طاهر و احسان اقبال هر کدام در نوشته هایی دیکته شده در سایت های رجوی، به توضیح و توجیه ماندن خود در مناسبات رجوی قلم فرسائی کردند! که البته فکر نمی کنم که خودشان هم نوشته های خود را قبول داشته باشند.
داستان غم انگیز کودکان در فرقه ی ضدبشری رجوی، جنایتی هولناک از قربانی کردن دهها و صدها کودک است که بدست این فرقه آدم ربائی و قاچاق (انسان) شدند. مسعود رجوی در جریان فرستادن کودکان به خارج از عراق دنبال نابود کردن کانون خانواده ها و جداکردن زنان و مردان از هم بود. من در سازمان در پروسه ای ، در کنار این بچه های سازمان قرار داشتم. از نزدیک روزها و هفته ها رفتار و کردار همه شان را می دیدم. از حق نگذریم همه عاشق ایران بودند، همه در حسرت دیدن ایران بودند، اکثر آنها حتی در ایران هم متولد نشده بودند، یا در طفولیت بدلیل سیاسی بودن پدرها و مادرهایشان از ایران خارج شده بودند.
اما همه یک نقطه ی مشترک داشتند: هیچکدام “مبارزه” را انتخاب نکرده بودند. امر مبارزه برای آنها یک ارثیه بود که از والدین خود به ارث برده بودند. حال بگذریم که پدرها و مادرهایشان نیز با نا آگاهی وارد این مسیر شده و اسیر چنگال رجوی شده بودند. در سازمان به همه ی آنها “میلیشیا” می گفتند و همه به نوعی نورچشمی و آقازاده تلقی می شدند. خواسته های غیرعادی داشتند، به همین علت هم خیلی زود از جمع دیگران جداشدند و به قرارگاهی خاص منتقل شدند و همه چیزشان، حتی غذاهایشان نیز خاص بود! در جمعی که سال 1376 به اشرف آورده شده بودند ،علاوه بر طاهر و احسان ، نوجوانان و چهره های خاص تر دیگری هم وجود داشت، مثل محمد رجوی پسر مسعود رجوی از اشرف، همسر اول مسعود رجوی.یکی دیگر یاسر عزتی بود. دیگر امیر یغمائی بود. دیگری یاسر و موسی اکبری نسب بودند و…
محمد رجوی، یاسر عزتی، امیر یغمائی ، یاسر اکبری نسب، موسی اکبری نسب و … امروز کجا هستند؟
همه می دانند که بسیاری از بچه ها با حقه و کلک به عراق کشانده شده بودند و همه بعد از چند روز کاملا پشیمان بودند. این بچه ها اغلب با ترفند های خونخواهی، دو ماه بیا اشرف آموزش ببین و برگرد، بیا مادرت را ببین و برگرد، بیا پدرت را ببین و برگرد، بیا دوستانت را ببین و برگرد، بیا عراق را ببین و برگرد، بیا رهبری را ببین و برگرد، بیا قرارگاه اشرف را ببین و برگرد و صدها و هزارها ترفند دیگر به عراق قاچاق شده بودند.
اکنون که طاهر و اقبال و انگشت شماری از صدها کودک ربایش شده، در مناسبات ماندند، می خواهند از دست دادن عمر و جوانی خود را توجیه کنند. وگرنه چه کسی نمی داند که در درون مناسبات فرقه ای این سازمان چه خبر است؟
محمد رجوی الان کجاست ؟
او که از بهترین و خاص ترین امکانات برخوردار بود، بعد از چندین بار فرار و دستگیری ، بالاخره از مناسبات جدا شد و امروز در یک کشور اروپائی مشغول تحصیل و کار است و علیه پدر جنایتکار خود بارها موضع گیری کرده است و او را دیکتاتور می نامد.
یاسر عزتی کجاست ؟
او هم پس از زندان های انفرادی طویل المدت، پس از حبس ها و بازداشت های متعدد در پادگان مخوف اشرف، پس از تحمل انبوهی فشارها و مشکلات ، از تشکیلات جداشده و در نقطه ی مقابل سازمان قرار گرفت و علیه پدر زندان بان و شکنجه گر خود ، بارها موضع گیری کرد و الان هم ازدواج کرده و زندگی شیرینی را به دور از اجبارات فرقه ی رجوی ، تجربه می کند.
