز مریم رجوی سنگدل دست از سر آنها برنمیدارد و مجبور به تکرار حاضر حاضر گفتن هایی می کند که به مانند مرثیه ای می ماند که هرکدام در گم شدن سالیان عمر وجوانی درخلوت خود می خوانند. این است سرنوشت نسلی از انقلاب بهمن که در برزخ رجوی گرفتار آمد و رجوی ها در پیرانه سر هم دست از سر آنها نکشیده و با جان و خونشان برای مطامع و منافع حقیر و خائنانه شان درپ یشگاه اربابان قدرت با آن سودا می کنند . آیا این تراژدی غمناک انسانی ادامه خواهد داشت؟!
هرگز، پرستوهای بال شکسته به آشیان خود باز خواهند گشت و صیادان صید خواهند شد.
علی اکرامی