گل انقلاب مریم و تکمیل کنندۀ عملیات جاری
کتاب جدید مقدماتی داشت که زمینه های آن را مسعود در میانۀ نشست های موسوم به «طعمه» آماده ساخته بود. این کتاب حاوی ده ها بند مختلف می شد که در واقع مجموعه ای از سختگیری ها، اجبارات و تحمیلات تشکیلاتی-ایدئولوژیک بود. این کتاب عمق اندیشه مسعود و جامعه ای که می خواست بنیان گذاری کند را به نمایش می گذارد، نمونه ای بی بدیل از برده داری مدرن!. در ابتدای کتاب، شرایط عضویت در سازمان مجاهدین نوشته شده که برخی از بندهای آن تولیدی مسعود رجوی است. برای فهم هرچه بیشتر این دستگاه جدید که توسط وی پایه ریزی شد، لازم است تمامی این کتاب در یک مبحث مجزا مورد بررسی قرار گیرد.
(اهمیت و حساسیت این کتاب برای مسعود به حدی زیاد بود که چند ماه پیش از سرنگونی صدام، کلیه نسخه های موجود آن را جمع آوری کرد و به آتش کشید تا به بیرون از مناسبات درز نکند. من تمام تابلونوشته های مسعود پیرامون کتاب را دستنویس کردم و بعدها با تلاش چندین روزه تایپ و به صورت یک کتابچه زیبا درآوردم، اما سال بعد در یک بازرسی شدید (که در ادامه شرح می دهم) آن را به همراه نسخه مجازی اش که در دیسکت داشتم توقیف کردند و به اعتراض من برای بازگردانیدن آن نیز پاسخی ندادند و گفتند دستور «خواهر رقیه» است که تمام دست نوشته ها و دیسکت ها جمع آوری شود. خوشبختانه چند سال بعد مجدداً توانستم یک نسخه آن را به دست آورم که بعنوان کاکل انقلاب ایدئولوژیک مریم در این بخش شرح می دهم.)
پیش از رفتن به مباحث این کتاب، بایستی به نشستی که مسعود در هفته های پایانی «نشست طعمه» برگزار نمود اشاره کنم:
وی که بعد از حادثۀ 11 سپتامبر اوضاع را دگرگون شده می دید، تلاش داشت هرچه زودتر سر و ته نشست «طعمه» را به هم بیاورد و دستگاه جدیدی را سازمان دهد. برای همین ابتدا چند کلاس آموزشی که در بالا اشاره شد را برگزار کرد تا نیروها سرگرم آن باشند و خودش فرصتی برای جمع بندی پیدا کند. به موازات آن، کل دستگاه را وارد آموزش کلاسیک «ورزش» نمود. در همین راستا، ابتدا تعدادی از فرمانده یگان ها برای آموزش به قرارگاه اشرف منتقل شدند تا نزد افسران عراقی دوره فشرده ورزش های علمی را بگذرانند.
پس از بازگشت آنها، کلاس های میدانی بزرگ در سطح فرماندهی هر قرارگاه تشکیل شد که کلیه نفرات هر قرارگاه در آن شرکت داشتند. هر مربی پیرامون یک موضوع تخصصی درس می داد. یک نفر آموزش تئوریک و بقیه آموزش های عملی شامل استقامتی، کششی و قدرتی را دنبال می کردند. حضور در این کلاس ها اجباری بود اما همه از آن استقبال می کردند چون بسیار بهتر و ساده تر از نشست های سرکوب بود. روزانه 2 ساعت این برنامه برگزار می شد که به مرور از حالت اولیه خارج شد و کمرنگ گردید.
در یکی از این روزها، نشست دیگری توسط مسعود برگزار گردید که پس از یک مقدمه چینی وارد بحث های سیاست-تشکیلاتی و در نهایت ایدئولوژیک گردید. هدف نهایی وی (از کشانیدن مباحث اجرائی-تشکیلاتی به مسائل جنسی) از ابتدا این بود که دست به یک اقدام ریسک پذیر بزند. مسعود 10 سال پیش از آن هم پیرامون «ازدواج و طلاق» و همگانی کردن آن وارد یک ریسک بزرگ شد. یعنی در سال 1368 مبحث انقلاب و به طور اخص موضوع طلاق ها یک مسئله کاملاً محرمانه بود و رسماً به ما که وارد آن شده بودیم گفته شد «این یک سرّ ایدئولوژیک است که هر مجاهد خلق باید با خود به گور ببرد». به این معنا که هیچکدام از ما نباید موضوع طلاق ها را به دیگران منتقل کنیم و فرماندهان لشکرها تصمیم خواهند گرفت چه کسانی را وارد این بحث کنند. در تابستان 1370 همه را وارد این مبحث پیچیده کرد. خودش بعدها گفت که این کار ریسک بالایی داشت و تصور ما بر این بود که جدل های زیادی حول آن ایجاد شود که نتوان از عهده آن برآمد!.