امیر یغمائی کجاست؟
او هم یکی از اسیران بخت برگشته در فرقه ی رجوی بود که پس از تحمل بازداشت های متوالی و زندان و شکنجه در مجاهدین ، موفق شد جان خود را نجات بدهد و اکنون مشغول زندگی آزاد است.
یاسر اکبری نسب کجاست؟
متاسفانه این دوست قدیمی ، پس از تحمل فشارهای بسیار زیاد و خارج از تحمل هر انسانی ، پس از چند سال اسارت و فلاکت، ظهر یک روز گرم در سنگری جسد سوخته اش با دستانی بسته ، پیدا شد و تا امروز نیز معمای مرگ او هنوز کاملا حل نشده است، اما هرچه هست به دست دژخیمان وحشی رجوی کشته شد.
موسی اکبری نسب کجاست ؟
بعد از مرگ برادر از جمع جدا شد و حتی از پدرش نیز تا چند ماه خبری نبود. پدرش مرتضی بعد از مرگ فرزند، درحالی که همسر خود را نیز در عملیات فروغ از دست داده بود، در پادگان اشرف از غصه سکته کرد. اما موسی در اولین فرصت انتخاب اشتباه پدر را ادامه نداد و از مناسبات و رجوی جدا شد و اکنون آزادانه مشغول زندگی خودش است، اما با کوله باری از غم و اندوه گذشته و مرگ برادر…
از این دست نمونه ها بسیار زیاد است که از مناسبات رجوی ها جدا شدند و عطای رجوی را به لقای پوسیده اش بخشیدند.
طاهر اقبال و احسان اقبال ، همه ی این نمونه ها را از نزدیک دیدند و لمس کردند، اما الان با چه رویی، به انکار نحوست رجوی می پردازند، سئوالی است که شاید در آینده ی نزدیک با جدا شدن شان ، داستانش را خواهیم شنید. طاهر و اقبال که از محمد رجوی که در جریان این مبارزه ی کذائی مسعود رجوی بیشتر نمی دانسته و در جریان نبودند که از رجوی جدا شد و برای روشن شدن بحث برای طاهر و احسان اقبال که هنوز سنگ مسعود رجوی را به سینه می زنند، مختصری به سرنوشت تنها پسر مسعود رجوی می پردازم:
محمد (مصطفی) رجوی پسر مسعود رجوی پس از جدائی، افشاگری بیسابقهای علیه سازمان انجام داده و از شکنجهشدن و آزار و اذیت خودش و تعدادی از نیروهای منتقد سازمان، توسط مزدوران پدرش خبر داده است. محمد رجوی چند سال پیش به دلیل اعتراضاتی و انتقادات تندی که علیه سازمان بیان میکرد، توسط نیروهای این سازمان بازداشت و به مکانی نامعلوم برده میشود و پس از بازجویی و شکنجه، مدتی بعد از زندان آزاد شده و به خانهای امن در اردوگاه اشرف منتقل میشود تا تحت الحفظ بماند و سازمان بتواند در مدتی مشخص برای وضعیت او، تعیین تکلیف کند.
محمد رجوی پس از انتقال به خانهی امن سازمان ، موفق میشود که در یک فایل صوتی، بهصورت مخفیانه وضعیت خود را ضبط کرده و فایل را برای یکی از دوستانش در سازمان که او هم منتقد رفتارهای سازمان بوده، ارسال کند. محمد رجوی به وی اعلام کرده بود که “اینها قصد دارند مرا از بین ببرند، در صورتی که خبری از من نیافتی و مطمئن شدی که مرا کشتهاند، این فایل را منتشر کن”.
که بعد از چند سال، فرد مورد اعتماد پسر مسعود رجوی، به دلیل عدم اطلاع از وضعیت دوست صمیمیاش، فایل صوتی افشاگری وی علیه سازمان را منتشر کرده است.
