آقای کریم خان
دادستان محترم دادگاه کیفری بین المللی لاهه
با عرض سلام و تقدیم احترام
من مجید محمدی هستم که در 4 خرداد سال 1367 در جنگ ایران و عراق در منطقه عملیاتی شلمچه در حالی که به شدت مجروح بودم به اسارت نیروهای عراقی در آمدم. بدلیل جراحت بر اثر ترکش، قسمتی از پای راستم و همچنین عصب پای چپم آسیب دیده بود. چشم چپم در حدود 70 درصد بینایی اش را از دست داده بود. عراقی ها دو ماه مرا در جنوب بصره و در بغداد تحت شکنجه قرار دادند و در نهایت مرا به اردوگاه اسرای جنگی رمادی منتقل کردند. آن زمان خیلی ضعیف شده بودم و توان راه رفتن نداشتم.
در سال 1368 مسئولین سازمان مجاهدین خلق در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق دست به تبلیغات وسیعی زدند. سازمان به اردوگاهی که من بودم رفت و آمد داشت و با فریب و وعده های دروغین مرا با خود به قرارگاه اشرف بردند.
از طرفی پسر عمویم و همسرش یکی از مسئولین سازمان بودند که آنها هم تلاش کردند تا مرا جذب کنند. به محض ورودم به تشکیلات سازمان مجاهدین خلق، عملیات علیه کردها در شمال عراق آغاز شد. بعد از مدتی در سازمان بهبودی کامل پیدا کردم. در این ایام گویا پسر عمویم بدلیل اختلاف در تشکیلات بر سر طلاق اجباری از سازمان فاصله گرفته بود. وقتی او یک بار مرا دید به من گفت که جایم اینجا نیست و از من خواست تا گزارشی به مسئولم بنویسم و درخواست کنم که مرا به ایران برگردانند. من هم نامه ای نوشتم و درخواست خود را مطرح کردم. ابتدا به من جوابی ندادند. بعد از مدتی که پیگیری کردم مرا به سالنی بردند و در جمع بزرگی برای من نشست گذاشتند.
در ادامه نشست زنان و مردان مسئولین سازمان مجاهدین خلق به من تسلیت گفتند و عنوان داشتند که پدر و مادرم را حکومت ایران به دلیل حضور من در سازمان مجاهدین خلق اعدام کرده است. این خبر بسیار شوکه کننده بود و به همین خاطر من تصمیم گرفتم همچنان در مناسبات بمانم و انتقام این کار را از حکومت ایران بگیرم. البته بعداٌ متوجه شدم که سازمان به من دروغ گفته بود و می خواست با این فریبکاری من را در مناسبات فرقه ای خود نگه دارد.
سازمان مجاهدین خلق ازدواج را ممنوع اعلام کرده بود و کسی حق ازدواج نداشت و رجوی عنوان داشت که تا آخر عمر خبری از همسر نخواهد بود. اعضا حق نداشتند خانواده ای به جز رجوی ها داشته باشند. در مناسبات فرقه ای سازمان هیچ وقت نمی توانستم با دوستان خودم صحبت کنم و اگر این کار انجام می شد باید در نشست های مغزشویی و فشار جمعی مورد انتقاد تند قرار می گرفتم و انتقادات همیشه هم با فحش و تحقیر و بعضا کتک کاری همراه بود.
بعد از سرنگونی صدام حسین در سال 1382 خانواده ها برای ملاقات با عزیزان خود به قرارگاه اشرف مراجعه کردند. در بین خانواده ها پدر و مادرم نیز حضور داشتند. من با دیدن آنها بسیار شوکه شدم و متوجه شدم که مسئولین سازمان به من دروغ گفتند و سالیان با اندوه اعدام پدر و مادرم بسر بردم و اینگونه می خواستند من را با این دروغ کثیف در تشکیلات نگهدارند.
از مسئولین سازمان مجاهدین خلق سئوال کردم که شما این سالیان به من دروغ گفتید و با این دروغ می دانید چه فشاری به من به لحاظ روانی وارد شده که مسئولین هیچ پاسخی نداشتند و عنوان داشتند که لابد اشتباه شده است. این فریبکاری سازمان مجاهدین خلق باعث شد که من نزدیک به 13 سال با فشار روحی و روانی زندگی کنم.
من بعد از دیدار با خانواده ام تصمیم گرفتم که از مناسبات سازمان فرار کنم اما در حین فرار دستگیر شده و مرا مورد تعرض قرار دادند و زندانی کردند. با فشارهای روحی و فیزیکی سعی داشتند مرا به ماندن در مناسبات وادار کنند اما من تصمیم خود را گرفته بودم.
من در طول مدتی که در مناسبات سازمان مجاهدین خلق بودم بطور دائم با یک دروغ بزرگ زندگی کردم و جوانی ام را از بین بردند. من اکنون به خاطر دروغ و فریبکاری رجوی و فشارهای روحی و جسمی که به من وارد نمودند از آنان شکایت دارم که این همه سال چگونه عمر و جوانی و زندگی من را تلف کردند. من در هر دادگاهی حاضرم در مورد جنایت علیه بشریت در داخل تشکیلات مجاهدین خلق شهادت بدهم و خود یکی از شاکیان سران این سازمان هستم.
مجید محمدی
پل سفید – مازندران – ایران