10 سال گذشته بود و مسعود می خواست وارد ریسک دیگری شود و همه اعضای ارتش آزادیبخش را وارد مباحثی کند که احتمال داشت تبعات بدی به دنبال داشته باشد. اما وی عزم جزم کرده بود چنین ریسکی را بپذیرد تا در صورت بیرون آمدن از درون آن «یک شمشیر دو لبه» برای سرکوب و تحت کنترل درآوردن مجاهدین درست کند و از ریزش نیرویی بکاهد. تا این زمان تنها حربه ای که در دست داشت، نشست روزانه «عملیات جاری» بود که با نشست های دوره ای «دیگ و دیگچه» تکمیل می شد. اما این نشست ها هم جز برای مدتی جواب کافی نداده بود و اثر جدی بر کسانی که روز به روز خسته تر، ناامیدتر و بی چشم اندازتر می شدند نداشت و به همین خاطر هم مجبور شد کل سازمان را وارد سرکوب جمعی دهشتناکی کند که بعدها اثر مخربی برای تشکیلات داشت. واضح بود که پس از 11 سپتامبر رخدادهای جهانی و منطقه ای شدت می گرفت و مسعود آن را حس کرده بود و می دانست که شاید دیگر هرگز موفق نشود چنین سرکوبی بوجود آورد. وقت آن رسیده بود که این شمشیر زنگ زده را با یک شمشیر دو لبه تعویض کند.
جمع بندی مسعود از سلسله نشست های طعمه این بود که «تمام مشکلاتی که مجاهدین در درون مناسبات مطرح می کنند، نهایتاً یک نقطه آغاز دارد که همانا مسائل جنسی است»، به این معنا که تمام سستی ها، اعتراض ها، کمبودها، نق زدن ها و غر زدن ها ریشه در افکار جنسی و عاطفی دارد و چون مطرح نمی شود (و یا به صورت «دربسته» و فقط اختصاصی برای خودش نوشته شده)، لذا کارآیی لازم را در حل مسائل روزمره فرد پیدا نکرده و به مرور عادی شده است. در نتیجه، عنصر مجاهد در این تناقضات مستمر و روزانه غرق شده، و در نهایت زمینه را برای بهم خوردن روابط و مناسبات درونی و تشکیلاتی فراهم کرده است. برآیند این تناقضات و مناسبات نادرست، تبدیل شدن عنصر مجاهد به یک عنصر شیطانی است که مدام با مناسبات تشکیلاتی سر جنگ دارد و پی در پی تناقضات سیاسی و استراتژیک مطرح می کند تا از مسئله اصلی فرار کند.
ابلاغ برگزاری نشست های هفتگی
پس از بیان این جمع بندی بسیار طولانی و کشّاف، مسعود راه حل برخورد با آن را پیدا کرده بود و قصد داشت به آن بپردازد. مریم نیز از این راه حل بعنوان «هدیه ای» از جانب مسعود به مجاهدین یاد کرد و گفت: «قدر این هدیۀ گرانبها را بدانید و از مسعود به خاطر چنین هدیۀ بزرگی تشکر کنید چرا که او باز هم بهای انقلاب شما را از جیب خودش پرداخته است. الان هم این شما نیستید که بهای مبارزه را می پردازید بلکه شخص مسعود است».
این هدیه چه بود؟
هدیۀ بزرگ مسعود رجوی به مجاهدین، برگزاری مستمر «نشست های غسل هفتگی» بود. وی گفت از این پس مجاهدین موظف هستند هفته ای یک بار فکت های مربوط به مسائل جنسی و عاطفی خود را بنویسند و در میان جمع لایه همسطح خودشان آن را بخوانند. وی به طور مشخص برنامه نشست های هفتگی مجاهدین را به شرح زیر ابلاغ کرد:
1) شنبه تا چهارشنبه: روزانه یک ساعت تا یک و نیم ساعت نشست «عملیات جاری» برگزار شود و در طول هفته هر شخص باید حداقل یک بار سوژه باشد و این یک مرز سرخ است. در نشست عملیات جاری هر فرد فکت های خودش را می خواند و دیگران باید انتقادات خود را نسبت به او مطرح کنند و برایش تکلیف بگذارند تا خود را اصلاح نماید.
2) پنجشنبه: به مدت یکساعت نشست «غسل هفتگی» برگزار شود. هر شخص باید در این نشست فکت های جنسی خود را در میان جمع بخواند و جمع نیز باید او را بمباران کند تا افکار جنسی اش در نطفه نابود شود و مجاهد خلق در میان تناقضات جنسی خود غرق نشود که بعد از مدتی تبدیل به شیطان رجیم گردد!.
3) جمعه: نشست های «صفرصفر یگانی» برگزار گردد. در این نشست کلیه افراد یک ستاد یا مرکز حضور داشته باشند و فرصتی باشد که نفرات یگان های مختلف به همدیگر انتقاد کنند. در این نشست افراد می توانند به فرماندهان خود نیز انتقاد داشته باشند.
