حکایت زندان بزرگ اشرف از زبان عضو سابق مجاهدین

متاسفانه بنده به مدت 24 سال در اردوگاههای رجوی بسر بردم. اردوگاه رجوی یا همان “اشرف” شبیه به یک زندان است با این تفاوت که زندانی بزرگتر از زندان های معمول دنیاست. درست است که وسعت خاک “اشرف” در عراق زیاد بود اما در داخل این قرارگاه محبوس بودیم. حتی اگر مجبور بودیم از یک مقر به مقر دیگری برویم، مثلا درمانگاه یا بهداری یا برای هر کار دیگر، باید از فرمانده مقر “ویزا” دریافت می کردیم. زمان رفت و برگشت در آن ویزا درج می شد و بعد اجازه داشتیم خارج شویم.

این قوانین نه برای خارج از قرارگاه اشرف بلکه در داخل خود اشرف اجرا می شد. مثلا ما که مقر 15 بودیم در فاصله 100 تا 150 متری ما یک مقر دیگری بود که وقتی می خواستیم برای کاری به آنجا برویم باید زیر نظر فرماندهان و با دریافت ویزا اقدام می کردیم.
اگر می خواستم از این زندان بزرگ برای کاری مثل درمان خارج شوم و مثلا به بغداد بروم، باید از قرارگاه اشرف ویزای سه امضاء دریافت می کردم. و با نفر همراه با پیک خودشان می رفتم و با پیک خودشان بر می گشتم. داخل بغداد هم که می رفتم حق نداشتم غیر از آن مسیری که برای کارم تعریف شده بود به جاهای دیگر تردد کنم. حق نداشتم خرید کنم. تازه اگر پولی داشتم چرا که اساساً به افراد در هر لایه ای پول تو جیبی داده نمی شد.

به نفر همراه ما پول می دادند تا در جهت درمان یا هر کار دیگر خرج کند. ما حق نداشتیم بپرسیم سفارتخانه ها در کجای بغداد واقع شده اند. به شدت افراد را کنترل می کردند. فرقه رجوی حتی به بالاترین نفر خود اعتماد نمی کرد. واقعاً می ترسیدند از این که یکی خودش را پناهنده سفارتخانه ها کند. من موضوعی را تعریف می کنم و شما می خوانید و می شنوید اما مطمئنا هرگز به ذهن تان خطور نمی کند تا این حد محدویت و کنترل فیزیکی وجود داشته باشد. اما متاسفانه اینها واقعی است. من نمی توانم همه آن مشکلات را بیان کنم. به قولی شنیدن کی بود مانند دیدن ، در گفته هایم ذره ای اغراق نیست با این وجود شما چه فکر می کنید؟ آیا قرارگاه اشرف به مثابه یک زندان بزرگ محسوب می شود یا خیر؟

ما به لحاظ ذهنی روزانه زیر کنترل تشکیلات بودیم با مغزشوئی روزانه مجبور بودیم ذهن خودمان را بخوانیم و به قول آنها دست رو کنیم. اگر این کار را می کردیم خودمان را روسیاه می کردیم و باز هم راضی نمی شدند می گفتند کم گفتید باید بیشتر از اینها دست رو کنید. من که به مدت 24 سال توی این تشکیلات بودم هرگز ندیدم این تشکیلات از کسی تعریف کند الا دو نفر یکی خود مسعود بود دیگری هم مریم قجر. ضمن این که این دو به همدیگر در نشست ها نان قرض می دادند. مسعود از مریم تعریف می کرد و مریم هم ازمسعود تا جایی که مسعود را در جایگاه امامان جا می زد.

از بحث اصلی دور نشوم. داشتم می گفتم قرارگاه اشرف برای همه اعضای یک زندان بزرگ بود. باید طبق ضوابط تشکیلات عمل می کردیم. نشست ها اجباری بود در نشست ها توهین کردن به سوژه ، خرد کردن شخصیت سوژه، داد و قال راه انداختن ، انگ زدن ، تحلیل نابجا کردن و … در چارچوب نشست ها آزاد بود. هر کسی به زعم خودش سوژه را مورد انتقاد قرار داده و تحقیرش می کرد. خود مسعود می گفت جمع به مثابه رهبری است شما حق دارید هر بلایی را سر سوژه بیاورید و فقط ناخن اش را برای من باقی بگذارید بس است! تصور کنید اعضای برای این که خودشان را لوس کنند جهت خوش رقصی کورکورانه چه کارها که نمی کردند.

لازم به ذکر است در هر کشوری زندانی حق ملاقات با خانواده را دارد. این از مینیم هاست اما در اشرف ملاقات را ممنوع کرده اند. حالا در آلبانی و اشرف 3 هم همینطور.زندان های بیرون برای زندانی سقفی قائل هستند یا ابد یا این که طبق حکمی که دادند سنواتی را باید زندان باشد. اما در اشرف سقف ابدی بود افراد حق نداشتند جدا شوند و به زندگی عادی برگردند. رجوی وقتی طلاق را اجباری کرد خانواده ها از هم جدا شدند. کلمه علی الدوام و لم یرتابوا یعنی برگشت به گذشته دیگر امکان ندارد باید تا ابد اجیر فرقه باشیم و مانند یک روبات برای مسعود و مریم کار می کردیم و تنها زندانی که از زندانی به اجبار بیگاری می کشند داخل تشکیلات رجویست. یکی از بچه ها که در ایران زندانی بود وقتی به اشرف آمد بعد از سالیان به من خصوصی گفت: اینجا از زندان ایران هم بدتر است. ما در زندان ایران آزادی عمل داشتیم اما اینجا بخواهیم آب بخوریم باید اجازه بگیریم .

گلی

خروج از نسخه موبایل