وی در این فایل صوتی که چندسال پیش و قبل از اینکه سازمان اردوگاه اشرف را ترک کند، ضبط شده است، از سه روز حبس و شکنجه خود خبر میدهد و میگوید: بر اثر این شکنجه و حبس، روانی شدهام.
وی در این افشاگری میگوید: “رهبران مجاهدین برای سفیدسازی جرائمی که در حق من مرتکب شدند، من را وادار به نوشتن اعترافات دروغین علیه خویش نموده اند.”
حضور محمد (مصطفی) رجوی در پادگان اشرف یک استفاده بزرگ برای مسعود رجوی داشت و میخواست بگوید من استثنایی قائل نیستم و پسر خودم را هم به پادگان اشرف آوردم. محمد با ورود به پادگان اشرف آنچنان ناراضی بود که از همان روزهای اول سر ناسازگاری گذاشت و سرکردگان ردهبالای سازمان نیز برای پنهان کردن نارضایتی وی از مناسبات فرقهای و اختلاف با پدرش او را در خانهای جدا در پادگان اشرف جای داده بودند و انواع و اقسام امکانات را با این هدف که وی را راضی نگه دارند، در اختیارش گذاشتند.
فرزند رجوی که از بریدگان سازمان به حساب میآید، یک بار با همراهی چند تن از دوستان هم سن و سال خودش همراه با یک خودروی سنگین نظامی شبانه به سیمخاردارهای اطراف پادگان اشرف زد و در حالی که سعی داشت از سقف کامیون به آنسوی سیمهای خاردار بپرد، توسط یکی از محافظین دستگیر شد. نفرات همراه محمد همگی به انفرادی منتقل شدند و بهشدت تحتفشار کتک و شکنجه قرار گرفتند اما وی صرفاً به محل اقامت خودش منتقل و آنجا محبوس ماند.
بعد از سقوط صدام و ورود آمریکاییها به عراق، آمریکاییها به سراغ اشرف و ساکنان آن نیز آمدند تا هم از وضعیت پادگان اشرف و همظرفیت ساکنان آن برای بهکارگیری در عراق مطلع شوند اما به گفته اعضای جداشده سازمان، مترجم فارسی آمریکاییها چند بار خواهان صحبت نظامیان آمریکایی با پسر مسعود رجوی شد اما با مخالفت شدید سرکردگان سازمان روبه رو میشد.
بعد از خروج مجاهدین از کمپ اشرف، محمد رجوی نیز به لیبرتی منتقل شد و در مراحل انتقال به کشور آلبانی، از عراق خارج شد و به نروژ فرستاده شد. محمد در نروژ از یکسو دیگر یک نوجوان نبود که با فشار و محدود سازی سرکردگان سازمان امکان صحبت کردن علیه تشکیلات را نداشته باشد. از سوی دیگر نیز ترس از تصمیم سازمان به حذف او که البته برای مزدوران سازمان مسئله دور از ذهنی نیست و محمد نیز به دلیل زندگی در اشرف با این مسئله آشنایی کامل دارد، باعث شد تا فقط چند بار آنهم بهصورت مختصر به انتقاد از سازمان بپردازد.
انتقادات او، واکنش سازمان را به این صورت دربرداشت که شرایط راحتتری را برای زندگی او در نروژ فراهم کنند. از حقوق چند هزار دلاری ماهانه تا خرج بالای تحصیلش در یکی از دانشگاههای معتبر نروژ از جمله امکاناتی بود که سازمان برای ساکت کردن پسر رجوی پرداخت میکرد اما اینها موجب نشد تا به انتقاداتش نسبت به سازمان و شکنجه نیروهای آن دست بردارد و اکنون نیز این انتقادات ادامه دارد و حیات او رسوائی بزرگی برای شخص مسعود رجوی و سازمان محسوب می گردد.
مخلص کلام اینکه ، امثال طاهر و احسان که برای خودشیرینی، متن های دیکته شده ای را تکرار می کنند، خود نیز می دانند که سرنوشت محتوم آنان نیز بریدن از تشکیلات دیکتاتوری رجوی خواهد بود.
فرید