تأکید مسعود روی این مسئله بود که: «خواهر به خواهر، خواهر به برادر، برادر به برادر انتقاد نمایند»… در واقع چیزی به اسم انتقاد «برادر از خواهر» در جمله او وجود نداشت که این یک بدعت در درون تشکیلات مجاهدین محسوب می شد. همانطور که اشاره داشتم، یکی از اتهامات وارده به من در نشست طعمه این بود که چرا به خواهران انتقاد کرده ام!. و مسعود که تا آن زمان انتقاد از خودش و مریم را در یک قانون نادیده ممنوع کرده بود، در این نقطه علناً زنان شورای رهبری را هم از هر انتقادی مصون می کرد. و این برخلاف دیدگاه 8 سال قبل وی بود که رسماً از انتقاد یک مرد مجاهد نسبت به یک زن شورای رهبری دفاع کرده بود.
(مسعود در سال 1372 و در نشست بند «شین» این اجازه را به همه افراد داد که به شورای رهبری خودشان انتقاد کنند. در همان نشست یکی از نفرات به شورای رهبری خودش «گیتی گیوه چینیان» در مورد کلاس های آموزشی انتقاد داشت که گیتی آن را نمی پذیرفت، ولی مسعود صراحتاً او را نقد کرد و گفت: «به هر حال این برادر از شما انتقاد دارد، حتماً مشکلی بوده است». لحن مسعود به گونه ای بود که گیتی نتوانست مقاومت کند و انتقاد را پذیرفت و گفت مسئله را دنبال می کند. این اولین و آخرین بار بود که مسعود یک «خواهر» شورای رهبری را در یک جمع مورد انتقاد قرار می داد و از او می خواست تا انتقاد یک «برادر» را بپذیرد… اینک بعد از 8 سال همه چیز دگرگون شده بود و برادر مجاهد حق نداشت از خواهر مجاهد انتقاد نماید، هرچند مسعود این جمله را صریح بیان نکرد.)
پس از جمع بندی ها و مطرح شدن موضوع «غسل هفتگی» توسط مسعود و آنگاه هدیه نامیدن آن توسط مریم، شور و هلهله سالن را فراگرفت که البته از سوی شورای رهبری کلید خورد. در پشت این کف زدن ها، آنچه در چهره ها دیده می شد، دلهره از برگزاری چنین نشستی بود. همه ما غرق بهت و حیرت که چگونه می توان افکار جنسی را در میان یک جمع خواند و اجازه داد که دیگران به آن تهاجم و توهین کنند؟ اما مگر می شد دستورالعمل های مسعود را پس از آنهمه سرکوب اجرا نکرد؟ این دلهره طبیعی بود چرا که چیزی مبهم و ناپیدا، از درون ما را به چالش می کشید. در ادامه خواهم گفت که این نشست چگونه کلید خورد و چه کسی آن را به اجرا درآورد تا دیگران هم بیاموزند و به پیش ببرند. اما در ابتدا باید به موضوع دیگری بپردازم تا با موشکافی آن، متوجه شویم که از چه دنیایی باید وارد دنیای دیگری می شدیم و تفاوت آن با نشست های پیشین انقلاب ایدئولوژیک چه بود!.
دو سال پیش!
زمان را دو سال به عقب می کشم. روزی که باز هم در همان قرارگاه باقرزاده حضور داشتیم. آن زمان نشست «عملیات جاری» بر اساس محورها و شیوه ای که شرح داده بودم به اجرا درمی آمد. یعنی هر شخص ابتدا فکت های روزانه را در دفتر عملیات جاری با محوریت «زبان نون» می نوشت و سپس «نقطه آغاز» آنرا ذکر و در پایان «نتیجه گیری» می کرد و برای خود «تعهد» می گذاشت (پیش تر در مورد این اصطلاحات شرح داده بودم). بعدها مسعود از همگان خواست که فقط به نوشتن «نقطه آغاز» بسنده نکنند، و به موضوع دیگری هم اشاره کنند که «نقطه پایان» آن فکت است.
نقطه پایان چه بود؟
از دید مسعود، اکثر اعمال و رفتار ناشایست که از «فردیت» شخص بیرون می زند، ریشه در «جنسیت» آن فرد دارد. بدین معنا که مشکلات و کمبودهای عاطفی و جنسی، خود را در «عصبانیت، مظلوم نمایی، خودنمایی، کم کاری، فرمان ناپذیری، حسادت، رقابت منفی» فرد بروز می دهند. این مسئله را با آوردن چند مثال تفهیم می کنم:
مثلاً اگر کسی جلوی مسئول خواهر خودش مظلوم نمایی می کند، قصد «محبت طلبی» از سوی او دارد. یا اگر کسی مدام به مسئول خواهر خود مراجعه کند و شخصاً به دنبال حل مسائل نرود، قصد «جذب» او را دارد و می خواهد «ارتزاق جیم» کند (این اصطلاح به معنای پاسخ دادن به احساس جنسی و تغذیه غریزه جنسی بود). یا اگر کسی «پرخاشگری یا لمپنیزم» از خود بروز دهد و شاخ و شانه بکشد، در واقع مشغول «خودنمایی جلوی جنس مونث» به قصد «جذب جنس مخالف» است. همچنین اگر کسی با یک مسئول برادر یا همتای تشکیلاتی خود رقابت منفی و سعی در تخریب و زیرآب زدن او را دارد، می خواهد خود را جلوی جنس مونث بزرگ و قدرتمند جلوه دهد و او را «مجذوب خویش» نماید. (همه این رفتارها در مورد زنان هم به شکل دیگری وجود داشت که از جمله «حسادت، حسرت، عدم پذیرش مسئول خواهر، نرمش داشتن در برابر مردان و عدم سختگیری علیه آنها» را می توان ذکر کرد)
با توجه به آنچه شرح دادم، قرار شد «نقطه پایان» هم به محورهای عملیات جاری افزوده شود و هر شخص متناسب با فکت های روزانه خویش به این هم اشاره کند که فلان عمل را با چه نیتی انجام داده است. طبعاً این نقطه پایان می بایست حول همان «محبت طلبی، جذب جنس مخالف، خودنمایی و غیره» باشد… اما اینگونه گزارش خوانی زیاد دوام نیاورد چون مسئولین نشست عملیات جاری در سطوح بالا کلاً زنان مجاهد بودند و خواندن «نقطه پایان» که لاجرم به مسائل عاطفی و جنسی اشاره داشت، در حضور زنان مجاهد چندان مورد رضایت نبود و شرم و حیای زنان محدودیت هایی را تحمیل می کرد. به همین دلیل این محور را خیلی زود از گزارش عملیات جاری حذف کردند.
غسل هفتگی
دوسال از آن جریان گذشت و مسعود با اعلان برگزاری نشست غسل هفتگی، در واقع نشست عملیات جاری را از مسائل جنسی مجزا کرد تا محدودیت های پیشین برداشته شود و زن و مرد مجاهد بر سر مسائل جنسی در یک نشست مقابل هم قرار نگیرند.
با بنیان گذاشتن این دو نشست تعطیل ناپذیر، عملاً دو بال انقلاب ایدئولوژیک مریم برای سرکوب «شخصیت» و «عواطف» افراد به بهانه محو «فردیت» و «جنسیت» تکمیل شده بود. از این پس مسعود با توجیهاتی به ظاهر منطقی، واقعی و حساب شده که به آن سس ایدئولوژیک اضافه می شد، این توان را پیدا می کرد که هرگونه اعتراض و مخالفت را در نطفه خفه کند و آنرا به حساب مبارزه با نفس در مسیر رسیدن به تقوای رهایی بخش بگذارد. وی مدعی بود که مجاهد بایستی در این نشست (غسل هفتگی) تمامی احساسات و تناقضات جنسی و عاطفی خود را در معرض جمع به نمایش بگذارد تا آنها بتوانند این خصلت شیطانی را در نطفه بمباران کنند و اجازه ندهند چیزهایی که عدم بیان آن می تواند منجر به معضلات تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک شود در وی پا بگیرد. چرا که در اینصورت از آن عنصر مجاهد یک شیطان رجیم ساخته می شود که در مقابل رهبری خود می ایستد و مورد لعن خدا در دنیا و آخرت قرار می گیرد.
مسئولیت راه اندازی این نشست حساس در مقرهای مختلف، بر دوش «مهدی براعی» با نام تشکیلاتی احمد واقف قرار گرفته بود که پیش از آن به همراه سایر مسئولین و هم رده های خودش نزد مسعود و مریم توجیه شده بودند. در همین ایام، به من و تعدادی از فرماندهان یگان ها و افسران ستادی گفته شد سریعاً به نشست «برادر احمد» برویم. نشست کوچکی بود که در یکی از بنگال ها برگزار گردید. وی ابتدا از نقاط مثبت نشست غسل هفتگی سخن گفت و شرح داد که باید کمک کنیم این نشست در تمامی تشکیلات جاری شود و شیوه های برگزاری آن را هم شرح داد. یک هفته بعد مجدداً گفته شد که برادر احمد برای کلیه فرماندهان دسته و یگان نشست گذاشته که باید در آن شرکت کنیم. در داخل اتاق پنلی یک میز قرار داشت که پیرامون آن را دو ردیف صندلی پشت سرهم قرار داده بودند. در حالی که همه دچار دلهره بودیم و قلب مان دچار تپش شده بود که این نشست چگونه خواهد بود و چگونه باید کلید فکت خوانی خود را در برابر جمع بزنیم، روی صندلی ها مستقر شدیم. باز هم مهدی براعی از اهمیت و ارزش نشست غسل سخن گفت و آنرا «هدیه ای» از جانب مسعود رجوی به رزمندگان خواند.
در مجموع چهار یا پنج نفر موفق به خواندن فکت های جنسی خود شدند که با کمی اختلاف مشابه همدیگر بودند. فکت ها اساساً روی چند موضوع تمرکز داشت:
نخست خودارضایی مداوم نفرات بدلیل فشارهای جنسی!
دوم میل درونی برای دیدن زنان هنرپیشه و یا گوینده در تلویزیون و یا دیدن تصاویری از زنان!
سوم تلاش برای حضور در نزدیکی زنان مجاهد با مراجعه مستمر و بی دلیل به خواهران مسئول در مقر!
چهارم لذت بردن از دیدن زنان عراقی در مأموریت های شهری!
پنجم یادآوری خانواده و همسر و یا تلاش برای دیدن آنها (اگر در تشکیلات مجاهدین بودند.)!
پس از خوانده شدن فکت ها توسط هر سوژه، سایرین با بلند کردن دست و اجازه گرفتن از مهدی براعی، او را با جملاتی از قبیل «بیشرف، تو شرم نداری، مرتیکه، خجالت نمی کشی؟….» مورد سوآل قرار می دادند که چرا مناسبات پاک! مجاهدین را با چنین کارها و افکاری آلوده است، و چرا به رهبری خیانت کرده و براحتی در دستگاه جیم (جنسی) غرق شده است؟
اولین سوژه این نمایش سخیف، زنده یاد یعقوب ترابی بود که در بخش های قبلی پیرامون وی توضیحاتی داده بودم. دیدن یک فرد مسن خانواده دار با آن سابقه زندگی مرفه در کانادا، حین خواندن فکت هایی که در همه جوامع باید از یک نوجوان سر بزند، بسیار غمناک و اسفبار بود. مسعود رجوی که تا آن زمان حداقل 3 همسر را به صورت قانونی به عقد خود در آورده بود و هیچگاه با مشکل جنسی مواجه نبود، اعضای سازمان (که خودش آنان را به طلاق اجباری وادار کرد) بدون در نظر گرفتن سن و سال، به نقطه ای کشانیده بود که در میان جمع، افکار جنسی و یا خودارضایی خویش را مطرح کنند و به خاطر آن مورد حمله قرار گیرند.
اولین جسله نشست غسل هفتگی توسط مهدی براعی به همین شکل آموزش داده شد و همگی به سر کار خویش بازگشتیم. از آنجا که این نشست صرفاً جنبه آموزشی داشت، مهدی براعی تجارب هر جلسه را برای مسعود رجوی می برد تا به نتیجه نهایی برسند. طبعاً زنان مجاهد نیز به همین ترتیب نشست های خود را به صورت جداگانه توسط مهوش سپهری و سایر شورای رهبری برگزار می کردند که گزارش آن به دست مریم می رسید. آنها نیز با بررسی آن، نکات تازه ای را پیرامون نحوه برگزاری نشست مطرح می کردند تا به کار گرفته شود. به همین دلیل مدتی طول کشید تا نشست ها به صورت همگانی و منظم شکل گیرد. یکی دو هفته بعد از این جریان، نشست های غسل هفتگی در کلیه مقرها و ستادها برگزار گردید و مسئولیت آن نیز برعهده مسئول ترین نفرات هر ستاد و رسته بود (تقریباً در هر قرارگاه 10 جلسه برای سطوح مختلف تشکیلاتی برگزار می شد. روزهای پنجشنبه مدارهای بالاتر و روزهای جمعه مدارهای پایین تشکیلات).
در نهایت جمع بندی مسعود این بود که کسی در این نشست ها به سوژه چیزی نگوید و فقط فکت ها خوانده شوند و نشست پایان گیرد. مسعود به این نتیجه رسیده بود که اگر توهین و فشار روی سوژه زیاد شود، از آن پس آنها فکت های جدی خود را مطرح نخواهند کرد و پنهانکاری آغاز می شود و دوباره همان معضلات گذشته باز خواهد گشت. البته این بهانه را مطرح کردند که خواندن این فکت ها به اندازه کافی برای سوژه شرم آور هست و نیازی به داد و قال دیگران ندارد. یعنی مهم یگانه شدن با جمع و پاکی نفس است.
با کلید خوردن غسل هفتگی، مسعود مجدداً یک سلسله نشست برگزار نمود که در اصل جمع بندی نهایی «کتاب»ی بود که وی در نظر داشت به عنوان یک تئوری به کل سازمان تحمیل نماید. در این جلسات بسیار طولانی، مسعود کتاب خود را به صورت کامل و فصل به فصل روی تابلو می نوشت و ما نیز یادداشت می کردیم. با نوشتن هر محور از بندهای کتاب، مسعود نکاتی هم پیرامون آن شرح می داد. در این فصل، سری به «کتاب» مسعود می زنیم تا تئوری انقلاب ایدئولوژیک او را به صورت ملموس مرور کنیم. در هر محور توضیحاتی نیز خواهم داد چون طبعاً کسانی که درون مناسبات مجاهدین نبوده اند با برخی از اصطلاحات و موضوعات تشکیلاتی و ایدئولوژیک آشنا نیستند و نیازمند شرح مختصر است.
کتاب «تئوری انقلاب مریم»
پیشواز سین آ
بحث تشکیلاتی – ایدئولوژیک
فصل اول
این کتاب دارای 12 فصل و 78 بند است و با عنوان «تئوری انقلاب مریم» آغاز می شود. در ابتدای آن می بینیم که سخن از رفتن به «پیشواز سین آ» و «بحث تشکیلاتی-ایدئولوژیک» است و آنگاه فصل اول کتاب که کلاً پیرامون شرایط عضویت در سازمان مجاهدین است آغاز می گردد.
در مورد فصل اول این توضیح ضروری است که بدانیم شرایط عضویت در سازمان مجاهدین پیش از نشست های طعمه تنها 5 بند داشت، اما مسعود ضمن مقداری دستکاری و بدعت گذاری در آن، 2 بند دیگر هم به آن افزود. وی در نشست ها مدعی بود که شرط اساسی عضویت در سپاه پاسداران چیزی جز لمپنیزم نیست، ولی در نقطه مقابل، شرایط عضویت در سازمان مجاهدین بر فدا، صداقت و فروتنی استوار است…
(با وجود ادعای مسعود، گذر زمان نشان داد که مهمترین ارمغان وی برای مجاهدین «لمپنیزم گفتاری-نوشتاری» بود. وارد کردن مهوش سپهری در مدار رهبری و هم ردیفی با مریم قجرعضدانلو، اگر آغاز آن نباشد، می توان آنرا نقطه بلوغ تزریق لمپنیزم در مناسبات مجاهدین دانست. نحوه برخورد مجاهدین با خانواده ها پس از سقوط صدام و مورد خطاب قرار دادن ایشان با واژه های غیراخلاقی، به خوبی بیانگر این واقعیت تلخ است. البته این لمپنیزم تنها در قرارگاه اشرف خلاصه نشد و به اروپا نیز سرایت نمود. ایجاد دالان فحش و تف در مقابل دادگاه «ایو بونه» علیه شاهدان و جداشدگان، نمونه ای از این ایدئولوژی نشر یافته در مناسبات مجاهدین بود. در رخدادهای انتخاباتی 1400 نیز مردم ایران در کشورهای اروپایی و آمریکایی شاهد انواع برخوردهای لمپنی و غیراخلاقی اعضای مجاهدین بودند. یادم هست یکی از زنان شورای رهبری مجاهدین در اروپا، بدون هیچ دلیلی واژه هایی علیه من بکار برد که از آنهمه تنزل اخلاقی شگفت زده شدم. وی با بی پروایی گفت: «برو گمشو مرتیکه کثافت بی شرف دزد ناموس…». حمله چماقداران سازمان به منتقدان و جداشدگان در گردهمایی روشنگرانه اعضای جداشده در پاریس، نمونه دیگری از این فرهنگ لمپن زده است.
مسلماً این واکنش های هستریک که در فحاشی، چماقداری، چاقوکشی و حتی حمله به زنان ایرانی به جرم شرکت در انتخابات به نمایش گذاشته می شود، نشانگر یک بحران تشکیلاتی-ایدئولوژیک است که مجاهدین در آن گرفتار شده اند.)
به هرحال، آنچه مسعود تحت عنوان شرایط عضویت در سازمان مطرح کرد، تماماً در جهت سرسپردگی مطلق به خودش بود نه آنچه بنیانگذاران سازمان در راستای منافع ایران و مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی طرح کرده بودند. نگاهی به 7 بند مطرح شده این واقعیت را بخوبی نمایان می سازد:
یکم اعتقاد به شیعه 12 امامی… که لازمه آن پذیرش رهبری مطلقه مسعود در غیاب امام زمان است.
دوم پایبندی به انقلاب ایدئولوژیک مریم… که عصاره آن طلاق از همسر و ازدواج با مسعود می باشد.
سوم پذیرش استراتژی جنگ مسلحانه… یعنی تعهد به هرگونه جنگ و ترور که مسعود اراده انجام آن داشته باشد.
چهارم انتقادپذیری… به معنای پذیرش «عملیات جاری و غسل هفتگی» دو ابزار مهم مسعود برای سرکوب مخالفین و معترضین.
پنجم شهادت پذیری… یعنی آمادگی برای عملیات های انتحاری هر زمان که مسعود فرمان دهد.
ششم حرفه ای بودن… یعنی تمام وقت و بدون تعطیلات در خدمت مسعود بودن.
هفتم تشکل پذیری… یعنی پذیرش هر سلسله مراتب فرماندهی که خواسته مسعود باشد.
مسعود به این هم بسنده نمی کند و در محورهای بعدی همین فصل، تمامی افراد با ایدئولوژی دیگر را هم متعهد به پذیرش تمامی قوانین می نماید. یعنی اگر مسیحی و غیرمذهبی هم باشند، باید به تمامی شرایط، از جمله پذیرش ولایت خودش پایبند باشند. به همین خاطر، تعدادی از اعضای ارتش آزادیبخش که کمونیست، مسیحی، اهل سنت و یا اهل حق بودند، لزوماً در نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی شرکت داده می شدند.
فصل دوم
فصل دوم کتاب در کل تعریف خصوصیات یک ارتش است که در ادامه تفاوت بین دو ارتش انقلابی و ارتجاعی را شرح می دهد. در پایان هم ارتش آزادیبخش را عالی ترین ثمره و بیمه نامه مبارزات صدساله اخیر مردم ایران بعد از مشروطه می خواند و تفاوت آن را با سایر ارتشها شرح می دهد و می گوید که هر مجاهد یک افسر ارتش به حساب می آید چون در این ارتش سرباز صفر نداریم. نکته قابل توجه اینکه مسعود در بخشی از این فصل می گوید «جنگ آزادیبخش نوین تکیه اش بر زمین آزادشده نیست چون در تهاجم مطلق جواب دارد و نه در تدافع»!. این ادعا در حالی است که 2 سال پیش از آن بر استراتژی «آزادسازی شهر» تکیه داشت و درصدد بود تا هر چند قرارگاه را مسئول تسخیر یکی از شهرهای مرزی مثل «خرمشهر، کرمانشاه، مهران» کند تا از آنجا به قول خودش مردم را در تیپ های رزمی سازماندهی و به سمت تهران گسیل کند!، امری که هرگز بوقوع نپیوست چون صدام حسین هرگز به این حرکت غیرمنطقی و متوهمانه مسعود پاسخ مثبت نداد چرا که می دانست به سرعت شکست خواهد خورد و آسیب های آن به عراق وارد خواهد شد.
مسعود که بخوبی می دانست در طی 10 سال گذشته حتی یک نیروی داوطلب به سازمان مجاهدین نپیوسته (و تعدادی هم که در سال 1375 پس از بازگشت مریم به عراق از اروپا به قرارگاه ها اعزام شدند همگی هواداران قدیمی بودند که دچار اشتباه محاسباتی شدند و تصور کردند بازگشت مریم به معنای آمادگی برای سرنگونی است)، در همین فصل می گوید «در خاک خارجی تجمع نیروی انبوه کمّی جواب ندارد و تأکید روی کیفیت عنصر داوطلب پایبند به عملیات جاری است». این ادعا در حالی بود که در دهه 70 به خاطر ریزش شدید نیرو، پتک و مشت آهنین خود را با اتکا به استخبارات صدام بر کل مناسبات مجاهدین فرود آورد و صدها نفر را زندانی و شکنجه کرد تا هیچکس جرأت جداشدن نداشته باشد، و از آن پس هم ابزارهای سرکوب خود را تحت عنوان «عملیات جاری، دیگ و دیگچه» برپا داشت و در نهایت هم به نشست های سرکوب «طعمه» رسید.
فصل سوم
فصل سوم کتاب اختصاص دارد به مفهوم و علائم انقلاب مریم در مناسبات مجاهدین. مسعود در این رابطه توضیحاتی بیان می کند و آنگاه از ضرورت ورود مجاهدین به انقلاب ایدئولوژیک و نشانه های ورود هر مجاهد به این بحث سخن می گوید. در محورهای این فصل، مسعود مدعی است که اگر سلاح «عملیات جاری» بر زمین گذاشته شود نه ارتش آزادیبخش باقی می ماند و نه «آلترناتیو مستقل و انقلابی»، چرا که هم در سیاست و هم در استراتژی، بیش از حمایت یک ابرقدرت برای ما عمل می کند و آزمایش پس داده است!.
چنین ادعاهای عجیب و غریب که ناشی از بن بست مسعود در مراحل پایانی نشست های سرکوب و اوضاع منطقه ای پس از 11 سپتامبر بود، ماهیت و اهداف اصلی انقلاب مریم را به نمایش می گذاشت. به چه معنا؟
مسعود پس از عملیات شکست خورده «فروغ جاویدان» و آتش بس بین ایران و عراق، می دانست که دیگر کسی تحت عنوان پیوستن به ارتش آزادیبخش وارد عراق نخواهد شد چون چشم اندازی برای ادامه عملیات های مرزی وجود نداشت و به همین خاطر هم تصمیم گرفت اسرای جنگ را از اردوگاه های عراق به سمت خود بکشاند و از آنها برای جبران کمبود نیرو استفاده کند. اما این اقدام بلافاصله پس از جنگ کویت به بن بست رسید، چرا که از این مرحله تبادل اسرا بین عراق و ایران آغاز شد و بسیاری از این افراد که به سازمان پیوسته بودند، خواهان بازگشت به ایران شدند و یک ریزش شدید نیرو، تشکل مجاهدین را در بر گرفت که تنها به اسیران جنگی محدود نشد و چند ماه پس از آن، بخش زیادی از پرسنل که از کشورهای مختلف (با انگیزه سرنگونی جمهوری اسلامی و برای یک دوره محدود) به قرارگاه اشرف منتقل شده بودند نیز درخواست جدایی دادند. آنگاه پس از شروع سلسله عملیات های مروارید در شمال عراق، تعدادی از کردهای عضو مجاهدین، به این بهانه که «ما نمی خواهیم در کردکشی شرکت کنیم» از سازمان جدا شدند. مدتی بعد، برخی از مسئولین رده بالای مجاهدین هم به مرور سازمان را ترک کردند که می توان به معاون لشکر 91، یعنی «سعید اسدی طاری» اشاره کرد. این سلسله ریزش ها باعث شد که در نهایت مسعود رجوی به ابزار «عملیات جاری و دیگ» روی بیاورد تا با توسل به آن، سرکوب های گسترده ای را کلید بزند (که در بخش های قبل به آنها اشاره داشتم).
با توجه به نکات فوق، می توان فهمید که آنچه مسعود تحت عنوان «سلاحی برتر از حمایت ابرقدرت» نام می برد، در اصل همان سلاحی است که برای سرکوب معترضین بکار برده است تا آنها را با زور و ارعاب در تشکیلات حفظ کند.
در بند 14 این فصل، شهامتِ بیان تناقضات و شیرجه زدن در آن، یکی از علائم عبور (از انقلاب مریم) توصیف شده است. هرچند مسعود تلاش می کرد بیان تناقضات را در راستای پاکیزگی فرد جلوه دهد اما واقعیت این بود که وی از زیرزمینی شدن تناقضات و مخالفت ها وحشت داشت و آن را عامل اصلی بریدن افراد می دانست. همان چیزی که پیش از آن تحت عنوان «محفل زدن» معرفی می کرد. مسعود نمی خواست افراد تناقضات تشکیلاتی-سیاسی-ایدئولوژیک خود را در درون محفل های دوستانه بیان کنند که روی دیگران اثرگذار باشد. هدف این بود که با استفاده از قدرت جمع و تشکیلات، تضادهای سیاسی-استراتژیک معترضان را بمباران و در نطفه خفه کند تا بقیه نیز درس عبرت بگیرند.
چنانچه در تصویر نشان داده شد، مسعود با رسم یک نمودار سعی کرد بیان تناقضات در برابر جمع را نه یک «اقرار کشیشی» و یا «سرکوفت»، بلکه یک «پرتاب به جلو» در مسیر حرکت تکامل و رشد خصلت های انسانی در مبارزه با «فردیت و جنسیت» جلوه دهد. آنچه مسعود را وادار به ترسیم نمودار کرد، انبوه تناقضاتی بود که مجاهدین سر این مسئله داشتند و آن را نوعی سرکوفت و یا مشابه اعتراف در پیش کشیش می دانستند… آنچه در ادامه همین مبحث در فصل سوم می خوانیم نیز تماماً پیرامون نوشتن تناقضات، پایبندی به بندهای انقلاب مریم و عملیات جاری است.
مسعود در این مرحله به یک نکته مهم هم اشاره دارد و آن «لیبرالیسم» در ابعاد مختلف «سیاسی، استراتژیک، تشکیلاتی» است. وی در اینجا به عمد «لیبرالیسم» را «ولنگاری و ولگردی» می خواند تا مجاهدین را از تفکر درمسائل سیاسی/استراتژیک برحذر دارد چرا که به خوبی می داند اندیشیدن در این مسائل، سرآغاز شک کردن افراد به تمامی خطوط سیاسی و راهبردی خودش است. در بخش های قبلی پیرامون یک نشست که در آن مسعود «هرزه گردی سیاسی» را مرز سرخ خواند داشتم. در واقع مسعود در این کتاب مهر تأییدی بر همان بحث داشت و از افراد می خواست که به هیچوجه در مورد اینگونه مسائل فکر نکنند و برعهده خودش بگذارند. به زبان دیگر، مسعود تأکید می کرد که مجاهدین فقط مشغول کارهای اجرائی باشند و اندیشیدن در مورد سرنوشت خودشان را به او واگذار کنند.
وی در آخرین بند از علائم عبور، مجاهدین را ملزم به پاسخگویی و مسئولیت پذیری بی چون و چرا کرد، درحالی که مریم در نشست های عمومی صراحتاً می گفت: مسعود پاسخگوی هیچکس نیست و تنها به خدا پاسخگوست!.
ادامه دارد….
حامد صرافپور